"
next
back
مطالعه کتاب فرهنگ لغت انگليسی به فارسی جلد 5
فهرست کتاب
مشخصات کتاب


مورد علاقه:
0

دانلود کتاب


مشاهده صفحه کامل دانلود

فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1390

عنوان و نام پدیدآور:فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی (جلد5)/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

یادداشت : عنوان دیگر: دیکشنری انگلیسی- فارسی

عنوان دیگر : دیکشنری انگلیسی- فارسی

موضوع : زبان انگلیسی -- واژه نامه ها -- فارسی

U

u

بیست و یکمین حرف الفبای انگلیسی.

u boat

زیر دریائی ( مخصوصا زیر دریائی آلمانی).

ubiquitous

(م. م. ) حاضر، همه جا حاضر، موجود درهمه جا.

ubiquity

حضور در همه جا در یک وقت ( مثل ذات پروردگار).

udder

غده پستانی یا شیری، پستان گاو و مانند آن .

ugh

اه ، پیف.

uglify

زشت کردن ، بدترکیب کردن .

ugly

زشت، بد گل، کریه .

ugsome

مهیب، مخوف، ترسناک .

ukase

( در روسیه تزاری) فرمان امیراتور که قوت قانونی داشته .

ukrainian

اهل اوکرانی در کشور شوروی.

ukulele

یک نوع آلت موسیقی شبیه گیتار.

ulcer

(طب) زخم، قرحه ، زخم معده ، قرحه دار کردن یا شدن ، ریش کردن ، ریش.

ulcerate

زخم شدن ، تولید قرحه کردن ، ریش شدن .

ulceration

ایجاد زخم یا قرحه ، زخم یا قرحه ، ریشی.

ulcerous

ریش، زخمی، قرحه ای، زخم دار، قرحه دار، مجروح.

ulna

(تش) زند اسفل، زند زیرین .

ulotrichous

پشمالو، دارای موهای شبیه پشم.

ulotrichy

پشمالوئی، زبر مو بودن .

ulster

ایالت اولسیتر در ایرلند، پالتو گشاد مردانه .

ulterior

بعدی، آنطرف، در درجخ دوم اهمیت، نهان .

ultimacy

حالت غائی، ، حالت نهائی، غائیت.

ultimaratio

نتیجه غائی.

ultimate

نهائی، آجل، آخر، غائی، بازپسین ، دورترین .

ultimatum

اتمام حجت، آخرین پیشنهاد، قطعی، غائی، نهائی.

ultimo

ماه گذشته ( مخفف آن . ult است).

ultra

(.adj and .n) فرا، ماورای، افراطی، خیلی متعصب، مافوق، (. pref and .n) پیشوندیست بمعنی ' ماورا' و ماورا فضا' و ماورا حدودو ثغور' و برتراز' و 'مافوق'و 'فرا'.

ultra vires

خارج از حدود اختیارات قانونی، بسیار عالی مقام.

ultraconservative

بیش از حد محافظه کار، خیلی محتاط.

ultrahigh frequency

(UHF) بسامد ماورائ زیاد.

ultraism

فراگرایش، فراروی، از حد گذرانی، زیاده روی، افراط کاری.

ultramarine

واقع در آنسوی دریا، رنگ آبی سیر.

ultramodern

فرانو، بسیار تازه ، خیلی جدید، متجدد.

ultramodernist

فرانو گرای، آدم خیلی متجدد.

ultramontane

وابسته به کشورها و مردمی که درآنطرف کوه ها و ارتفاعات هستند، تفوق مطلق پاپ.

ultramontanism

سکونت در ارتفاعات زیاد، اعتقاد به تفوق مطلق پاپ.

ultramundane

فراجهانی، ماورا جهان ، ماوراگیتی، ماورا منظومه شمسی.

ultranationalism

عقاید ناسیونالیزم خیلی افراطی، ملت پرستی افراطی.

ultrared

فراقرمز، فراسرخ، (infrared) آنطرف اشعه قرمز.

ultraviolet

فرابنفش، ایجاد شده بوسیله اشعه ماورا بنفش یا فرابنفش.

ululant

زوزه کش.

ululate

زوزه کشیدن (مانند سگ یا گرگ )، جیغ کشیدن (مانند جغد)، باصدای بلند ناله و زاری کردن .

ululation

زوزه کشی، ناله و زاری.

ulysses

(=odysseus) ( افسانه یونان ) اولیسز قهرمان حماسه اودیسه منسوب به هومر شاعرنابیناییونانی.

umbellulate

دارای گل آذین چتری فرعی.

umber

سایه ، روح، شبح، سایه انداختن ، قهوه ای مایل بزرد.

umbilical

نافی، واقع در نزدیکی ناف، مرکزی، بطنی.

umbilicate

( umbilicated ) نافی، نافدار.

umbilicated

( umbilicate) نافی، نافدار.

umbilication

تشکیل ناف.

umbilicus

(navel) (تش. ) ناف، پیوندگاه ناف، فرورفتگی ناف مانند.

umbra

سایه ، شبح، روح، نقطه تاریک .

umbrage

سایه ، تاری، تاریکی، سایه شاخ و برگ ، اثر، شابهت سایه وار، سوظن ، نگرانی، رنجش.

umbrageous

زودرنج، سایه دار، دارای سو ظن ، بیمناک ، رنجیده خاطر.

umbrella

چتر، سایبان ، حفاظ، چتر استعمال کردن .

umlaut

ادغام، ادغام حرف صدادار درحرف صدادار بعدی، ادغام کردن .

umpirage

حکمیت، داوری.

umpire

سرحکم (hakam)، سرداور، داور مسابقات، حکمیت، داوری، داوری کردن .

umpteen

( umpteenth) بی حد و حصر، معتنی به ، متعدد، وافر، بیشمار.

umpteenth

( umpteen) بی حد و حصر، معتنی به ، متعدد، وافر، بیشمار.

un

پیشوند بمعنی 'لا' و ' نه ' و غیر و 'عدم' و 'نا'.

unaadorned

ساده ، عریان ، بی پیرایه ، بی زیور.

unabashed

بی شرم، گستاخ.

unabated

فرو ننشسته ، کاسته نشده .

unable

عاجز، ناتوان .

unabridged

مشروح، مختصرنشده ، کوتاه نشده ، کامل، تلخیص نشده .

unaccommodated

ناهمساز، بدون وسائل راحتی، فراهم نشده ، بی مسکن .

unaccompanied

بدون همراه ، تنها، بدون مصاحب، بدون ملتزمین رکاب.

unaccountable

توضیح ناپذیر، غیر مسئول، غیر قابل توصیف، عریب، مرموز.

unaccounted

بحساب نیامده ، حساب نشده ، فاقد توضیح.

unadulterated

خالص، مخلوط نشده ، بدون مواد خارجی.

unadvised

بدون اطلاع، تند وبی ملاحظه ، بی احتیاط، بی پروا.

unaffected

بی پیرایه ، ساده ، بی تکلیف، صمیمی، بیریا.

unaligned

بدون صف آرائی، غیر وابسته بحزب، غیر متشکل، بیطرف.

unallowable

غیرمجاز.

unalloyed

بدون آلیاژ، غیر مخلوط، خالص، ناب.

unalterable

تغییر ناپذیر، غیر متغیر.

unanimity

اتفاق آرا هم آوازی، هم رائی، یکدلی.

unanimous

هم رای، متفق القول، یکدل و یک زبان ، اجماعا.

unanswerable

جواب ناپذیر، بیجواب، قاطع، دندان شکن ، تکذیب ناپذیر.

unappealabe

(حق. ) پژوهش ناپذیر، غیرقابل استیناف.

unappealing

غیر قابل استیناف، غیر جذاب، غیر منطقی، ناپسند، نچسب.

unappeasable

استمالت ناپذیر، اقناع نشدنی، راضی نشدنی، تسکین نیافتنی.

unapt

کودن ، دیر آموز، نامناسب، غیر محتمل، غیر متناسب، کند.

unarm

خلع سلاح کردن ، غیر مسلح کردن .

unary

یگانی.

unary operation

عمل یگانی.

unary operator

عملگر یگانی.

unasked

سوال نشده ، خواسته نشده ، پرسیده نشده ، مطالبه نشده ، ناپرسیده .

unassailable

یورش ناپذیر، بی تردید، غیر قابل بحث، غیرقابل حمله .

unassertive

محجوب، کمرو، افتاده حال.

unassuming

فروتن ، بی ادعا، افتاده ، بی تصنع، بی تکلف، ساده .

unattached

ناوابسته ، توفیق نشده ، اعزام نشده ، آزاد، منتظردستور.

unattended

بی مراقبت.

unattended operation

عملکرد بی مراقب.

unavailable energy

نیروی عاطل و باطل، نیروی خارج از دسترس.

unavoidable

اجتناب ناپذیر، غیر قابل اجتناب، چاره ناپذیر.

unaware

(unawares) بی اطلاع، بی خبر، ناگهان ، غفلتا، سراسیمه ، ناخودآگاه ، ناخود آگاهانه .

unawares

(unaware) بی اطلاع، بی خبر، ناگهان ، غفلتا، سراسیمه ، ناخودآگاه ، ناخود آگاهانه .

unbacked

بی حامی، رام نشده .

unbalance

غیر متعادل کردن ، تعادل ( چیزی را) بر هم زدن ، اختلال مشاعر پیدا کردن ، عدم توازن ، اختلال مشاعر.

unbalanced

نامتعادل، نامتوازن .

unbated

تخفیف داده نشده .

unbearable

تحمل ناپذیر، غیر قابل تحمل، تاب ناپذیر.

unbeatable

باخت ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشدنی، بی نظیر، بی همتا.

unbeaten

نباخته ، شکست نخورده ، مغلوب نشده ، ضرب نخورده .

unbecoming

ناشایسته ، نازیبا، ناخوشایند.

unbeknown

(unbeknownst) نادانسته ، بنامعلوم، خارج از معلومات شخصی، مجهول.

unbeknownst

(unbeknown) نادانسته ، بنامعلوم، خارج از معلومات شخصی، مجهول.

unbelief

بی اعتقادی، بی ایمانی.

unbelievable

باور نکردنی، غیر قابل باور.

unbeliever

( unbelievin) کافر، بی ایمان ، غیر مومن ، بی اعتقاد، دیر باور.

unbelievin

( unbeliever) کافر، بی ایمان ، غیر مومن ، بی اعتقاد، دیر باور.

unbend

باز کردن ، رها کردن ، شل کردن ، راست کردن .

unbiased

بیغرض، عاری از تعصب، بدون تبعیض، تحت تاثیر واقع نشده .بی پیشقدر.

unbind

از بند رها کردن ، شل کردن .

unblenched

غیر مشوش، بی آشوب، آرام.

unblessed

( unblest) نامبارک ، نامیمون ، ملعون ، بینوا، بدبخت.

unblest

نامبارک ، نامیمون ، ملعون ، بینوا، بدبخت.

unblushing

بدون شرم، بی خجالت، عاری از شرم.

unbolt

گشودن ( چفت)، باز کردن (چفت).

unbonnet

کلاه رااز سربرداشتن ، آشکار کردن .

unborn

نزاده ، هنوز زاده نشده ، هنوززاده نشده ، هنوز ظاهر نشده ، غیر مولد، نازاد.

unbosom

راز خود را فاش کردن ، اسرار دل را گفتن .

unbound

غیر محدود، بی پایان ، مقید نشده ، رها شده .

unbounded

بیکران .

unbowed

خم نشده ، انحنا پیدا نکرده ، تعظیم نکرده ، سر کوب نشده .

unbrace

بازکردن ، گشودن (زره و مانند آن )، رها یا آزاد کردن ، شل کردن ، تضعیف کردن .

unbraid

از هم باز شدن ، ریش ریش کردن .

unbranched

بیشاخ و برگ ، بدون انشعاب، بدون شعبه .

unbred

ناآموخته ، پرورش نیافته ، بد ببار آمده .

unbridle

لجام گسیخته ، بی مهار، مهار در رفته ، ول کردن ، لجام گسیخته کردن ، از بند رها کردن .

unbroke

( unbroken) رام نشده ، سوقان گیری نشده ، مسلسل، ناشکسته .

unbroken

( unbroke) رام نشده ، سوقان گیری نشده ، مسلسل، ناشکسته .

unbuild

خراب کردن ، بکلی ویران کردن ، محو کردن .

unburden

سبکبار کردن ، بار از دوش کسی برداشتن ، اعتراف و درد دل کردن .

unbutton

گشودن دکمه ، گشوده .

uncage

از قفس رها کردن ، آزاد کردن .

uncalled for

ناخواسته ، غیر ضروری، ناخوانده ، نامطلوب.

uncanny

غیر طبیعی، غریب، وهمی، جدی، زیرک .

uncap

کلاه از سر برداشتن ، سر پوش برداشتن از.

uncaused

بدون علت معین ، بی دلیل، بی سبب.

unceasing

ایست ناپذیر، بلاانقطاع، بدون وقفه ، مسلسل، پایان ناپذیر.

unceremonious

ساده ، بی تشریفات، بی تعارف، بی نزاکت.

uncertain

نامعلوم، مشکوک ، مردد، متغیر، دمدمی.

uncertainty

تردید، نامعلومی.نامعلومی، تردید، شک ، چیز نامعلوم، بلاتلکیفی.

unchain

از زنجیر و بندرها کردن .

unchanged

عوض نشده .

uncharged

پر نشده ( مانند تفنگ و باطری )، بحساب هزینه نیامده ، محسوب نشده ، رسمامتهم نشده .

uncharitable

بی سخاوت، بیرحم، سخت گیر در قضاوت، بی گذشت.

uncharted

اکتشاف نشده ، در نقشه یا جدول وارد نشده ، نامعلوم، ندانسته .

unchaste

آلوده دامن ، بی عفت، بی عفاف.

unchastity

بی عفتی، بی ناموسی.

unchristian

غیر مسیحی.

uncial

یک دوازدهمی، شبیه یک دوازدهم، وابسته بحروف الفبای قدیم یونان و روم.

uncinate

چنگکی، قلاب دار.

uncinus

زائده قلابی، عضو سرکج یا قلاب مانند.

uncircumcised

ختنه نشده ، غیر مختون ، غیر یهودی.

uncivil

بی تربیت، بی تمدن ، وحشی، بی ادب.

uncivilized

غیر متمدن ، وحشی، بی ادب.

unclasp

باز کردن (قلاب و مانندآن )، باز کردن یا شدن .

unclassified

غیر سری.طبقه بندی نشده ، در ردیف بخصوصی قرار نگرفته ، غیر محرمانه .

uncle

عمو، دائی، عم.

uncle sam

لقب دولت ایالات متحده آمریکا، عمو سام.

unclean

ناپاک ، نجس، غیر سالم، آلوده .

unclench

( unclinch) شل شدن ، سست شدن ، شل کردن یا شدن .

unclinch

( unclench) شل شدن ، سست شدن ، شل کردن یا شدن .

uncloak

بی ردا کردن ، فاش کردن .

unclothe

جامه از تن بدر آوردن ، عریان کردن ، لخت شدن .

unco

(اسکاتلند) بسیار، جالب توجه ، عجیب، غریب، شخص غریبه ، ناشناس، خجالتی، غیر عادی، خارق العاده ، مهیج، هیجان ، مرموز.

uncoditioned

قطعی نشده ، شرط نشده ، قید نشده ، غیرمشروط.

uncomfortable

ناراحت، نامساعد ( مانند هوا)، ناخوشایند.

uncommitted

ناوابسته ، غیر متعهد نشده ، تعهد نشده ، تقبل نشده .

uncommon

غیر عادی، غیر متداول، غیرمعمول، نادر، کمیاب.

uncommunicative

بی علاقه به مکالمه و تبادل فکر و خبر، خاموش، کم حرف.

uncomplimentary

غیر کامل، بی تعارف، ناخوشایند، برخورنده .

uncompromising

قطعی، سخت ناسازگار، غیر قابل انعطاف، تسلیم نشو، تمکین ندادنی، مصالحه ناپذیر.

uncomputable

محاسبه ناپذیر.

unconcern

بی علاقگی، لاقیدی، عدم علاقه ، خونسردی.

unconcerned

بی عرقه ، خونسرد، لاقید.

unconditional

قطعی، مطلق، بدون قید وشرط، بلا شرط.غیر شرطی، بی شرط.

unconditional branch

انشعاب غیر شرطی.

unconditional jump

جهش غیر شرطی.

unconditional transfer

انتقال غیر شرطی.

unconquerable

تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده .

unconscionable

غیر معقول، گزاف، خلاف وجدان ، بی وجدان .

unconscious

غش کرده ، ناخودآگاه ، از خود بیخود، بی خبر، عاری از هوش، نابخود، ضمیر ناخودآگاه ، ضمیر نابخود.

unconsidered

غیر قابل ملاحظه ، بی ملاحظه ، بی توجه ، نسنجیده .

unconstitutional

بر خلاف قانون اساسی، برخلاف مشروطیت.

unconstitutionality

مغایرت با قانون اساسی.

uncontrollable

غیرقابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت.

unconventional

آزاد از قیود و رسوم، غیر قرار دادی، خلاف عرف.

unconventionality

عدم رعایت آداب و رسوم، بی تکلیفی.

uncoordinated

ناهماهنگ .

uncork

چوب پنبه بطری را بر داشتن ، رها کردن .

uncorrelated

ناهمبسته .

uncounted

بی شمار، نشمرده ، شمرده نشده ، غیر قابل شمارش.

uncouple

جدا کردن ، رها کردن ، از قلاده باز کردن ، از حالت زوجی خارج کردن ، باز شدن .

uncouth

زشت، ناهنجار، ناسترده ، ژولیده ، نامربوط.

uncover

برهنه کردن ، آشکار کردن ، کشف کردن .

uncreated

غیر مخلوق، ابدی.

uncritical

غیر انتقادی، غیر و خیم، عادی.

uncrown

بی تاج و تخت کردن ، خلع کردن یا شدن .

unction

روغن مالی، مرهم گذاری، تدهین ، روغن ، مرهم، مداهنه ، چرب زبانی، حظ، تلذذ، نرمی، لینت.

unctuous

چرب، روغنی، چرب و نرم، مداهنه آمیز.

uncurl

از انحنا در آمدن ، مستقیم شدن ، بی فر شدن .

uncus

قلاب، چنگ ، چنگک ، زائده .

uncut

بریده نشده ، قطع نشده ، از هم جدا نشده .

undaunted

بیباک ، وحشی، رام نشده ، سرکش، بی واهمه .

undeceive

مبرا از فریب و تزویر کردن ، از فریب آگاهانیدن .

undecidable

تصمیم ناپذیر.

undecillion

عدد یک با صفر بتوان .

undeeded

بصورت سند درنیامده ، در سند قید نشده ، سند تنظیم نشده .

undefined

تعریف نشده .

undefined entry

فقره تعریف نشده .

undefined label

برچسب تعریف نشده .

undemonstrative

غیرمثبت، فاقد ضمیر اشاره ، غیر مدلل، خوددار.

undeniable

انکار ناپذیر.

under

زیر، درزیر، تحت، پائین تراز، کمتر از، تحت تسلط، مخفی در زیر، کسری دار، کسر، زیرین .

under the counter

قاچاقی، داروی بدون نسخه و غیر مجاز.

under way

درحرکت، دردست اقدام، در شرف وقوع.

underact

درست انجام ندادن ، از کار کم گذاشتن .

underage

فروسال، نابالغ، صغیر، کمتر از سن قانونی.

underbid

(درمناقصه ) از همه کمتر قیمت دادن .

underbody

زیر تنه ، پائین تنه جانوران ، (درهواپیماوکشتی و غیره ) قسمت زیر، پائین تنه لباس.

underbred

از نژاد غیراصیل، نااصل زاده ، بی تربیت.

underbrush

بوته ، درخت کوچک روینده در زیر درخت.

underclassman

شاگرد سالهای اول و دوم دانشگاه .

underclothes

( underclothing) زیر پیراهنی، زیرپوش، لباس زیر.

underclothing

( underclothes) زیر پیراهنی، زیرپوش، لباس زیر.

undercoat

پشم زیرین ، زیر لایه .

undercool

خیلی کمتر از میزان لازم سرد کردن ، فوق العاده سرد کردن .

undercover

مخفی، سری، رمزی، جاسوس، نهانی، زیر جلی.

undercroft

اتاق زیر زمینی، اتاقک زیر کلیسا، اتاق کلیسا.

undercurrent

جریان تحتانی، عمل پنهانی، زیر موج.

undercut

ببهای کمتری (از دیگران ) فروختن ، ببرش زیرین ، از زیر بریدن .

underdeveloped

کم پیشرفت، رشد کافی نیافته ، عقب افتاده .

underdo

از کار کم گذاردن ، قصور کردن ، نیم پخته کردن (غذا)، نیم پز کردن .

underdog

سگ شکست خورده ، توسری خور.

underdrawers

زیر شلواری.

underestimate

ناچیز پنداشتن ، دست کم گرفتن ، تخمین کم.

underestimation

سبک شماری سهل گیری، ناچیز شماری.

underexpose

کمتر از حد لزوم در معرض ( نور و غیره ) قرار دادن .

underfeed

غذای غیر کافی خوردن یا دادن .

underflow

پاریز.

underfoot

در زیرپا، قسمت کف پا، بطور پنهانی، جلو راه .

undergarment

زیر پوش، لباس بزیر، زیر جامه .

undergird

تقویت کردن ، بست زدن به .

undergo

تحمل کردن ، دستخوش ( چیزی ) شدن ، متحمل چیزی شدن .

undergraduate

دانشجوی دوره لیسانس.

underground

(انگلیس ) راه آهن زیر زمینی، (مج. ) تشکیلات محرمانه و زیرزمینی، واقع در زیرزمین ، زیر زمین .

undergrowth

زیر رست، بوته ها و درختان کوچکی که زیر گیاه بزرگتری میروید، زیر گیاه ، پشم یا رویش زیرین .

underhand

نهانی، زیر جلی، حقه بازی، تقلب و تزویر.

underhung

پیش آمده ، آویخته .

underlay

در زیر چیزی لایه قرار دادن ، لایه زیرین .

underlet

کمتر از ارزش واقعی اجاره دادن .

underlie

در زیر چیزی لایه قرار دادن ، زمینه جیزی بودن .

underline

زیر چیزی خط کشیدن ، تاکید کردن ، خط زیرین .

underling

آدم زیر دست، آدم پست و حقیر، دون پایه .

underlip

لب زیرین .

underlying

در زیر قرار گرفته ، اصولی یا اساسی، متضمن .

undermine

تحلیل بردن ، از زیر خراب کردن ، نقب زدن .

undermost

پائین ترین ، زیر ترین ، ادنی.

underneath

در زیر، از زیر، زیرین ، پائینی، پائین .

undernourished

( undernourishment) سوئ تغذیه ، گرفتارسوئ تغذیه .

undernourishment

( undernourished) سوئ تغذیه ، گرفتارسوئ تغذیه .

undernutrition

رنجوری ( در اثر نرسیدن خوراک کافی ببدن ).

underpants

تنکه (tonokeh)، زیر پوش، زیر شلواری.

underpart

زیرین بخش، تقسیمات جز، بخش فرعی، بخش تحتانی.

underpass

مسیر جاده در زیر پل هوائی، جاده زیرجاده دیگری، زیرین راه .

underpin

پی بندی کردن ، پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن ، پشتیبانی یا تایید کردن .

underplay

نقش خود رابخوبی انجام ندادن ، ( بازی ورق) دست خود را ادا نکردن .

underplot

داستان فرعی، یک سلسله حوادث تبعی و عرفی نمایش، توطئه ، دسیسه محرمانه ، دوز و کلک .

underprivileged

محروم از مزایای اجتماعی و اقتصادی، درمضیقه ، تنگدست، کم امیتاز.

underrate

چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن ، ناچیز شمردن ، دست کم گرفتن .

underscore

خط یا علامتی زیرچیزی کشیدن ، تاکید، زیرین خط.

undersea

زیرآبی، متحرک در زیرآب، زیر دریا.

undersecretary

معاون وزارتخانه .

undersell

ارزان تر فروختن ، روی دست کسی رفتن .

undersexed

دارای تمایل جنسی کمتر از طبیعی، دارای ناتوانی جنسی.

undershirt

زیرپیراهنی، عرقگیر.

underside

طرف یا سوی زیرین ، سطح پائینی، زیرین ، دورنی.

undersign

(درزیر ورقه ) امضائ کردن .

undersigned

امضائ کننده زیر، دارای امضائ ( در زیر صفحه ).

undersized

کوچکتر از معمول، کوچکتر از اندازه معمولی.

underskirt

زیردامنی.

understand

فهمیدن ، ملتفت شدن ، دریافتن ، درک کردن ، رساندن .

understanding

فهم، ادراک ، هوش، توافق، تظر، موافقت، باهوش، مطلع، ماهر، فهمیده .

understate

حقیقت را اظهار نکردن ، دست کم گرفتن .

understatement

کتمان حقیقت، دست کم گرفتن .

understrapper

دون پایه ، شخص حقیقر، شخص کوچک ، عامل پائین درجه .

understudy

هنرپیشه علی البدل شدن ، عضو علی البدل.

undersurface

( underside =) وابسته بزیر سطح، فرورویه ، موجود درزیرسطح، متحرک در زیرسطح.

undertake

تعهد کردن ، متعهد شدن ، عهده دار شدن ، بعهده گرفتن ، قول دادن ، متقبل شدن ، تقبل کردن .

undertaker

(undertaking) کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد، مقاطعه کارکفن ودفن ، متعهد، کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد، جواب گو، مسئول، کارگیر.

undertaking

(undertaker) کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد، مقاطعه کارکفن ودفن ، متعهد، کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد، جواب گو، مسئول، کارگیر.

undertenant

مستاجر دست دوم.

undertone

ته رنگ ، رنگ کمرنگ ، ته صدا، موجود در زمینه .

undervaluation

تقویم یاارزیابی کمتر از میزان واقعی، کم ارزش گذاری.

undervalue

کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن .

undervarious

بعناوین گوناگون .

underwaist

زیرپیراهنی، جلیقه .

underwater

زیر آب، چیر آبی، زیر آبزی.

underwear

زیر پوش، زیرجامه ، لباس زیر.

underweight

کسر وزن ، دارای کسروزن .

underwood

گیاهی که در زیردرختی روئیده ، زیر بوته .

underworld

عالماموات، دنیای تبه کاران و اراذل، زیرین جهان .

underwrite

در زیر سندی نوشتن ، امضاکردن ، تعهد کردن .

underwriter

متعهد، بیمه گر، تقبل کننده .

undesirability

نامطلوبی.

undesirable

نامطلوب، ناخوش آیند، ناخواسته .

undetectable

نایافتنی، غیر قابل کشف.

undetected

نایافته ، کشف نشده .

undetected error

خطای نایافته .

undetermined

نامعین .

undeviating

بدون انحراف، بدون تردید رای، مصمم.

undies

زیرلباس، زیر جامه ( زنانه )، زیر پوش کودکان .

undirected

هدایت نشده ، رهبری نشده ، راهنمائی نشده .

undisturbed

غیر مختل، مختل نشده .

undo

واچیدن ، بیاثرکردن ، خنثی کردن ، باطل کردن ، خراب کردن ، ضایع کردن ، بیآبرو کردن ، باز کردن .

undoubted

مسلم، بدون شک ، بدون تردید.

undress

لباس کندن ، جامه معمولی ( در مقایسه با اونیفورم).

undue

زیادی، غیر ضروری، ناروا، بی مورد.

undulant

موج دار، دارای عوارض پست و بلند.

undulate

موج دار کردن ، تموج داشتن ، موجدار بودن ، نوسان داشتن .

undulation

تموج، نوسان ، حرکت موجی، زیروبم.

undulatory

موجی، مواج.

unduly

ناروا، بی جهت، بی خود.

undutiful

وظیفه نشناس.

undying

لایزال، غیر فانی، پایدار، فناناپذیر.

unearth

از زیرخاک در آوردن ، آفتابی کردن ، از لانه بیرون کردن ، از زیردرآوردن ، حفاری کردن .

unearthly

عجیب و غریب، غیرزمینی.

uneasy

ناراحت، مضطرب، پریشان خیال، بیآرام.

unemployable

غیرفابل استخدام.

unemployed

بیکار، بی مصرف، عاطل، بکار بیفتاده .

unemployment

بیکاری، عدم اشتغال.

unending

بی پایان .

unequal

نابرابر، نامساوی.نابرابر، نامساوی، غیر متعادل، نامرتب، ناموزن .

unequivocal

روشن ، غیر مبهم، صریح، اشتباه نشدنی، بدون ابهام.

unerring

خطا ناپذیر، اشتباه نشدنی، غیر قابل لغزش، بی تردید.

unessential

غیر ضروری، غیر مهم، غیراساسی، غیر اصلی.

uneven

ناهموار، ناصاف، ناجور.

uneventful

بی حادثه ، بدون رویداد مهم.

unexampled

بیسابقه ، بیمانند، بی نظیر، غیر موازی، بیهمتا.

unexceptionable

استثنائ ناپذیر، بیعیب، انتقاد ناپذیر.

unexpected

ناگاه ، غیره مترقبه ، غیرمنتظره .

unexpressive

نارسا، غیر حاکی، عاری از معنی، بی حالت.

unfadable

محونشدنی، نازدودنی.

unfailing

تمام نشدنی، کم نیامدنی، پایدار، باوفا.

unfair

غیر منصفانه ، نادرست، بی انصاف، نامساعد ( درمورد باد)، ناهموار.

unfaith

( unfaithful) بی ایمانی، نقض ایمان ، بی وفا، بدقول.

unfaithful

( unfaith) بی ایمانی، نقض ایمان ، بی وفا، بدقول.

unfamiliar

( unfamiliarity) ناآشنا، ناشناخته ، عجیب، ناآشنائی.

unfamiliarity

( unfamiliar) ناآشنا، ناشناخته ، عجیب، ناآشنائی.

unfasten

رها کردن ، باز کردن ، آزاد کردن .

unfathered

بی پدر، حرامزاده ، تقلبی.

unfathomable

ژرف، غیرقابل عمق سنجی.

unfavorable

نامساعد، بد، مخالف، برعکس، زشت، بد قیافه ، نامطلوب.

unfeeling

بی عاطفه ، سنگدل، بیحس، فاقد احساسات.

unfeigned

واقعی، حقیقی، تقلبی، بدون تصنع، اصیل.

unfetter

از قید رها شدن ، از زنجیرآزاد شدن .

unfinished

ناتمام، تمام نشده ، بی پایان .

unfit

ناشایسته ، ناباب، نامناسب، نامناسب کردن .

unfix

رها کردن ، آزاد کردن ، باز کردن ، غیرثابت کردن .

unfledged

خام دست، پر در نیاورده ، کاملا رشد نکرده ، نابالغ، نارسا.

unflinching

ثابت قدم، پایدار، مصمم.

unfold

آشکار کردن ، فاش کردن ، آشکار شدن ، رها کردن ، باز کردن ، تاه چیزی را گشودن .

unforeseen

پیش بینی نشده .

unforgettable

از یاد نرفتنی، فراموش نشدنی.

unformatted

بیقالب.

unformed

بدون شکل منظم هندسی، بدون سازمان ، تشکیل نشده ، ناساخت.

unfortunate

بدبخت، مایه تاسف، ناشی از بدبختی.

unfortunately

متاسفانه ، بدبختانه .

unfounded

بی اساس، بی پایه ، بی اصل.

unfrequented

بدون آمد و رفت، دور افتاده ، تکرار نشدنی، غیر مکرر.

unfriended

بی دوست، بی یار، بیرفیق.

unfrock

خلع لباس کردن ، از کسوت روحانی خارج شدن .

unfruitful

بی بار، بی ثمر، بیهوده ، بی حاصل.

unfunded

بدون سرمایه ، تهیدست، بی بودجه .

unfurl

گشودن ، افراشتن (پرچم)، بادبان گستردن .

unfurnished

بدون اثاثیه .

ungainly

زمخت و غیرجذاب، زشت، بی لطف، ناآزموده ، بیحاصل، بدون سود.

ungenerous

پست، لئیم، خسیس، بی سخاوت، بی گذشت.

ungodly

بی دین ، خدانشناس، سنگدل، لامذهب.

ungovernable

غیرقابل کنترل، غیر قابل اداره ، وحشی، لجام گسیخته .

ungraceful

عاری از متانت، نازیبا، نامطبوع، زشت، خالی از لطف.

ungracious

خارج از نزاکت، نامطبوع، خشن ، منفور، ناصواب.

ungrateful

ناسپاس، حق ناشناس، نمک بحرام، ناخوش آیند.

ungual

ناخن ، ناخن دار، سم دار، شبیه سم، ناخنی.

unguent

روغن ، خمیر، مرهم.

ungulate

بشکل ناخن ، بشکل سم، سم دار، جانور سم دار.

unhallow

( unhallowed) عمل کفر آمیزکردن ، کفرآمیز، نامقدس کردن .

unhallowed

( unhallow) عمل کفر آمیزکردن ، کفرآمیز، نامقدس کردن .

unhand

رها کردن ، ول کردن ، از دست دادن ، از دست باز کردن .

unhandsome

نازیبا، زشت، ناصواب، نامطبوع، نامناسب.

unhandy

مشکل بدست آمده ، ناراحت، نامناسب برای حمل ونقل، دور از دسترس.

unhappy

بدبخت، ناکام، نامراد، شوربخت، بداقبال.

unhealthy

ناتندرست، ناسالم، ناخوش، ناخوشی آور، غیر سالم، بیمار.

unheard

نشنیده ، ناشنیده ، بی سابقه ، توجه نشده ، بگوش نخورده ، غیرمسموع، غیر معروف، غریب.

unhinge

از لولا در آوردن ، مختل کردن ، باز کردن ، گشودن ، دچار اختلال مشاعر کردن .

unhitch

شل کردن ، باز کردن ، آزاد کردن .

unholy

نامقدس، کفر آمیز، سنگدل.

unhood

سرپوش برداشتن از، آشکار کردن .

unhook

از قلاب باز کردن ، شل کردن ، رها کردن .

unhorse

از اسب افتادن یا پیاده شدن ، اسب را از گاری یا درشگه باز کردن ، از جای خود تکان دادن ، جابجا کردن .

unhouseled

(م. م. ) محروم از عشائ ربانی.

unhurried

بی شتاب، بی عجله .

uni

پیشوندیست بمعنی 'یک ' و 'واحد' و 'تک '.

uniaxial

یک محوری، دارای یک محور، یک محوری.

unicameral

دارای یک مجلس مقننه ، سیستم پارلمانی یک مجلسی.

unicellular

( unicellularity) (ج. ش. ) تک یاخته ، یک سلولی.

unicellularity

( unicellular) (ج. ش. ) تک یاخته ، یک سلولی.

unicorn

جانور افسانه ای دارای یک شاخ، تکشاخ.

unidimensional

یک بعدی، تک بعدی.

unidirection

( unidirectional) دارای یک جهت، یک جهتی، تک سوی.

unidirectional

( unidirection) دارای یک جهت، یک جهتی، تک سوی.یک جهته ، یک سویه .

unifiable

تکسازپذیر، قابل اتحاد، قابل همرنگی.

unification

تکسازی، یکی سازی، یگانگی، یک شکلی، وحدت.

unifier

تکسازگر، متحد کننده ، یکی کننده ، موجد وحدت.

unifilar

تک رشته ای، یک لا، یک تا، یک رشته ، دارای یک سیم یا نخ.

unifoliate

(گ . ش. ) دارای یک برگ ، یک برگه ، یک برگچه ای.

uniform

اونیفورم، یک ریخت، یک شکل، متحدالشکل، یکنواخت کردن .یکسان ، متحد الشکل، یکنواخت.

uniformity

یکسانی، یکنواختی.یکریختی، یکنواختی، یکسانی، متحدالشکلی.

uniformly

بطور یکسان ، بطور یکنواخت.

unify

متحد کردن ، یکی کردن ، یکی شدن ، تک ساختن .

unihibit

( unihibited) آزاد، بی قید وبند، خودمانی، ناخوددار.

unihibited

( unihibit) آزاد، بی قید وبند، خودمانی، ناخوددار.

unilateral

یکجانبه .یک ضلعی، یکطرفه ، یک جانبه ، تک سویه ، یک سویه .

unilinear

در یک خط واحد، دارای تغییرات مسلسل از آغاز تا پایان ، تک خطی.

unimpeachable

غیر قابل سرزنش، بری از اتهام.

unimportant

بی اهمیت، غیرمهم.

uninformed

بیاطلاع، جاهل.

unintelligence

بی هوشی، بی استعدادی، کند ذهنی.

unintelligent

بیهوش، بی استعداد، کودن .

unintelligible

غیر مفهوم، غامض، پیچیده ، غیر صریح.

unintentional

غیرعمدی.

uninterested

بی علاقه ، بیدخل وتصرف، بدون توجه ، خونسرد.

uninterrupted

بی وقفه .پیوسته ، غیر منقلع، قطع نشده ، متوالی، مسلسل.

uninvited

ناخوانده ، دعوت نشده ، سرزده .

union

اجتماع، اتحاد، اتحادیه .اتحاد واتفاق، یگانگی وحدت، اتصال، پیوستگی، پیوند، وصلت، اتحادیه ، الحاق، اشتراک منافع.

union jack

پرچم ملی انگلیس.

union shop

مغازه یاکارگاهی که اعضای خارج از اتحادیه کارگری رامیپذیرد مشروط باینکه بعداعضو شوند.

union suit

پیراهن و شلوار یکپارچه .

unionism

اصول تشکیلات اتحادیه ، اتحادیه گرائی.

unionize

متحد کردن بشکل اتحادیه در آوردن .

uniparental

ازیک ولی، از یک پدر و مادر.

uniparous

(گ . ش. - ج. ش. ) تکزا، هر بار یک تخم گذار، یک بچه زا.

unipod

تکپایه ، دارای یک پایه (مثل دوربین عکاسی )، یکپا.

unipolar

یک قطبی، (تش. ) سلولهای عصبی یک قطبی.

unipolarity

حالت یک قطبی.

unipotent

دارای قدرت رویش در یک جهت یا بصورت یک سلول.

unique

یکتا، یگانه ، منحصر به فرد.بیتا، بی همتا، بیمانند، بینظیر، یکتا، یگانه ، فرد.

uniqueness

یکتایی، یگانگی.

unisexual

یک جنسی ( یعنی یانر و یا ماده )، یک جنسه .

unisexuality

حالت یک جنسی.

unison

هماوائی، هم آهنگی، هم صدائی، یک صدائی، اتحاد، اتفاق.

unisonal

(unisonant، =unisonous) هم آهنگ ، هم صدا، هم نوا، متحدالقول، یک نوا.

unisonant

( unisonous، =unisonal) هم آهنگ ، هم صدا، هم نوا، متحدالقول، یک نوا.

unisonous

( unisonant، =unisonal) هم آهنگ ، هم صدا، هم نوا، متحدالقول، یک نوا.

unit

واحد، میزان ، یگان ، شمار، یک دستگاه ، فرد، نفر، عدد فردی.واحد، یکه .

unit distance

با فاصله واحد.

unit record

تک مدرکی.

unitage

یک واحد، برحسب، یگان .

unitarian

( unitary =) موحد، پیرو توحید، یکتاپرست، توحید گرای.

unitarianism

توحید گرائی، وحدت گرائی، اعتقاد بوحدت وجود، یکتا پرستی.

unitary

( unitarian) موحد، پیرو توحید، یکتاپرست، توحید گرای.

unite

بهم پیوست، متحد کردن ، یکی کردن ، متفق کردن ، وصلت دادن ، ترکیب کردن ، سکه قدیم انگلیسی.

united states

ایالات متحده .

unitive

متحد کننده ، موجد اتحاد.

unitize

بصورت یک واحد یایگان درآوردن .

unity

یگانگی، پیوستگی، وحدت، شرکت، اشتراک ، شماره یک ، واحد.یگانگی، وحدت، واحد.

univalent

یک ارزشی، یکه ، واحد، دارای یک ظرفیت، یک بنیانی.

univalve

یک کپه ای، یک دریچه ای، دارای صدف یک پارچه .

universal

فراگیر، جامع، عمومی، جهانی.کلی، عمومی، عالمگیر، جامع، جهانی، همگانی.

universal joint

دو میله متصل بهم وفا در بچرخش، مفصل چرخنده .

universal language

زبان فراگیر.

universal set

مجموعه فراگیر، مجموعه جهانی.

universalism

( universality) اصل عمومیت، کلیت، عام گرائی، جامعیت.

universality

فراگیری، جامعیت، عمومیت.( universalism) اصل عمومیت، کلیت، عام گرائی، جامعیت.

universalization

تعمیم، عامیت، کلیت، همگانی سازی.

universalize

جامعیت بخشیدن به ، عام کردن ، جهانی کردن .

universe

جهان .عالم وجود، گیتی، جهان ، کیهان ، کائنات، کون و مکان ، دهر، عالم، دنیا.

university

دانشگاه .

univocal

متحدالکلمه ، یک صدا، یکنوا، همذوق، همخو.

unjust

غیر عادلانه ، غیر منصفانه ، بی عدالت، بی انصاف، ناروا، ناصحیح، ستمگر.

unjustifiable

ناموجه ، ناحق.

unkempt

شانه نکرده ، ژولیده ، نامرتب، ناهنجار، خشن ، ناسترده .

unkennel

از سوراخ یا لانه بیرون کردن ، راندن .

unkind

نامهربان ، بی مهر، بی محبت، بی عاطفه .

unknit

گشودن (گره )، باز کردن گره ، وابافتن ، وابافته شدن .

unknowable

( unknowing) ندانسته ، ماورا تجربیات انسانی، غیر قابل ادراک و فهم، ندانستی، جاهل، بی اطلاع.

unknowing

(unknowable) ندانسته ، ماورا تجربیات انسانی، غیر قابل ادراک و فهم، ندانستی، جاهل، بی اطلاع.

unknown

ناشناخته ، مجهول، ناشناس، گمنام، بی شهرت، نامعلوم.ناشناخته ، مجهول.

unlace

بند کفش و غیره را باز کردن ، گشودن .

unlatch

چفت راباز کردن ، قفل را باز کردن ، باز شدن .

unlawful

نامشروع، خلاف شرع، حرام، غیرقانونی.

unleaded

بی سرب، بدون سرب (دربین حروف چاپ).

unlearn

محفوظات را فراموش کردن ، از یاد بردن .

unleash

از بند باز کردن ، رهاکردن .

unless

مگراینکه ، جز اینکه ، مگر.

unlettered

بی سواد، درس نخوانده ، نادان .

unlicked

لیسیده نشده ، درست شکل بخود نگرفته .

unlike

بی شباهت، برخلاف، غیر، برعکس.

unlike signs

علامتهای متفاوت.

unlikelihood

عدم احتمال، ناجوری، نابرابری.

unlikely

غیر محتمل، غیر جذاب، قابل اعتراض، بعید.

unlimber

آماده کردن ، مهیا شدن .

unlimited

نامحدود، نامعلوم، نامشخص، نامعین ، بی حد.

unlink

جدا کردن ، از هم باز کردن ، سواکردن ، بندهای زنجیررااز هم باز کردن .

unload

خالی کردن .خالی کردن - تخلیه کردن ، بار خالی کردن .

unlock

گشودن ( قفل)، بازکردن .

unlooked for

غیر منتظره .

unloose

شل کردن ، آزاد کردن ، رها کردن ، ول کردن ، گشودن (گره ).

unlucky

شوم، تیره بخت، بخت برگشته ، بدیمن ، بدشگون .

unmake

خلع مقام کردن ، بهم زدن ، خراب کردن ، از خاصیت انداختن .

unman

فاقد مردانگی کردن ، از مردی انداختن .

unmannered

( unmennerly) فاقد رفتار شایسته ، خشن ، بیادب، بدون آداب.

unmarked

بی نشان .

unmask

نقاب برداشتن از، چیزی را آشکار کردن .

unmatched

بی همتا، بی تا.

unmeaning

بی معنی، پوچ، چرند، جفتگ ، نامفهوم، بی اهمیت، بی هوش، بی عقل، ساده ، احمق، کم عمق.

unmeet

نامناسب، فاقد صلاحیت، بی قواره ، ناشایسته .

unmennerly

( unmannered) فاقد رفتار شایسته ، خشن ، بیادب، بدون آداب.

unmentionable

نگفتنی، غیر قابل تذکر، غیر قابل گوشزد.

unmerciful

( unmercifully) بی رحم، جبار، ستمکار، نامهربان .

unmercifully

( unmerciful) بی رحم، جبار، ستمکار، نامهربان .

unmistakable

خالی از اشتباه و سوئ تفاهم، بیتردید.

unmitigated

کامل، کاسته نشده ، تخفیف نیافته .

unmoral

غیراخلاقی، غریب.

unmorality

عدم مراعات اصول اخلاقی.

unmuffle

دهان (کسیرا) باز کردن ، چشم کسی را باز کردن ، واپیچاندن .

unmuzzle

پوزه بند را باز کردن .

unnatural

غیر طبیعی، بر خلاف اصول طبیعت، ناسرشت.

unnecessary

نالازم، غیر ضروری، غیر واجب، بیش از حد لزوم.

unnerve

مرعوب کردن ، فاقد عصب کردن ، دلسرد کردن ، ضعیف کردن .

unnormalized

ناهنجار، هنجار نشده .

unnumbered

بی شمار، شماره گذاری نشده .

unobtrusive

محجوب، فاقد جسارت.

unoccupied

اشغال نشده ، خالی، بدون مستاجر.

unofficial

غیر رسمی، دارای عدم رسمیت، غیر مستند.

unorganized

نابسامان ، غیر مشتکل، فاقد سازمان ، درهم و برهم.

unorthodox

غیر ارتدکس، دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول.

unpack

باز کردن ، (چمدان یا بسته )، بسته بندی را گشودن .باز کردن ، غیر بسته ای کردن .

unpacked

غیر بسته ای.

unpaid

پرداخت نشده .

unparalleled

بی مانند، بی نظیر، بی همتا.

unparliamentary

غیرپارلمانی، برخلاف اصول پارلمانی.

unpeg

میخ در آوردن از، گیره را باز کردن از.

unpeople

(depopulate) خالی از سکنه کردن .

unperfect

غیر کامل، ناکامل، ناشی، نابلد، ناقص.

unpin

میخ یا سنجاق را در آوردن .

unpleasant

نامطبوع، ناگوار، ناخوش آیند.

unpleasantness

ناخشنودی، نامطبوعی، وضع نامناسب.

unpolitical

غیرسیاسی، بیاطلاع از سیاست.

unpopular

غیرمشهور، بدنام، غیر محبوب، منفور.

unpopularity

عدمشهرت، عدم محبوبیت، بدنامی.

unprecedented

بی سابقه ، بی مانند، جدید، بی نظیر.

unpredictable

غیر قابل پیشگویی.غیرقابل پیشگوئی، غیرقابل استناد، دمدمی.

unpregnant

غیر مستعد، غیرحامله .

unprejudiced

بیتعصب، منصف، بدون تبعیض یا طرفداری.

unpretentious

نامتظاهر، فروتن ، محقر، خالی از جلال و ابهت، بی تکلف.

unprincipled

بی مسلک ، بی مرام، هر دمبیل.

unprintable

غیرقابل چاپ، چاپ نشدنی.

unprivileged

غیر ممتاز.

unprofessional

غیرحرفه ای، آماتور، ناپیشه کار، غیر فنی.

unprofitable

بی سود، غیرقابل استفاده ، بی ثمر.

unpromising

مایوس کننده ، غیرقابل اطمینان ، نومید کننده ، بدون امید.

unqualified

فاقد شرایط لازم، فاقد صلاحیت، بیحدو حصر، نامحدود، کامل.

unquestionable

( unquestioning ) محقق، غیرقابل منازعه ، غیرقابل اعتراض، رد نکردنی.

unquestioning

( unquestionable) محقق، غیرقابل منازعه ، غیرقابل اعتراض، رد نکردنی.

unquiet

شلوغ، پرسروصدا.

unquote

(درتلگرافات و غیره ) نقل قول را تمام کردن ، نقل و قول تمام است.

unravel

از همباز کردن ، از گیر در آوردن ، حل کردن .

unread

خوانده نشده ، قرائت نشده ، بیسواد.

unready

نامهیا، مردد، کند، غیرآماده ، حاضر نشده .

unreal

( unrealistic) غیر واقعی، خیالی، تصوری، واهی، وهمی.

unrealistic

(unreal) غیر واقعی، خیالی، تصوری، واهی، وهمی.

unreality

عدم واقعیت، عدم حقیقت.

unreason

نابخردی، بیخردی، کم عقلی، حماقت، عمل خلاف عقل.

unreasonable

نابخرد، بیخرد، نامعقول، ناحساب، ناحق، بی دلیل، زورگو.

unreel

واچرخاندن ، از قرقره باز کردن ، باز گفتن ، تعریف کردن .

unregarded

ازقلم افتاده ، مورد توجه قرار نگرفته .

unregenerate

دوباره ساخته نشده ، دوباره حیات نیافته ، دوباره بنانشده ، دوباره تولید نشده ، گناهکار( unregenerated).

unregenerated

دوباره ساخته نشده ، دوباره حیات نیافته ، دوباره بنانشده ، دوباره تولید نشده ، گناهکار( unregenerate).

unrelenting

بی امان ، سخت گیر، بیرحم، نرمنشدنی، تسلیم نشدنی.

unreliability

عدم اطمینان ، بی اعتباری.

unreliable

غیرقابل اعتماد، اتکا ناپذیر.نامطمئن ، غیر قابل اطمینان ، نامعتبر.

unremitting

مدام، مداوم، پشتکار دار، مصر درکار، بی امان .

unrequited

بدون تلافی یا عمل متقابل.

unreserve

( unreserved) بی پرده گوئی، سادگی، بیمحابائی، رک گو.

unresponsive

بی توجه ، بدون احتیاط، بی مسئولیت، بی علاقه .

unrest

ناآرامی، آشوب، آشفتگی، اضطراب، بیقراری، بیتابی.

unrestrained

بی لجام، مطلق، آزاد، نامحدود، بی بند و بار، آزاد.

unrighteous

بی تقوی، گناهکار، ناصالح، نامناسب، ناشایست، غیرعادلانه .

unripe

نگد، نارس، کال، نابالغ، نرسیده ، پیش رس، زودرس.

unrivaled

بی رقیب، بی نظیر، بیهمتا، بیتا، عالی.

unroll

باز کردن (توپ پارچه وطومار و غیره )، باز شدن .

unruffled

آرام شده ، آرام کرده ، صاف، آرام، چین نخورده ، بدون موج.

unruly

سرکش، یاغی، متمرد، مضطرب، متلاطم.

unsaid

ناگفته .

unsaturate

( unsaturated) ترکیب اشباع نشده ، سیرنشده ، اشباع نشده .

unsaturated

( unsaturate) ترکیب اشباع نشده ، سیرنشده ، اشباع نشده .

unsaved

پس انداز نشده ، محفوظ نشده ، نجات نیافته .

unsavory

بی مزه ، بدبو، بد مزه ، ناگوار، ناخوش آیند.

unsay

نگفتن ، گفته نشدن ، انکار کردن ، پس گرفتن (گفته ).

unscathed

صدمه ندیده ، خسارت ندیده ، زخمی نشده .

unschooled

مدرسه نرفته ، تعلیم نگرفته ، کار آموزی نکرده .

unscientific

غیرعلمی، خلاف موازین علمی.

unscrew

باز کردن پیچ، شل کردن پیچ، واپیچاندن .

unscrupulous

بیتوجه به نیک و بد، بی مرام، بی پروا.

unseal

مهر چیزی را گشودن ، مهر چیزی را شکستن .

unseam

بدون درز کردن ، چاک دادن .

unsearchable

غیر قابل کشف، جستجو نکردنی، کاوش ناپذیر.

unseasonable

نابهنگام، بیمورد، بیموقع، بی جا.

unseat

سرنگون کردن (از تخت یا کرسی)، محروم کردن نماینده از کرسی.

unseemly

نازیبا، ناشایسته ، بدمنظر، بعید، بطور نازیبا.

unseen

نادیده ، مشاهده نشده ، مکشوف نشده .

unselfish

متواضع، مودب، بدون خود خواهی، ناخودخواه .

unset

باز نشاندن ، پیاده کردن .ثابت نشده ، جایگزین نشده ، جاانداخته نشده ( درمورداستخوان شکسته ).

unsettle

برهم زدن ، ناراحت کردن ، مغشوش کردن .

unsew

خیاطی راشکافتن ، کوک چیزیراشکافتن .

unsex

از خواص جنسی محروم کردن .

unshackle

از زنجیر آزاد کردن ، ازقید و بندآزادکردن .

unshaped

(unshapen) بی شکل، شکل نگرفته ، گستاخ، وحشی.

unshapen

( unshaped) بی شکل، شکل نگرفته ، گستاخ، وحشی.

unsheathe

آختن ، از غلاف در آوردن ، از غلاف بیرون کشیدن .

unship

از کشتی بیرون آوردن .

unshod

بی نعل، نعل نشده ، نعل نخورده ، بی پاپوش.

unsight

دیده نشده ، ندیده ، امتحان نکرده ، از دیدن محروم کردن .

unsightly

ناخوشایند، بدمنظر، کریه ، بدنما.

unsigned

بی علامت، بدون امضائ.

unskilled

(unskillful) خام دست، غیر متخصص، بیتجربه ، بی مهارت.

unskillful

( unskilled) خام دست، غیر متخصص، بیتجربه ، بی مهارت.

unsling

از فلاخن پرتاب کردن ، پرتاب کردن ، رها کردن .

unsnarl

رفع پیچیدگی و ابهام.

unsociability

مردم گریزی.

unsociable

مردم گریز، گریزان از اجتماع، غیر اجتماعی، گوشه نشین .

unsocial

غیر اجتماعی، مردم گریز.

unsolvable

لاینحل.

unsought

کاوش نشده ، جستجو نشده ، کشف نشده ، کوشش نشده ، ناخواسته .

unsound

غلط، ناسالم، ناخوش، نادرست، ناصحیح.

unsparing

بی دریغ، فراوان ، ظالم، سخت، اسراف کننده .

unspeakable

ناگفتنی، توصیف ناپذیر، غیرقابل بیان .

unspotted

بی لکه ، لکه دار نشده ، بدون آلودگی، ننگین نشده .

unsprung

بی فنر، بدون فنر، با فنر، مجهزنشده .

unstable

نااستوار، بی ثبات، بی پایه ، لرزان ، متزلزل.ناپایا، ناپایدار.

unstable state

حالت ناپایا.

unsteady

متغیر، بی ثبات کردن ، متزلزل کردن ، لرزان ، لق.

unstrap

از بند یا تسمه رها کردن .

unstressed

بی تشویش، بدون اضطراب، بدون کشش، بدون مد(madd).

unstring

نخ چیزی را کشیدن ( مثل تسبیح و غیره )، نخ یا بند چیزی را سست کردن ، شل کردن ، آزاد کردن .

unstudied

مطالعه نشده .

unsubscripted

بی زیرنویس.

unsubstantial

( unsubstantiality) بی اساسی، بیاهمیتی، بی اساس، واهی.

unsubstantiality

( unsubstantial) بی اساسی، بیاهمیتی، بی اساس، واهی.

unsuccess

( unsuccessful) شکست، عدم موفقیت، ناموفق.

unsuccessful

( unsuccess) شکست، عدم موفقیت، ناموفق.

unsuitable

نامناسب، ناباب.

unsung

خوانده نشده ، ( بشکل آواز)، ستایش نشده ، سروده نشده .

unswathe

از قنداق باز کردن ، از بند رهانیدن .

unsymmetrical

دارای عدم تقارلن ، غیر متقارن .

untangle

از گیریا گوریدگی در آوردن ، حل کردن .

untaught

تعلیم نیافته ، درس نخوانده ، نادان ، فرانگرفته .

unteach

سبب فراموشی شدن ، باور نداشتن .

untenable

غیرقابل دفاع، اشغال نشدنی، غیر قابل اشغال.

untented

بی چادر، بی لباس، برهنه .

unthinkable

غیرقابل فکر، فکرنکردنی، غیرقابل تعمق.

unthread

نخ بیرون آوردن از ( مثلا از سوزن ).

untidy

درهم و برهم، نامرتب.

untie

باز کردن ، گشودن ، حل کردن .

until

تا، تااینکه ، وقتی که ، تا وقتی که .

untimely

نابهنگام، بیموقع، نامعقول، غیر منتظره ، بیگاه .

untitled

بدون عنوان ، بی نام، بی نشان ، بدون سرآغاز.

unto

سوی ، بسوی ، پیش ، بطرف ، روبطرف ، در ، تا نسبت به ، در برابر

untold

ناگفته ، ناشمرده ، بی حساب، آشکار نشده .

untouchability

( untouchable) نجس، لمس ناپذیر، غیرقابل لمس، لمس ناپذیری.

untouchable

( untouchability) نجس، لمس ناپذیر، غیرقابل لمس، لمس ناپذیری.

untoward

تبه کار، فاسد، خود سر - نامساعد، بدآمد، نامناسب.

untread

بعقب گام برداشتن ، برگشتن ، بازگشتن .

untried

ناآزموده ، امتحان نشده ، محاکمه نشده .

untrue

دروغ، ناراستین ، نادرست، خائن ، خلاف واقع، غیرواقعی، بیوفا.

untruth

( untruthful) خلاف حقیقت، کذب، ناراستی، سقم، خیانت.

untruthful

( untruth) خلاف حقیقت، کذب، ناراستی، سقم، خیانت.

untuck

از بند آزاد کردن .

untune

بی ترتیب کردن ، فاقد هم آهنگی کردن .

untutored

ناآموخته ، ساده ، زود باور.

untwine

از هم باز کردن ، گشودن .

untwist

واتابیدن ، باز کردن ، گشودن ، جدا کردن ، خار کردن .

unused

بکارنرفته ، نامستعمل، خو نگرفته ، عادت نکرده ، بکارنبرده .

unused code

رمز بلا استفاده .

unused time

زمان بلا استفاده .

unusual

غیرعادی، غیرمعمول، غریب، مخالف عادت.

unutterable

نگفتنی، زائدالوصف، غیر قابل توصیف.

unvalued

بدون ارج، بی پاداش، بی ارزش.

unvarnished

جلا نخورده ، بی جلا.

unveil

حجاب برداشتن ، نمودار کردن ، پرده برداری، آشکارساختن .

unvocal

گنگ ، ناگویا، غیرمصطلح، بدون موسیقی، بدون نوسان صدا.

unvoice

محروم از صدا کردن ، بدون صدا ادا کردن ، بی صدا شدن .

unwarrantable

( unwarranted) غیرقابل ضمنانت، توجیه نکردنی، بیجا.

unwarranted

( unwarrantable) غیرقابل ضمنانت، توجیه نکردنی، بیجا.

unwary

ناآگاه ، بدون نگرانی، بدون تعجب و تشویش.

unwashed

شسته نشده ، حمام نگرفته ، جز ومردم عادی.

unwearied

خستگی درکرده ، بانشاط، خسته نشده ، از پای درنیامده .

unweave

از پیچیدگی درآوردن ، بیرون آوردن ، گره گشودن ، وابافتن ، واچیدن .

unwelcome

ناخوش آیند، ناخواسته .

unwell

بدحال، ناخوش، ناپاک .

unwholesome

ناگوارا، غیرسالم، مضر، ناپاک .

unwieldy

سنگین ، گنده ، بدهیکل، دیر جنب، صعب.

unwilling

بی میل، بیتمایل.

unwind

باز کردن ، باز کردن از پیچ.کوک چیزی راباز کردن ، بی کوک کردن .

unwise

نادان ، جاهل، غیر عاقلانه .

unwitting

بی خبر، بی اطلاع، بی توجه ، بی هوش، غیرعمدی.

unwonted

غیرمعتاد، غیر عادی.

unworldly

روحانی، غیردنیائی.

unworn

کهنه نشده ، استعمال نشده .

unworthy

ناشایسته ، نالایق، نازیبا، نامستحق.

unwrap

واپیچیدن ، باز کردن (بسته و غیره )، آزاد کردن ، صاف کردن .

unwreathe

واپیچیدن ، واکردن (نخ)، باز کردن .

unwritten

ننوشته ، غیر مدون ، غیرکتبی، شفاهی، بطور شفاهی.

unwritten law

قانون ننوشته ، عرف، رسم متداول.

unyielding

سرکش، گردنکش.

unyoke

از زیر یوغ آزاد کردن ، آزاد کردن .

unzip

زیپ لباس رابازکردن ، جدا کردن .

up

بالا، روی، بالای، دربلندی، جلو، برفراز، سپری شده ، سربالائی، برخاستن ، بالارفتن ، صعود کردن ، ترقی کردن ، بالا بردن یاترقی دادن .بالا، در حال کار.

up and down

فراز ونشیب، بالا و پائین ، زیر ورو، جلو و عقب، اینجا وآنجا.

up country

ییلاقی، نواحی داخل کشور.

up to

تاحد، تا، تاحدود، بمیزان .

up to date

تازه ، جدید، مطابق آخرین طرز، متداول.بهنگام، جدید.

upbeat

(مو. ) ضربه غیر موکد مخصوصا در پایان قطعه ، خوش بین ، موفق، شادمان ، شادکام.

upbraid

سرزنش کردن ، متهم کردن ، ملامت کردن .

upbringing

تربیت، پرورش، روش آموزش و پرورش بچه .

upbuild

ساختن ، بنا کردن .

upcoming

زود آینده ، نزدیک ، درآتیه نزدیک ، رسیدنی.

update

بهنگام در آوردن .بصورت امروزی در آوردن ، جدید کردن .

updating

بهنگام درآوری.

upend

راست نشاندن ، بر روی پایه نشاندن ، افکندن .

upgrade

بالا بردن ، از درجه بالا، بطرف بالا، سربالائی، ترفیع.بهبود امکانات، ترفیع.

upheaval

تغییر فاحش، تحول، انقلاب، (ز. ش. ) برخاست، بالا آمدن .

upheave

از زیر چیزی رابلند کردن ، بلند شدن .

uphill

سر بالائی، جاده سربالا، دشوار، مشکل.

uphold

حمایت کردن از، تقویت کردن ، تایید کردن .

upholster

مبلمان کردن خانه ، پرده زدن ، رومبلی زدن .

upholsterer

خیاط رومبلی و پرده و غیره .

upholstery

اثاثه یا لوازم داخلی (مثل پرده و امثال آن ).

upkeep

نگهداری، تعمیر، نگهداری کردن ، هزینه نگهداری و تعمیر، مرمت.

upland

زمین بلند، بلند، زمین مرتفع، دور از دریا.

uplift

بالا بردن ، متعال ساختن ، روبتعالی نهادن .

uplifter

بالا برنده ، متعال کننده .

upmost

بالاترین ، زبرین ، عالی ترین ، بالاترین درجه ، مافوق.

upon

روی، بر، بر روی، فوق، بر فراز، بمحض، بمجرد.

upper

بالایی، فوقانی.بالائی، زبرین ، فوقانی، بالا رتبه ، بالاتر، رویه .

upper bound

کران بالا.

upper case

حرف بزرگ .

upper class

وابسته به طبقات بالای اجتماع، وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان ، زبرپایه .

upper hand

آقائی، اربابی، امتیاز، برتری، دست بالا.

upper limit

حد بالایی، حد فوقانی.

upperclassman

کسیکه در کلاسهای عالی دانشگاه یا دبیرستان درس میخواند، عضو صنوف ممتازه اجتماع.

uppercut

(دربازی بوکس) مشتی که از زیر به چانه حریف زده شود(از پائین ببالا)، از زیر مشت زدن .

uppermost

بالاترین ، از بالا، رو، از آغاز، از ابتدا.

uppish

مغرور، باد در خیشوم انداز، فوقانی.

uppity

( =uppish) مغرور.

upraise

بلند کردن ، بالا بردن .

uprear

بلند شدن ، بالا بردن ، نصب کردن .

upright

قائم، راست.راست، عمودی، درست، درستکار، نیکو کار، راد.

uprise

برخاستن ، طغیان کردن ، ببالارفتن ، طلوع کردن ، بالا آمدن ، از خواب برخاستن .

upriser

طغیان کننده ، بالا رونده .

uprising

شورش، طغیان ، قیام، برخاست، بلوا، برخیزش.

uproar

هنگامه ، غوغا، بلوا، داد وبیداد، غریو، شورش، همهمه .

uproarious

پرغوغا، پرصدا، پر همهمه ، پرسروصدا.

uproot

برکندن ، ریشه کن کردن ، از ریشه کندن ، ازبن در آوردن .

ups and downs

نشیب وفراز زندگی، صعود و افول اقبال.

upset

واژگون کردن ، برگرداندن ، چپه کردن ، آشفتن ، آشفته کردن ، مضطرب کردن ، شکست غیر منتظره ، واژگونی، نژند، ناراحت، آشفته .

upsetter

واژگون کننده ، مختل کننده .

upshot

نتیجه ، حاصل، خلاصه ، آخرین شماره ، سرانجام.

upside

بالاترین قسمت، قسمت بالائی، فوقانی، بالا.

upside down

وارونه ، معکوس، واژگون .

upstairs

بالاخانه ، دراشکوب بالا، ساختمان فوقانی.

upstanding

مستقیم، قائم، سر راست، خوش هیکل، شرافتمند.

upstart

نوکیسه ، تازه بدوران رسیده ، آدم متکبر، یکه خوردن ، روشن کردن (موتور ماشین و غیره ).

upstate

وابسته به بخش شمالی ایالت، شمال ایالت نیویورک .

upstater

اهل شمال استان .

upstream

بالای رودخانه ، نزدیک به سرچشمه ، مخالف جریان رودخانه .

upstroke

حرکت قلم بطرف بالا، خط منبسط بطرف بالا.

upsurge

بسوی بالا موج زدن ، صعود ناگهانی، قیام فوری و ناگهانی.

uptake

دودکش، بالاگیری، بلند سازی، درک ، ادراک ، فهم.

upthrow

پرتاب ببالا، بطرف بالاانداختن ، تحول شدید.

upthrust

بطرف بالا پرتاب کردن ، حرکت بطرف بالا (بافشار).

uptilt

بطرف بالا کج کردن .

uptown

بالای شهر، واقع در محلات شمال شهر.

uptrend

زبرروند، تمایل بسوی بالا.

upturn

چرخش ببالا، برگشت (بوضع بهتر)، تبدیل به احسن ، تغییر وضع، روبترقی.

upward

( upwards) بالائی، روببالا، روبترقی، بطرف بالا.

upwards

( upward) بالائی، روببالا، روبترقی، بطرف بالا.

upwell

موقعیت بهتری یافتن ، ترقی کردن ، بطرف بالا رفتن .

upwind

خلاف جهت باد.

uradruple

چهار برابر، چهار لا، چهار برابرکردن .

uranium

(ش. ) اورانیوم.

uranographic

( uranographical) وابسته به آسمان نگاری.

uranographical

( uranographic) وابسته به آسمان نگاری.

uranography

شرح عالم، عالم شناسی، آسمان نگاری (بخشی از علم هیئت).

uranological

وابسته به هیئت و اجرام سماوی، وابسته به آسمانشناسی.

uranology

آسمان شناسی، مبحث اجرام سماوی و سیارات، ستاره شناسی.

uranometry

نقشه اجرام سماوی، اندازه گیری اجرام سماوی، آسمانسنجی.

uranus

(افسانه ) خدای آسمان فرزند زمین و پدر تیتان ها(Titans)، (نج. ) ستاره اورانوس.

urban

شهری، مدنی، اهل شهر، شهر نشین .

urbane

مودب، خلیق، مقرون به ادب، مودبانه .

urbanism

( urbanity) شهر نشینی، شهر سازی، اعتیاد بزندگی شهری.

urbanist

( urbanistic) شهر نشین ، متمدن ، وابسته بشهر نشینی.

urbanistic

( urbanist) شهر نشین ، متمدن ، وابسته بشهر نشینی.

urbanite

کسیکه در شهر زندگی میکند، شهر نشین .

urbanity

(urbanism) شهر نشینی، شهر سازی، اعتیاد بزندگی شهری.

urbanization

شهری سازی، اسکان درشهر.

urbanize

شهری کردن ، مدنی کردن ، صیقلی کردن ، صاف کردن ، تصفیه کردن ، مودب کردن .

urbiculture

شهر فرهنگ ، مسائل و مشکلات زندگی شهری و شهرها.

urceolate

زنگوله ، کوزه ای، دارای شکم بزرگ و دهانه کوچک .

urchin

بچه بد ذات، بچه شیطان ، جوجه تیغی، جن .

urdu

زبان اردو.

ure

عادت، تمرین ، ممارست، عرف، ممارست کردن ، عرفی ساختن .

urea

ماده پیشاب، اوره بفرمول 2(NH2)CO.

uretic

پیشابی، شاشی.

urge

اصرار کردن ، با اصرار وادار کردن ، انگیختن ، تسریع شدن ، ابرام کردن ، انگیزش.

urgency

فوریت، ضرورت، نیازشدید.

urgent

مبرم.فوری، ضروری، مبرم، اصرار کننده .

uric

ادراری، موجود در ادرار، پیشابی.

uric acid

(ش. ) اسیداوریک .

urinal

ظرف پیشاب، گلدان ادرار، شاشگاه ، محل ادرار.

urinalysis

تجزیه شیمیائی ادرار، پیشاب سنجی.

urinary

پیشابی، ادراری، بولی، پیشاب دان .

urinary bladder

(تش. ) مثانه ، پیشاب دان .

urinate

ادرار کردن ، شاشیدن ، پیشاب کردن .

urination

دفع ادرار، ازاله بول.

urine

پیشاب، ادرار، زهر آب، بول، شاش.

urn

کوزه ، گلدان ، گلدان یا ظرف محتوی خاکستر مرده .

urogenital

(تش. ) وابسته به دستگاه ادرار و اعضای تناسلی، ادراری و تناسلی.

urologic

(urological، urology ) (طب)رشته ای از علم طب که در باره بیماری دستگاه ادراری وتناسلی بحث میکند.

urological

(urology، urologic) (طب)رشته ای از علم طب که در باره بیماری دستگاه ادراری وتناسلی بحث میکند.

urologist

(طب) ویژه گر بیماریهای دستگاه ادرار.

urology

( urological، urologic ) (طب)رشته ای از علم طب که در باره بیماری دستگاه ادراری وتناسلی بحث میکند.

ursa major

(نج. ) دب اکبر.

ursa minor

(نج. ) دب اصغر.

ursiform

خرس مانند.

ursine

خرس مانند، شبیه خرس.

urticant

سوزش دار، خارش دار، چیزی که خارش بیاورد.

urticaria

( urticarial) (طب) خارش، سوزش، کهیر، بدن خارش.

urticarial

( urticaria) (طب) خارش، سوزش، کهیر، بدن خارش.

urticate

نیش زدن (باخار)، سوزش دادن .

urtication

ایجاد خارش وسوزش (دراثرگزنه و غیره ).

us

مارا، بما، خودمان ، نسبت بما.

usability

قابلیت استفاده ، بکارخوری.

usable

( useable) قابل استفاده ، مصرف کردنی، بکار بردنی.

usage

استفاده ، کاربرد.عادت، رسم، معمول، عرف، استعمال، کاربرد.

usance

مهلت، مدت، سررسید، عرف، ربح پول، سود سرمایه .

usascii code

رمز اسکی آمریکائی.

use

استفاده ، کاربرد، استفاده کردن ، بکار بردن .(.vi and .vt)استعمال کردن ، بکاربردن ، مصرف کردن ، بکارانداختن (.n)کاربرد، استعمال، مصرف، فایده ، سودمندی، استفاده ، تمرین ، تکرار، ممارست.

use by name

استفاده بانام.

use by value

استفاده با ارزش.

use up

مصرف کردن ، تحلیل بردن ، مورد استفاده قرارگرفتن ، از نفس افتادن .

useable

( usable) قابل استفاده ، مصرف کردنی، بکار بردنی.

useful

سودمند، مفید، بافایده .

useless

بی فایده ، عاری از فایده ، باطله ، بلااستفاده .

user

کاربر، استفاده کننده .بکار برنده ، استعمال کننده ، استفاده کننده .

user defined

تعریف شده توسط کاربر.

user program

برنامه کاربر.

user supplied

تامین شده توسط کاربر.

user terminal

پایانه کاربر.

usher

راهنما، راهنمایا کنترل سینما و غیره ، راهنمائی کردن ، یساولی کردن ، طلیعه چیزی بودن .

usual

همیشگی، معمول، عادی، مرسوم، متداول.

usually

معمولا.

usufruct

(حق. - روم ومدنی) حقاستفاده از عین و نمائات، حق عمری ورقبی، از عین و نمائاتمالی استفاده کردن ، حق عمری و رقبی داشتن .

usurer

ربا خوار، سود خوار - تنزیل خوار، صراف.

usurious

ربا خوار، تنزیل خوار، مبنی بررباخواری.

usurp

غصب کردن ، بزور گرفتن ، ربودن .

usurpation

غصب.

usurper

غاصب.

usury

رباخواری، تنزیل خواری، حرام خواری.

utensil

لوازم آشپزخانه ، وسائل، اسباب، ظروف.

uterine

رحمی، زهدانی، بطنی، شکمی.

uterus

(تش. ) زهدان ، بچه دان ، رحم.

utilitarian

مطلوبیت چیزی بخاطرسودمندی آن ، معتقد باصل اخلاقی سودمند گرائی، سودمندگرا.

utilitarianism

سودمند گرائی، کاربرد گرائی، اعتقاد باینکه نیکی، بدی هر چیزی بسته بدرجه سودمندی آن برای عامه مردم است.

utility

سودمندی.سودمندی، مفیدیت، سود، فایده ، صنایع همگانی (مثل برق و تلفن )، ، کاربردپذیری.

utility program

برنامه سودمند.

utility routine

روال سودمند.

utilizable

قابل مصرف، قابل استفاده ، مصرف، بکاربری.

utilization

بکارگیری، بهره برداری، بکارگرفتگی.سودمندی، استفاده ، مصرف، بکاربری.

utilize

استفاده کردن از، مورد استفاده قرار دادن ، بمصرف رساندن ، بکار زدن .بکار گرفتن ، بهره برداری کردن .

utilizer

استفاده کننده ، بکار برنده .

utmost

بیشترین ، منتهای کوشش، حداکثر، دورترین .

utopia

دولت یا کشور کامل و ایده آلی، مدینه فاضله .

utopianism

( utopism) خیالبافی، تهیه طرح های غیر عملی برای اصلاحات.

utopism

( utopianism) خیالبافی، تهیه طرح های غیر عملی برای اصلاحات.

utriculus

(تش. ) زهدانچه .

utter

مطلق، بحداکثر، باعلی درجه ، کاملا، جمعا، حداعلی، غیر عادی، اداکردن ، گفتن ، فاش کردن ، بزبان آوردن .

utterance

ادائ، اظهار، سخن ، نطق، گفتن .

utterer

اظهار کننده ، ادا کننده .

utterly

مطلقا، کاملا، بکلی.

uttermost

حداعلی، حداکثر، بیشترین .

uvula

(تش. ) زبان کوچک ، لهات، ملازه .

uvular

وابسته بزبان کوچک ، ملازی، لهاتی.

uxorial

زوجه ای، عیالی، وابسته به عیال.

uxoricide

عیال کشی، قتل عیال.

uxorious

زن پرست، عیال پرست، بنده و مطیع عیال خود.

uzbak

(begzu، bekz=u) از بک ، ازبکی.

uzbeg

(bakzu، bekz=u)از بک ، ازبکی.

uzbek

(begzu، bakz=u)از بک ، ازبکی.

V

v

حرف بیست و دوم الفبای انگلیسی.

v day

(day victory) روز پیروزی.

vacancy

جای خالی، خالی بودن .جای خالی، خالی بودن .( vacantness) محل خالی، پست بلاتصدی، جا.

vacant

خالی، اشغال نشده ، بی متصدی، بلاتصدی، بیکار.

vacantness

( vacancy) محل خالی، پست بلاتصدی، جا.

vacate

تعطیل کردن ، خالی کردن ، تهی کردن ، تخلیه کردن .

vacation

تعطیل، بیکاری، مرخصی، مهلت، آسودگی، مرخصی گرفتن ، به تعطیل رفتن .

vacationer

( vacationist) مرخصی رونده ، گشتگر ایام تعطیلات.

vacationist

( vacationer) مرخصی رونده ، گشتگر ایام تعطیلات.

vaccinal

وابسته به واکسن .

vaccinate

واکسن زدن به ، برضد بیماری تلقیح شدن .

vaccination

واکسن زنی، تلقیح، آبله کوبی.

vaccine

مایه آبله ، واکسن .

vacillant

نوسان کننده ، جنبنده ، متحرک ، آونگی.

vacillate

دودل بودن ، دل دل کردن ، تردید داشتن ، مردد بودن ، نوسان کردن ، جنبیدن ، تلوتلو خوردن .

vacillation

آونگ نوسان ، حرکت نوسانی، دودلی.

vacillatory

نوسانی، جنبان ، مردد، مشکوک ، ناپایدار، تغییر پذیر.

vacuity

خلا (khala)، تهی گری، عاری بودن ، چیز تهی، فضای خالی، فراغت، هیچی، پوچی.

vacumm tube

لامپ خلائ.لامپ خلائ.

vacuolar

( vacuolate) حفره ای، حفره دار، حفره مانند.

vacuolate

( vacuolar) حفره ای، حفره دار، حفره مانند.

vacuolation

تشکیل حفره ، ایجاد حفره .

vacuous

تهی، خالی، بی مفهوم، پوچ، کم عقل، بیمعنی.

vacuum

خلائ.خلائ.خلا، فضای تهی، ظرف یا جای بی هوا، جاروی برقی، باجاروی برقی تمیز کردن .

vacuum chamber

اتاق خلائ.اتاق خلائ.

vacuumize

تولید خلا کردن .

vademecum

کتاب درسی، کتاب مورد مراجعه ، دست افزار.

vadose

(ز. ش. ) وابسته به آب یا سایر محلول های موجود درقشرزمین .

vagabond

ولگرد، ولگردی کردن ، دربدر، خانه بدوش، بیکاره .

vagabondage

( vagabondism) ولگردی، دربدری، بیخانمانی.

vagabondish

ولگرد، دربدر، ولگردوار.

vagabondism

( vagabondage) ولگردی، دربدری، بیخانمانی.

vagarious

( vagariously) خیالی، وهمی، از روی هوی و هوس، واهی.

vagariously

( vagarious) خیالی، وهمی، از روی هوی و هوس، واهی.

vagary

خیالپرستی، تخیلات، هوی و هوس، بوالهوسی.

vageless

بی اجر، بی مزد.

vagile

( vagility) (زیست شناسی) جنبده ، متحرک ، دارای تحرک .

vagility

( vagile) (زیست شناسی) جنبده ، متحرک ، دارای تحرک .

vagina

(طب) مهبل، نیام، غلاف، مهبلی.

vaginate

غلافدار، نیامی، دارای پوشش، مهبلی.

vaginicolous

نیام ساز، ترشح کننده یا ساکن نیام.

vagrancy

آوارگی، ولگردی، دربدری، اوباشی.

vagrant

آدم آواره و ولگرد، دربدر، اوباش.

vague

مبهم، غیر معلوم، سر بسته وابهام دار.

vail

بدرد خوردن ، بکارخوردن ، مفید بودن ، انعام.

vain

بیهوده ، عبث، بیفایده ، باطل، پوچ، ناچیز، جزئی، تهی، مغرور، خودبین ، مغرورانه ، بطور بیهوده .

vainglorious

لافزن ، خودستا، از روی خودستائی.

vainglory

لاف، گزاف، خودستائی، غرور، فیس.

valance

لبه آویخته کلاه یا سرپوش، نیمپرده .

vale

دره ، مجرای کوچک (درشعرو مذهب ) جهان ، دنیا، زمین ، جهان خاکی، خدانگهدار.

valediction

خداحافظی، وداع، بدورد، خطابه تودیعی.

valedictorian

دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل که خطابه جشن فارغ التحصیلی را میخواند.

valedictory

تودیعی، وداعی، مربوط به خداحافظی.

valence

ظرفیت.ارزائی، ظرفیت، واحد ظرفیت، ظرفیت شیمیائی، بنیان ترکیب اتمی، بنیان ، قدر، توان ، ارزش.ظرفیت.

valentine

معشوقه ای که در روز فوریه برگزیده شود(روز مزبور روز شهادت والنتین مقدس).

valerian

(گ . ش. ) سنبل الطیب، سنبل کوهی.

valet

نوکر، پیشخدمت مخصوص، ملازم، پیشخدمتی کردن .

valetdechambre

پیشخدمت مخصوص، نوکر مخصوص.

valetudinarian

( valetudinary) مریض، علیل، وسواسی، کسیکه نسبت به سلامتی و تندرستی خود وسواسی است.

valetudinarianism

احساس ضعف و سستی، وسواس سلامتی.

valetudinary

(valetudinarian) مریض، علیل، وسواسی، کسیکه نسبت به سلامتی و تندرستی خود وسواسی است.

valgue

(طب) دارای پای کمانی، کجیپا.

valhalla

(افسانه شمال اروپا) سالن پذیرائی خدای اودین .

valiance

(valiancy) بهادری، دلاوری، شجاعت، مردانگی.

valiancy

(valiance) بهادری، دلاوری، شجاعت، مردانگی.

valiant

(valianty) دلاور، شجاع، نیرومند، بهادر، دلیرانه ، تهمتن .

valiantly

(valiant) دلاور، شجاع، نیرومند، بهادر، دلیرانه ، تهمتن .

valid

معتبر، صحیح.قوی، سالم، معتبر، قانونی، درست، صحیح، دارای اعتبار، موثر.معتبر، صحیح.

validate

معتبر ساختن ، تایید اعتبار.معتبر ساختن ، تایید اعتبار.معتبرساختن ، قانونی کردن ، قانونی شناختن ، نافذ شمردن ، تنفیذ کردن .

validation

معتبر سازی، تصدیق.(validaty) اعتبار، تایید، تصدیق، تنفیذ، درستی، صحت.معتبر سازی، تصدیق.

validity

اعتبار.(validation) اعتبار، تایید، تصدیق، تنفیذ، درستی، صحت.اعتبار.

validity check

مقابله اعتبار، بررسی اعتبار.مقابله اعتبار، بررسی اعتبار.

valise

جامه دان ، چمدان ، کیف، کیسه چرمی، خورجین .

valkyrie

(افسانه شمال اروپا) ندیمه های اودین (odin).

vallation

برج و بارو، استحکامات، خندق، دیوار خاکی، برج و باروسازی.

valley

دره ، وادی، میانکوه ، گودی، شیار.

valor

(valor) دلیری، شجاعت، دلاوری، ارزش شخصی و اجتماعی، ارزش مادی، اهمیت.

valorization

تعیین ارزش، تشجیع.

valorize

ارزش قائل شدن برای، جرات وشهامت دادن به .

valorous

دلیر، شجاع، دلاور، باارزش، دلیرانه .

valour

(valour) دلیری، شجاعت، دلاوری، ارزش شخصی و اجتماعی، ارزش مادی، اهمیت.

valuable

باارزش، پربها، گرانبها، قیمتی، نفیس.

valuably

بطور با ارزش.

valuate

ارزش چیزی رامعین کردن ، ارزیابی کردن .

valuation

ارزیابی، بها.ارزیابی، تقویم، ارزشگذاری، بها.ارزیابی، بها.

valuator

ارزیاب.

value

ارزش، قدر.ارزش، قدر.ارزش، بها، قیمت، ارج، قدر، مقدار، قیمت کردن ، قدردانی کردن ، گرامی داشتن .

value trace

اثر ارزشی.اثر ارزشی.

valueless

بی بها، بی ارزش، بی قیمت.

valuer

ارزش قائل شونده ، قیمت گذار.

valuta

ارزش ارزی پول.

valvate

در، دریچه ، سوپاپ، سرپوش، بشکل دریچه یا سوپاپ.

valve

در، دریچه ، سوپاپ، سرپوش، بشکل دریچه یا سوپاپ.شیر، دریچه ، لامپ.شیر، دریچه ، لامپ.

valveless

بی دریچه ، بدون سوپاپ، بدون دریچه تنظیم.

valviferous

دریچه دار، سوپاپ دار.

valvula

(تش. ) دریچه کوچک ، دریچه دار، دریچه وار.

vamoose

(ز. ع. )بسرعت عازم شدن ، کوچ کردن ، عزیمت کردن .

vamp

جوراب کوتاه ، رویه ، وصله ، تعمیر کردن ، وصله کردن ، سرهم بندی کردن ، تمهید کردن ، گام زدن بر روی، قدم زدن ، ساز تنهازدن (همراه باآواز یا رقص)، بالبداهه گفتن و یا ساختن ، وسوسه و از راه بدرکردن .

vampire

(vamp) روح تبه کاران و جادوگران که شب هنگامازقبر بیرون آمده و خون اشخاص رامیمکد، خون آشام.

van

پیشقدم، پیشرو، پیشگام، پیشقراول، بال جناح، جلو دار، پیشوا، رهبرکردن ، جلو داربودن ، کامیون سر بسته .

van allen radiation belt

کمربندهای تابشی وان الن .

vanadium

(ش. ) وانادیوم.

vandal

خرابگر (کسیکه از روی حماقت یابدجنسی چیزهای هنری یاهمگانی را خراب میکند).

vandalism

دشمنی با علم و هنر، وحشیگری، خرابگری.

vandalize

آثار هنری و تاریخی را ویران کردن ، خرابگری کردن .

vane

بادنما، پره ، (مج. ) کسی یا چیزی که به آسانی قابل حرکت و جنبش باشد.

vanguard

جلو دار، پیش لشگر، پیشتاز، پیشقرال.

vanilla

(گ . ش. ) درخت وانیل، وانیل، ثعلب.

vanillic

وانیل دار.

vanillin

(ش. ) وانیلین .

vanish

ناپدید شدن ، به صفر رسیدن .ناپدید شدن ، به صفر رسیدن .ناپدید شدن ، غیب شدن ، (آواشناسی) بخش ضعیف ونهائی بعضی از حرفهای صدادار.

vanity

بادسری، بطالت، بیهودگی، پوچی، غرور، خودبینی.

vanquish

درهم شکستن ، پیروز شدن بر، شکست دادن ، مغلوب ساختن .

vanquishable

شکست پذیر، پیروز شدنی، غلبه کردنی.

vanquisher

غلبه کننده ، پیروز.

vantage

برتری، بهتری، مزیت، تفوق، فرصت.

vanward

پیشرو(vanguard)، واقع درجلو، پیشی.

vapid

بیمزه ، خنک ، مرده ، بیروح، بی حس، بی حرکت.

vapidity

بیمزگی، خنکی، بیروحی، بیحسی، پوچی.

vapor

(vapour) بخار، دمه ، مه ، تبخیر کردن یا شدن ، بخور دادن ، چاخان کردن .

vaporer

بخاردار، بخارزا.

vaporific

بخارزا، بخارشو.

vaporing

سخن بیهوده ، بخاردادن ، تبخیر.

vaporizable

بخارشدنی، قابل تبخیر.

vaporization

تبخیر، بخارسازی، تبدیل به بخار.

vaporize

تبخیر کردن ، تبخیر شدن ، بخارشدن .

vaporizer

بخارساز، بصورت پودر یا ذرات ریز درآورنده .

vaporous

بخاردار، مه دار، مانند بخار، پوچ، بی اساس.

vapory

بخاروار، بخار مانند، شبیه بخار، بخارآلود.

vapour

(vapor) بخار، دمه ، مه ، تبخیر کردن یا شدن ، بخور دادن ، چاخان کردن .

varia

اشیا گوناگون ، مطالب گوناگون ، جنگ (jong)، منتخبات، گلچین .

variability

تغییرپذیری.

variable

متغییر.متغییر.تغییر پذیر، متغیر، بی قرار، بی ثبات.

variable address

نشانی متغییر.نشانی متغییر.

variable format

با قالب متغییر.با قالب متغییر.

variable length

با درازای متغییر.با درازای متغییر.

variable parameter

پارامتر متغییر.پارامتر متغییر.

variable point

با ممیز متغییر.با ممیز متغییر.

variable symbol

نماد متغییر.نماد متغییر.

variance

اختلاف، مغایرت، عدم توافق، ناسازگاری.واریانس، مغایرت.واریانس، مغایرت.

variant

مغایر، گوناگون ، مختلف، متغیر.مغایر، نوع دیگر.مغایر، نوع دیگر.

variate

گوناگون ، مختلف کردن .

variation

تغییر.تغییر.اختلاف، دگرگونی، تغییر، ناپایداری، بی ثباتی، تغییرپذیری، وابسته به تغییر و دگرگونی.

variative

متغیر، تغییرپذیر، قابل تغییر.

varicella

(طب) آبله مرغان ، آبله مرغانی.

varicolored

دارای رنگهای متغیر، (مج. ) گوناگون .

varicose

مبتلا به واریس، ورید گشادشده ، متسع.

varied

دارای رنگهای گوناگون ، رنگارنگ ، گوناگون ، متنوع.

variegate

رنگارنگ کردن ، خال خال کردن ، جورواجور کردن ، متنوع کردن .

variegation

گوناگونی، اختلاف رنگ ، چند رنگ ، متنوع.

variegator

متنوع کننده .

varier

متغیر، تغییرپذیر.

varietal

متنوع، دارای تنوع، گوناگون ، پر از تنوعات.

variety

واریته ، نمایشی که مرکب از چند قطعه متنوع باشد، تنوع، گوناگونی، نوع، متنوع، جورواجور.

variform

دارای چندین شکل، گوناگون ، مختلف الشکل.

variola

(variolous) (طب) آبله ، آبله گاوی، آبله دار، مجدر.

variolous

(variola) (طب) آبله ، آبله گاوی، آبله دار، مجدر.

variorum

(درمورد کتاب) ناشی از چندمنبع، متنوع.

various

گوناگون ، مختلف، چندتا، چندین ، جورواجو.

varisized

دارای اندازه های مختلف.

varlet

ملازم، خدمتکار، آدم پست ورذل.

varletry

طبقه نوکر باب، نوکران و خدمتکاران ، توده .

varment

(varmint) (ز. ع. ) انسان یا حیوان مزاحم، شخص، یارو.

varmint

(varment) (ز. ع. ) انسان یا حیوان مزاحم، شخص، یارو.

varnish

لاک الکل، لاک الکل زدن به ، جلازدن به ، جلادادن ، لعاب زدن به ، دارای ظاهرخوب کردن ، صیقلی کردن ، جلا، صیقل.

varsity

تیماول دانشگاه یا دانشکده ، دانشگاهی.

vary

تغییردادن ، عوض کردن ، دگرگون کردن ، متنوع ساختن ، تنوع دادن به ، فرق داشتن .تغییر کردن ، تغییر داد.تغییر کردن ، تغییر داد.

vas

(تش. - ز. ش. ) رگ ، لوله ، معبر، مجرا، وعائ.

vas deferens

(تش. ) لوله خروجی بیضه ، لوله منی، وعائ دافعه .

vascular

آوندی، وعائی، مجرادار، رگ دار، سرحال.

vascular tissue

(گ . ش. ) بافت آوندی، بافت هادی.

vascularity

حالت آوندی، حالت عروقی.

vase

ظرف، گلدان ، گلدان نقره و غیره .

vasectomy

(طب) عمل جراحی و برداشتن مجرای ناقل منی برای عقیم کردن .

vaseline

(=petrolatum) وازلین .

vasiform

آوندی، آوندوار.

vasodilatation

(تش. ) اتساع عروق، گشاد سازی عروق.

vasomotor

(تش. )اعصاب تنگ کننده و گشاد کننده رگها، اعصاب محرک رگها، کنترل کننده رگها.

vassal

(حق. - قدیم انگلیس) خراجگزار، همبیعت بالرد، تبعه ، بنده ، غلام، رعیت.

vassalage

بندگی، رعیتی، تبعیت، وابستگی، بیعت، تیول.

vast

پهناور، وسیع، بزرگ ، زیاد، عظیم، بیکران .

vastitude

(vastity، vastness) پهناوری، وسعت، عظمت، بزرگی.

vastity

( vastitude، vastness) پهناوری، وسعت، عظمت، بزرگی.

vastness

(vastity، vastitude) پهناوری، وسعت، عظمت، بزرگی.

vasty

بزرگ ، وسیع، انبوه ، پهناور.

vat

خم، خمره ، در خمره نهادن .

vatic

(vatical) نبوتی، پیغمبری، رسالتی، از روی پیشگوئی.

vatical

(vatic) نبوتی، پیغمبری، رسالتی، از روی پیشگوئی.

vatican

واتیکان ، مقر رسمی پاپ در روم، دربار پاپ.

vaticinate

پیشگوئی کردن ، نبوت کردن ، رسالت کردن .

vaudeville

نمایش متنوع، واریته ، درام دارای رقص و آواز.

vault

طاق، گنبد، قپه ، سردابه ، هلال طاق، غار، مغاره ، گنبد یا طاق درست کردن ، جست زدن ، پریدن ، جهش.

vaulter

طاق زن ، طاق نماساز، گنبد ساز، جهش کننده .

vaulty

طاقدار، گنبدار، شبیه طاق.

vaunt

خودستائی کردن ، لاف زدن ، خودنمائی.

vaward

قسمت جلو، جبهه ، مقدم، پیشقراول.

veal

گوشت گوساله ، گوساله .

vealer

گوساله پرواری.

vealy

گوساله وار، (مج. ) غیربالغ.

vectograph

تصویربرجسته نما.

vector

بردار.بردار.(vectorial)(هن. ) حامل، بردار(bordaar)، مسیر، جهت، خط سیر، شعاع حامل، بوسیله برداررهبری کردن .

vectorial

(vector)(هن. ) حامل، بردار(bordaar)، مسیر، جهت، خط سیر، شعاع حامل، بوسیله برداررهبری کردن .

veda

ودا، کتاب مقدس باستانی هند.

vedette

(نظ. ) قراول سوار، دیده ور سوار، کشتی اکتشافی کوچک .

vedic

وابسته به وداکتاب مقدس هندو.

vee

حرف v، شبیه حرف v.

veep

(president vice) معاون رئیس جمهور، معاون مدیر کل، نایب رئیس.

veer

تغییرجهت دادن ، تغییر عقیده دادن ، برگشت، گشت، انحراف، تغییر مسیر.

vegetable

گیاه ، علف، سبزه ، نبات، رستنی، سبزی.

vegetably

سبزی وار، بشکل سبزی.

vegetal

نباتی، گیاهی، بی حس.

vegetarian

(vegetarianism) گیاه خوار، گیاهخواری.

vegetarianism

(vegetarian) گیاه خوار، گیاهخواری.

vegetate

روئیدن ، مثل گیاه زندگی کردن .

vegetation

زندگی گیاهی، نشو و نمای نباتی، نمویاهی.

vegetative

(vegetive) گیاهی، روینده ، رویش کننده ، گیاه پرور.

vegetive

(vegetative) گیاهی، روینده ، رویش کننده ، گیاه پرور.

vehemence

شدت، حرارت، تندی، غیظ و غضب، غضب شدید.

vehement

(vehemently) تند، شدید، با حرارت زیاد، غضبناک .

vehemently

(vehement) تند، شدید، با حرارت زیاد، غضبناک .

vehicle

وسیله نقلیه ، ناقل، حامل، رسانه ، برندگر، رسانگر.

vehicular

وابسته به وسائط نقلیه ، وابسته به رسانه یابرندگر.

veil

حجاب، پرده ، نقاب، چادر، پوشاندن ، حجاب زدن ، پرده زدن ، مستوریا پنهان کردن .

veiling

نقاب، تور صورت.

vein

ورید، سیاهرگ ، رگه ، حالت، تمایل، روش، رگ دار کردن ، رگه دار شدن .

veiner

اسکنه منبت کاری روی چوب بشکل حرف v.

veiny

رگه دار، پر از رگه ، رگه رگه .

velar

ملازی، پرده ای، غشائی، ادا شده از شراع الحنک ، کامی.

velarization

تلفظ حرف بوسیله قراردادن زبان برپشت سقف، تلفظ کامی.

velarize

حروف را از کامتلفظ کردن .

velation

حجاب، غشا.

veld

(veldt) (آفریقایجنوبی ) زمین مرغزار، علفزار.

veldt

(veld) (آفریقایجنوبی ) زمین مرغزار، علفزار.

velitation

مناقشه ، جروبحث، جنگ مختصر، زد و خوردجزئی.

velleity

هوس آنی، هواوهوس.

vellum

پوست گوساله ، کاغذ پوست گوساله ، رق (regh).

velocipede

دوچرخه پائی، سه چرخه .

velocity

سرعت.سرعت.تندی، سرعت، سرعت سیر، شتاب، تندی برحسب زمان .

velometer

دستگاه سرعت سنج هوا، بادسنج.

velour

(velours) مخمل کلاهی، پارچه مخملی، نمد کلاهی.

velours

(velour) مخمل کلاهی، پارچه مخملی، نمد کلاهی.

velure

مخمل، پارچه مخملی، ماهوت پاک کن پارچه ای، باماهوت پاک کن پاک کردن .

velutinous

(گ . ش. - ج. ش. ) مخملی.

velvet

مخمل، مخملی، نرم، مخمل نما، مخملی کردن .

velveteen

پارچه مخمل نما، مخمل نخی یا ابریشمی.

velvety

مخملی، مخمل نما، نرم.

vena

(تش. ) رگ ، آوند، ورید.

venal

پولی، پول بگیر، پست، فروتن ، رشوه خوار.

venality

زرپرستی، رشوه گیری، صفت آدم پولکی، پول بگیری.

venatic

(venatical) وابسته بشکار، شکاری.

venatical

(venatic) وابسته بشکار، شکاری.

venation

رگه بندی، ترتیب قرار گرفتن دستگاه عروقی.

vend

فروختن ، داد و ستد کردن ، طوافی کردن .

vendable

(vendible) قابل فروش، جنس قابل فروش، پولکی، فاسد.

vendee

خریدار، مشتری.

vender

(=vendor) فروشنده ، بایع، طواف، دستفروش.

vendetta

دشمنی خونی خانوادگی، انتقام گیری.

vendibility

قابلیت فروش.

vendible

(vendable) قابل فروش، جنس قابل فروش، پولکی، فاسد.

vending machine

ماشین خود کاری که با انداختن پول در سوراخ آن جنس مورد لزوم از آن خارج میشود.

vendition

فروش، اعلان فروش.

vendor

دستفروش، فروشنده .

veneer

روکش، چوب مخصوص روکش مبل و غیره ، لایه نازک چوب، جلائ، روکش زدن به .

venenate

مسموم کردن ، زهر دادن به ، مسموم، زهر داده شده .

venenation

مسمومیت.

venerability

(venerableness) احترام، ارجمندی، تقدس.

venerable

محترم، معزز، قابل احترام، ارجمند، مقدس.

venerableness

(venerability) احترام، ارجمندی، تقدس.

venerate

ستایش و احترام کردن ، تکریم کردن .

veneration

ستایش، تکریم، احترام، نیایش، تقدیس.

venerator

احترام کننده ، تکریم کننده ، ستایش کننده .

venereal

مقاربتی، زهروی، آمیزشی.

venereal disease

(طب) بیماری مقاربتی، مرض آمیزشی.

venereologist

(طب) ویژه گر بیماری های آمیزشی یامقاربتی.

venereology

(طب) طب مقاربتی، پزشکی بیماریهای آمیزشی.

venery

مقاربت جنسی، شهوت پرستی، خوشگذرانی جنسی، شکار.

venesection

(venisection) فصد(fasd)، باز کردن ورید.

venetian blind

پنجره کرکره .

venge

انتقام گرفتن ، کینه توزی کردن .

vengeance

انتقام، کینه ، خونخواهی.

vengeful

کینه توز، باخشونت، بشدت، انتقام جو.

venial

قابل عفو، قابل اغماض، بخشیدنی، گناه صغیر.

venisection

(venesection) فصد(fasd)، باز کردن ورید.

venison

گوشت گوزن ، گوشت آهو، شکارگوزن وآهو.

venn diagram

نمودار ون .نمودار ون .

venom

زهر، سم، زهر مار و عقرب و غیره ، کینه ، مسموم کردن ، مسموم شدن .

venomous

زهر آلود، زهردار، سمی، کینه توز.

venose

وریدی، دارای رگهای متعددو بر آمده ، پراز رگ و ورید، پر عروق.

venosity

دارای ورید بودن ، شبیه ورید، دارای ورید، پر از ورید.

venous

(venose) سیاهرگی، وریدی، پر از ورید، دارای وریدهای برآمده .

vent

باد خور گذاردن برای، بیرون ریختن ، بیرون دادن ، خالی کردن ، مخرج، منفذ، دریچه .

ventage

روزه ، (فلوت وغیره ) سوراخ باد.

venter

شکم، بطن ، گودی، حفره ، رحم.

ventilate

بادخور کردن ، تهویه کردن ، هوا دادن به ، پاک کردن .

ventilation

تهویه .تهویه ، تجدیدهوا، بادگیری، طرح موضوعی.تهویه .

ventilator

دستگاه تهویه ، هواکش، بادزن ، بادگیر.

ventilatory

وابسته به بادگیر، تهویه دار، تهویه ای، کش دار، بادزن .

ventral

شکمی، واقع بر روی شکم.

ventricle

بطن ، شکم، (تش. ) شکمچه مغز، حفره .

ventricose

متورم، یک طرفه ، بادکرده ، شکم دار.

ventricular

وابسته به شکم، شکمچه ای، بطنی، شکمدار، باد کرده .

ventriloquism

تکلمبطنی، سخن گفتن انسان بطوریکه شنونده نداند صدا از کجابیرون آمده .

ventriloquist

(ventriloquistic) (درخمیه شب بازی وغیره ) کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند.

ventriloquistic

(ventriloquist) (درخمیه شب بازی وغیره ) کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند.

ventrolateral

(تش. ) بطنی و جانبی، در قسمت جانبی شکم.

venture

جرات، جسارت، مخاطره ، معامله قماری، اقدام بکار مخاطره آمیز، مبادرت، ریسک ، اقدام یا مبادرت کردن به .

venturer

ماجراجو، متهور، بی باک .

venturesome

مخاطره آمیز، با تهور، خطرناک ، پرمخاطره .

venturous

متهور، گستاخ، جسور، بیباک ، پر مخاطره .

venue

آمدن ، آغاز، حمله ، (حق. ) محل وقوع جرم یا دعوی، محل دادرسی، حوزه صلاحیت دادگاه .

venule

ورید کوچک ، رگ کوچک .

venus

الهه عشق و زیبائی، زن زیبا، ستاره زهره .

venusian

وابسته به ونوس، وابسته به زهره .

veracious

راستگو، درست، حقیقی، واقعی.

veracity

راستگوئی، صداقت، راستی، صحت.

veranda

(verandah) ستاوند، ایوان ، بالکن ، ایوان جلو و یا طرفین ساختمان .

verandah

(veranda) ستاوند، ایوان ، بالکن ، ایوان جلو و یا طرفین ساختمان .

veratrum

(گ . ش. ) خربق سفید.

verb

(م. م. ) کلمه ، لغت، مربوط به صدا، (د. ) فعل.

verbal

زبانی، شفاهی، لفظی، فعلی، تحت اللفظی.

verbal noun

اسم فعل.

verbalism

انتقاد لفظی، عبارت بی معنی، پرحرفی.

verbalist

منقد کلمات، سخن سنج.

verbalization

پرگوئی، دراز گوئی، بیان شفاهی، فعل سازی.

verbalize

تبدیل به فعل کردن ، وراجی کردن ، بصورت شفاهی بیان کردن ، لفاظی کردن .

verbalizer

پرگو، درازگو.

verbatim

لفظ بلفظ، کلمه بکلمه ، تحت اللفظی.

verbena

(گ . ش. ) گل شاه پسند.

verbiage

اطناب، لفاظی، درازگوئی، سخن پردازی.

verbify

بشکل لفظ درآوردن ، بشکل فعل درآوردن .

verbose

دراز، مطول، دراز نویس، درازگو، پرگو.

verbosity

اطناب گوئی، دراز نویسی، پرگوئی، گزافگوئی.

verdancy

حالت سبزی، تازگی، خامی، سرسبزی.

verdant

سبز رنگ ، پوشیده از سبزه ، بیتجربه .

verdict

رای، رای هیئت منصفه ، فتوی، نظر، قضاوت.

verdigris

زنگار، زنگار مس، زنگ مس (استات مس).

verdure

خامی، تازگی سبزیجات، سبزی، سرسبزی.

verdured

دارای رنگ سبز، تازه ، سرسبز، باطراوت.

verdurous

سرسبز.

verge

کنار، لبه ، مشرف، نزدیکی، حدود، حاشیه ، نزدیک شدن ، مشرف بودن بر.

verger

متصدی نشان دادن محل جلوس مردم در کلیسا.

veridical

از روی حقیقت گوئی، راستگو، صادق، خالص.

verifiable

قابل رسیدگی، قابل تصدیق و تایید.قابل بازبینی، تحقیق پذیر.قابل بازبینی، تحقیق پذیر.

verification

رسیدگی، تحقیق، ممیزی، تصدیق، تایید.بازبینی، تحقیق.بازبینی، تحقیق.

verifier

بازبین ، بازبینی کننده .تصدیق کننده ، ممیز.بازبین ، بازبینی کننده .

verify

بازبینی کردن ، تحقیق کردن .رسیدگی کردن ، صحت و سقم امری را معلوم کردن ، ممیزی کردن ، تحقیق کردن .بازبینی کردن ، تحقیق کردن .

verily

هرآینه ، آمین ، براستی، حقیقتا، واقعا.

verisimilar

محتمل، بظاهر درست و حقیقی، دارای ظاهر حقیقی.

verisimilitude

راست نمائی، احتمال، شباهت به واقعیت.

verism

حقیقت گرائی، (دراپرا) رجحان آهنگ ها و روایات متداول بر روایات و آهنگهایقهرمانی و افسانه آمیز.

veritable

واقعی، بتحقیق، بحقیقت، قابل اثبات حقیقت.

veritably

حقیقتا، واقعا.

verity

واقعیت، صدق، راستی، صحت، حقیقت، سخن راست، چیز واقعی.

verjuice

آبغوره ، آبلیمو، آب سیب ترش، ترشی، تیزی، آب ترش میوه نرسیده .

vermeil

شنگرف، قرمز، مطلا، جلا، لعل قرمز رنگ (روشن ).

vermian

کرمی، کرم مانند، مربوط به کرم.

vermicelli

رشته فرنگی، ورمیشل.

vermicide

ماده کرم کش، دوای ضد کرم.

vermicular

کرم مانند(درحرکت و شکل)، کرمی.

vermiculate

کرمخورده ، دارای خطوط موجی، موجدار.

vermiculation

کرم خوردگی، ایجاد موج و شیار کرم مانند.

vermiform

(م. م. ) کرمی، شبیه کرم، کرم وار، کرم مانند.

vermifuge

کرم زدا، داوری ضد کرم.

vermilion

(vermillion) شنگرف، شنجرف، قرمز.

vermillion

(vermilion) شنگرف، شنجرف، قرمز.

vermin

جانوران موذی، جانور آفت، حشرات موذی.

verminosis

(طب) ابتلا به کرمهای انگلی، آلودگی به کرمهای انگلی.

verminous

پر از حشرات یا جانوران موذی، شپش گرفته .

vermivorous

کرم خوار، تغذیه کننده از کرم.

vermouth

ورموت، شراب شیرین افسنطین .

vernacular

بومی، محلی، کشوری، زبان بومی، زبان مادری.

vernacularism

کلمه یا اصطلاح بومی و محلی، استعمال زبان محلی.

vernal

بهاری، ربیعی، شبیه بهار، باطراوت چون بهار.

vernalize

گل دادن ، میوه آوری را تسریع کردن .

vernation

آرایش برگ و غنچه ، رشدبهاری، برگ بندی.

vernier

درجه یا تقسیم بندی فرعی، تقسیم بدرجات جزئ.

verruca

زگیل، زگیل گوشتی، گندمه ، برآمدگی.

verrucose

(verrucous) زگیل، برآمده ، دارای زگیل، پوشیده از گندمه .

verrucous

(verrucose) زگیل، برآمده ، دارای زگیل، پوشیده از گندمه .

vers de societe

اشعار سبک و نغز و طعنه آمیز، ترانه های ملی.

versant

ماهر و استاد(دراثرممارست)آشنا، وارد.

versatile

دارای استعداد و ذوق، روان ، سلیس، گردان ، متحرک ، متنوع و مختلط، چندسو گرد.تطبیق پذیر، همه کاره .تطبیق پذیر، همه کاره .

versatility

تطبیق پذیری، همه کاره بودن .تنوع، اختلاف، روانی، مهارت، تردستی.تطبیق پذیری، همه کاره بودن .

verse

شعر، نظم، بنظم آوردن ، شعر گفتن .

verseman

(verser، versifier) شاعر و سراینده نظم، قافیه پرداز.

verser

(verseman، versifier) شاعر و سراینده نظم، قافیه پرداز.

versicle

قطعه کوچک ، شعر کوچک ، بیت کوچک .

versicolor

رنگارنگ ، همه رنگ ، برنگهای گوناگون .

versicular

مربوط به شعر و نظم، مربوط به آیات، شعری، آیتی.

versification

نظم سازی، شاعری، قافیه پردازی، قافیه سازی.

versifier

(verseman، verser) شاعر و سراینده نظم، قافیه پرداز.

versify

تبدیل بنظم کردن ، بنظم در آوردن ، شعر ساختن .

version

شرح ویژه ، ترجمه ، تفسیر، نسخه ، متن .

verslibre

شعرآزاد، شعر بدون سجع و قافیه ، شعر بسبک نوین .

versus

در مقابل، برضد، در برابر.

vert

گیاه سبز در جنگل، سبزه ، رستنی.

vertebra

(vertebral، vertebrate) استوی، مهره ، فقره ، (تش. ) استخوانهای مهره ، بندها.

vertebral

(vertebra، vertebrate)استوی، مهره ، فقره ، (تش. ) استخوانهای مهره ، بندها.

vertebral column

(تش. ) ستون فقرات، تیره پشت، ستون مهره .

vertebrate

(vertebral، vertebra) استوی، مهره ، فقره ، (تش. ) استخوانهای مهره ، بندها.

vertebration

مهره بندی، فقره بندی، تشکیل ستون فقرات.

vertex

راس، تارک .نوک ، سر، تارک ، فرق، قله ، راس.راس، تارک .

vertical

عمودی، شاقولی، تارکی، راسی، واقع در نوک .عمودی.عمودی.

vertical parity check

مقابله توان عمدی.مقابله توان عمدی.

vertical union

اتحادیه صنعتی.

verticality

عمودیت، راستی، قائمی، حالت عمودی.

vertices

رئوس، تارکها.رئوس، تارکها.

verticillate

(گ . ش. - ج. ش. ) پیچیده ، حلقه شده ، چتری.

verticillation

آرایش حلقوی.

verticillium

(گ . ش. ) قارچ ناقص آفت گیاهی.

vertiginous

دچار سرگیجه ، سرگیجه ای، دوران کننده ، دورانی.

vertigo

سرگیجه ، دوران ، دوار سر، چرخش بدور.

vertu

(virtu) ذوق، عشق و هنر، اثرهنری، فضیلت.

vervain

(گ . ش. ) گل شاه پسند، گل ماهور.

verve

ذوق، حرارت، استعداد، زنده دلی، سبک روحی.

very

بسیار، خیلی، بسی، چندان ، فراوان ، زیاد، حتمی، واقعی، فعلی، خودآن ، همان ، عینا.

vesica

(تش. ) کیسه ، آبدان ، مثانه .

vesicant

(vesicatory) مولدالتهاب و ترشح، تبخال آور، تاول زا.

vesicate

(طب) تاول دار کردن ، تاول زدن ، تبخال زدن .

vesicatory

(vesicant) مولدالتهاب و ترشح، تبخال آور، تاول زا.

vesicle

کیسه کوچک ، آبدانک ، تاولچه ، گودال.

vesicular

(vesiculate) کیسه ای، مثانه ای، مربوط به حفره ، تاول دار، حفره ایجادکردن ، آبدانک دارکردن .

vesiculate

(vesiculate) کیسه ای، مثانه ای، مربوط به حفره ، تاول دار، حفره ایجاد کردن ، آبدانک دارکردن .

vesiculation

تشکیل کیسه یا تاول.

vespal

زنبوری، وابسته به زنبور.

vesper

ستاره غروب، زهره ، غروب، نمازمغرب.

vesperal

غروبی، مغربی، شامگاهی، نماز مغرب.

vespers

نماز مغرب، عبادت شامگاهی.

vespertilian

خفاشی، شامگاهی، وابسته به شبکور.

vespertinal

(vespertine) شامگاهی، شب بازشو، پروازکننده درشب، شب پره ، مربوط به شب، شبانه ، عشائی.

vespertine

(vespertinal) شامگاهی، شب بازشو، پروازکننده درشب، شب پره ، مربوط به شب، شبانه ، عشائی.

vespiary

لانه زنبور، اجتماع زنبوران ، دسته ای زنبور.

vespid

زنبور درشت و سرخ.

vessel

آوند، کشتی، مجرا، رگ ، بشقاب، ظرف، هر نوع مجرا یا لوله .

vest

جلیقه ، زیرپوش کشباف، لباس، واگذارکردن ، اعطا کردن ، محول کردن ، ملبس شدن .

vest pocket

جیبی، مخصوص، جیب جلیقه .

vesta

الهه رومی خدای اجاق و خانه داری.

vestal

راهبه ، پاکدامن ، روستائی، وابسته به الهه کانون خانواده (وستا).

vested interest

منافع مقرره .

vestiary

محل کندن جامه ، رخت کن ، اتاق رخت کن .

vestibular

مربوط به اتاق کوچک ، رخت کنی، شبیه رخت کن ، شبیه اتاقک .

vestibule

راهرو، دالان سرپوشیده ، هشتی، دهلیز.

vestige

(vestigial) نشان ، اثر، جای پا، ردیا، ذره ، خرده ، بقایا.

vestigial

(vestige) نشان ، اثر، جای پا، ردیا، ذره ، خرده ، بقایا.

vestlike

جلیقه مانند.

vestment

لباس رسمی(کشیش)، لباس رسمی اسقف، لباس.

vestry

نمازخانه کوچکی که متصل بکلیسا میباشد، اتاق دعا، رخت کن .

vestryman

عضو نمازخانه .

vesture

جامه ، پوشاک ، پوشاندن ، لباس رسمی پوشیدن .

vet

دامپزشک ، بیطاری کردن ، کهنه سرباز.

vetch

(گ . ش. ) گرسنه ، ماشک ، گیاهی از جنس باقلا یا نخود.

vetchling

(گ . ش. ) خلماش چمنی.

veteran

کهنه کار، کهنه سرباز، سرباز سابق، کارآزموده .

veterinarian

دامپزشک ، بیطار.

veterinary

وابسته بدامپزشکی، بیطاری.

veterinary surgeon

جراح دامپزشک ، بیطار، دامپزشک .

vetiver

(گ . ش. ) خس خس.

veto

حق رد، رد، منع، نشانه مخالفت، رای مخالف، رد کردن ، قدغن کردن ، رای مخالف دادن .

vetoer

رای مخالف دهنده .

vex

آزردن ، رنجاندن ، رنجه دادن ، خشمگین کردن .

vexation

آزردگی، رنجش، آزار، تغییر، حالت تحریک .

vexatious

دل آزار، رنجش آمیز، آشفته ، مضطرب.

vexillate

پرچمدار، درفشی.

vexillum

درفش، پرچم نصب شده در میدان ، پرچم، بیرق، نشان .

via

(م. م. ) از راه ، از طریق، میان راه ، توسط، بوسیله .

viability

قابلیت زیستن ، زیست پذیری.

viable

زنده ماندنی، زیست پذیر، ماندنی، قابل دوام، مناسب رشد و ترقی.

viaduct

پل راه آهن ( که معمولا از روی راه میگذرد)، پل بتون آرمه روی دره .

vial

شیشه کوچک دارو، آمپول.

viand

غذا، خواربار، خوراک ، ماکولات، گوشت.

viaticum

توشه و خواربار سفر، پول جیب.

viator

مسافر، رهگذر، عابر، رهرو.

vibrancy

ارتعاش، نوسان ، تپش و جنبش، طراوت و چالاکی.

vibrant

مرتعش، لرزان ، به تپش در آمده ، در حال جنبش، تکریری، پرطراوت و چالاک .

vibrate

ارتعاش داشتن ، جنبیدن ، نوسان کردن ، لرزیدن ، تکان خوردن .

vibratile

قابل لرزش و ارتعاش، جنبنده ، قابل اهتزاز، مرتعش، مواج، لرزنده .

vibratility

(vibrational، vibration) اهتزاز، ارتعاش، لرزه ، نوسان ، جنبش، تردید، (.n and .adj) قابلیت ارتعاش.

vibration

ارتعاش، نوسان .ارتعاش، نوسان .(vibratility، vibrational) اهتزاز، ارتعاش، لرزه ، نوسان ، جنبش، تردید.

vibrational

(vibratility، vibration) اهتزاز، ارتعاش، لرزه ، نوسان ، جنبش، تردید.

vibrative

(vibratory) ارتعاشی، اهتزازی، در اهتزاز، باعث ارتعاش.

vibrator

ارتعاش کننده ، نوسان کننده .ارتعاش کننده ، نوسان کننده .وسیله ارتعاش و نوسان ، مرتعش کننده ، لرزانگر.

vibratory

(vibrative) ارتعاشی، اهتزازی، در اهتزاز، باعث ارتعاش.

vibrissa

(ج. ش. - گ . ش. ) موی حساس، موی بینی، سبیل و موی اطراف دهان حیوان .

vibrograph

(vibrometer) نوسان نگار، نوسان سنج.

vibrometer

(vibrograph) نوسان نگار، نوسان سنج.

vicar

کشیش بخش، جانشین ، قائم مقام، نایب مناب، معاون ، خلیفه .

vicarage

خلافت، محل اقامت خلیفه ، نوعی منصب مذهبی.

vicarate

(vicariate) قلمرو خلافت، حوزه تحت نظر خلیفه ئ اعظم.

vicarial

خلیفه ای، وابسته به خلیفه ، قائم مقامی.

vicariate

(vicarate) قلمرو خلافت، حوزه تحت نظر خلیفه ئ اعظم.

vicarious

نیابتی، به نیابت قبول کردن ، جانشین .

vicarship

خلیفگی، نیابت.

vice

گناه ، فساد، فسق و فجور، عادت یا خوی همیشگی، عیب، نفص، بدی، خبث.

vice admiral

(نظ. ) دریابان .

vice chancellor

نایب رئیس، معاون ، قائم مقام، معاون رئیس دانشگاه .

vice consul

کنسول یار، نایب قنسول.

vice presidency

مقام یا محل اقامت معاون رئیس جمهور.

vice president

نایب رئیس جمهور، نایب رئیس، نیابت ریاست.

vice regent

نایب السلطنه ، وابسته به نیابت سلطنت.

vice squad

جوخه پلیس، مامور کشف و دستگیری تبهکاران .

vice versa

در جهت مخالف، بطور عکس، معکوسا، برعکس.

vicegerent

خلیفه ، نایب، جانشین ، قائممقام، نایبالسطنه .

vicennial

ساله .

viceregal

مربوط به نیابت سلطنت.

vicereine

زن نایبالسلطنه ، نایبالسلطنه زن .

viceroy

نایب السلطنه ، فرمانفرمای کل.

viceroyalty

(viceroyship) نیابت سلطنت، مدت نیابت سلطنت.

viceroyship

(viceroyalty) نیابت سلطنت، مدت نیابت سلطنت.

vichywater

(vicinage، water =soda) نزدیکی، مجاورت، همسایگی، اهل محل.

vicinage

(vichywater، water =soda، ) نزدیکی، مجاورت، همسایگی، اهل محل.

vicinal

همسایه ، در همسایگی، پیوسته ، نزدیک ، مجاور.

vicinity

نزدیکی، مجاورت، همسایگی، حومه ، بستگی.مجاورت، همسایگی.مجاورت، همسایگی.

vicious

بدسگال، بدکار، شریر، تباهکار، فاسد، بدطینت، نادرست.

vicissitude

تحول، دگرگونی، تغییر، فراز و نشیب زندگی.

vicissitudinous

متغیر، تحول پذیر، دگرگون ، پر فراز و نشیب.

victim

قربانی، طعمه ، دستخوش، شکار، هدف، تلفات.

victimization

آلت ملعبه سازی.

victimize

طعمه کردن ، دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن ، قربانی کردن .

victor

پیروز، فاتح، قهرمان ، برنده مسابقه .

victoria

ویکتوریا(ملکه انگلستان )، اسم خاص مونث.

victorian

مربوط به زمان سلطنت ملکه ویکتوریا.

victorianism

سبک نویسندگی و شعر و طرز تفکر زمان ملکه ویکتوریا.

victorious

پیروز، فاتح، مظفر، ظفرنشان ، ظفرآمیز.

victory

پیروزی، فیروزی، ظفر، فتح، نصرت، فتح و ظفر، غلبه .

victory day

(day V) روز پیروزی.

victual

خواربار تامین کردن ، غذا ذخیره کردن (انبارکردن )، تهیه آذوقه ، ماکولات، آذوقه .

victualler

خواربار رسان ، سورسات چی، کشتی حامل خواربار.

vicuna

(ج. ش. ) شتر بی کوهان پشم بلند آمریکائی.

vide

رجوع شود به ، مانند، فی المثل.

videlicet

یعنی، برای مثال، مثلا.

video

تصویری.تصویری.تلویزیونی، تلویزیون .

video amplifier

تقویت کننده تصویری.تقویت کننده تصویری.

viduity

بیوگی، حالت زن بیوه .

vie

رقابت کردن ، هم چشمی کردن ، رقیب شدن .

vier

رقیب، هم چشمی کننده .

vietnamese

اهل ویتنام، ویتنامی.

view

نما، منظره ، نظریه ، دیدن .نما، منظره ، نظریه ، دیدن .نظر، منظره ، نظریه ، عقیده ، دید، چشم انداز، قضاوت، دیدن ، از نظر گذراندن .

viewer

ناظر، بیننده ، تماشاگر.

viewless

مورد نظر قرار نگرفته ، بی منظره ، بی قصد.

viewpoint

لحاظ، نظر، نقطه نظر، دید، دیدگاه ، نظریه ، عقیده .

vigesimal

بیستمین ، بیست قسمت شده ، بیست گانه ، بیست تائی.

vigil

شب زنده داری، احیا، دعای شب.

vigilance

مراقبت، مواظبت، شب زنده داری، کشیک ، آمادگی، چالاکی، احتیاط، گوش بزنگی.

vigilant

مراقب، هوشیار، گوش بزنگ ، بیدار، حساس.

vigilante

پارتیزان یا متعصب سیاسی یا مذهبی.

vigilantism

بیداری، پیروی از اصول جمعیت های مذهبی.

vignette

عکس، تصویر، شکل.

vigor

(vigour) قدرت، نیرومندی، زور، نیرو، انرژی، توان .

vigorous

پرزور، نیرومند، زورمند، قوی، شدید.

vigour

(vigor) قدرت، نیرومندی، زور، نیرو، انرژی، توان .

viking

جنگجوی اسکاندیناوی.

vile

پست، فرومایه ، فاسد، بداخلاق، شرمآور، زننده .

vilification

بدگوئی، بهتان ، فحش، سخن زشت و رکیک .

vilifier

بدگو، فحاش، بهتان زن .

vilify

بدنام کردن ، بدگوئی کردن ، بهتان زدن .

vilipend

پست شمردن ، ناچیز شمردن ، تحقیرکردن .

vill

(حق. - انگلیس) دهستان ، بخش صد خانواری.

villa

خانه ییلاقی، ویلا.

village

دهکده ، روستا، ده ، قریه .

villager

روستائی، دهاتی، اهل ده .

villain

ناکس، آدم پست، تبه کار، شریر، بدذات، پست.

villainous

پست، نالایق، فاسد، شریر، بدذات، خیلی بد.

villainy

پستی، بدذاتی، جنایت، شرارت، تبه کاری.

villatic

مربوط به دهکده ، روستائی، دهاتی.

villein

بنده ، رعیت، دهاتی.

villeinage

رعیتی، مالکیت رعیت، ارباب رعیتی.

villiform

کرکی، مخملی، دارای ریشه های کرکی و مخملی، پرزدار.

villosity

پوشیدگی از کرک و پرز، پرزدار یا مخملی بودن .

villous

کرکی، مودار، مخملی.

vim

نیرو، زور، قدرت، انرژی، توانائی، توان .

vimineous

سبدی، دارای شاخه و ترکه های خمشونده ، خم شونده .

vinaceous

انگوری، باده ای، شرابی، شرابی رنگ ، قرمز.

vinal

بشکل شراب، شرابی.

vincible

شکست خوردنی.

vindicable

حمایت کردنی، قابل دفاع، ثابت کردنی، قابل گواهی و اثبات.

vindicate

حمایت کردن از، پشتیبانی کردن از، دفاع کردن از، محقق کردن ، اثبات بیگناهیکردن ، توجیه کردن .

vindication

حمایت، دفاع، اثبات بیگناهی، توجیه ، خونخواهی.

vindicative

حمایت آمیز، دفاعی، دفاع کننده ، مربوط به توجیه .

vindicator

حامی، توجیه کننده .

vindicatory

وابسته به توجیه ، مربوط به دفاع و حمایت، ثابت کردنی.

vindictive

کینه جو، انتقامی، تلافی کننده ، (م. م. ) انتقام، تلافی.

vine

درخت مو، تاک ، تاکستان ایجاد کردن .

vinedresser

باغبان تاکستان ، باغبان درختان مو.

vinegar

سرکه .

vinegarish

(vinegary) سرکه ای، ترش، ترشرو.

vinegary

(vinegarish) سرکه ای، ترش، ترشرو.

vinery

تاکستان ، گرمخانه ئ مو، موستان ، تاکها.

vineyard

تاکستان ، موستان ، رزستان .

vinic

مربوط به شراب یا الکل.

viniculture

پرورش انگور شراب، شراب سازی.

viniferous

شراب زا، دارای شراب.

vinosity

حالت و خصوصیات شراب، معتادبه شراب، خماری، باده گساری.

vinous

ماننده باده ، شرابی، شرابخور.

vintage

انگور چینی، فصل انگور چینی، محصول.

vintage year

سال وفور محصول انگور، (مج. ) سال پرنعمت.

vintager

انگورچین ، خوشه چین .

vintner

عمده فروش شراب.

viol

(مو. ) ویولن یا سیمه ئ قدیمی.

viola

(مو. ) ویولن بزرگ ، (گ . ش. ) بنفشه عطری.

viola da braccio

(مو. ) ویولن بزرگ پنج یا شش سیمه .

viola da gamba

(مو. ) ویلون سل قدیمی یا سیمه .

viola d'amore

(مو. ) ویولون دارای سیم زهی و تار سیمی.

violability

قابلیت غصب یا تخطی.

violable

غصب کردنی، تجاوز کردنی، تخطی پذیر.

violaceous

بنفش، برنگ بنفشه ، از جنس بنفشه .

violate

تجاوز کردن به ، شکستن ، نقض کردن ، هتک احترام کردن ، بی حرمت ساختن ، مختل کردن .

violation

تجاوز، تخلف، تخطی، پیمان شکنی، نقض عهد.تخلف، تخطی.تخلف، تخطی.

violator

غاصب، ناقص، متجاوز.

violence

خشونت، تندی، سختی، شدت، زور، غصب، اشتلم، بیحرمتی.

violent

تند، سخت، شدید، جابر، قاهر، قاهرانه .

violet

(گ . ش. ) بنفشه ، بنفش، بنفش رنگ .

violet ray

اشعه ئ ماورائ بنفش.

violin

(مو. ) ویولن .

violinist

(violist) (مو. ) ویولن زن ، ویولن نواز.

violist

(violinist) (مو. ) ویولن زن ، ویولن نواز.

violoncellist

(مو. ) نوازنده ویولن سل.

violoncello

(مو. ) ویولن سل.

vip

مخفف کلمات (person important very)، شخص بااهمیت.

viper

(ج. ش. ) افعی، تیره مار، تیرمار، آدم خائن و بدنهاد، شریر.

viperine

( viperish، viperous) (ج. ش. ) افعی وار، مانند افعی، زهردار.

viperish

( viperine، viperous) (ج. ش. ) افعی وار، مانند افعی، زهردار.

viperous

( viperine، viperish) (ج. ش. ) افعی وار، مانند افعی، زهردار.

virago

زن مرد صفت، زن شرور، زن پتیاره ، شیرزن .

viral

ویروسی، وابسته به ویروس.

virescent

سبز شونده ، سرسبز.

virga

شاخه ، ترکه ، عصا.

virgate

پر از شاخه های ریز، راست، بشکل عصا.

virgin

باکره ، دست نخورده ، پاکدامن ، عفیف، سنبله .دست نخورده ، استفاده نشده .دست نخورده ، استفاده نشده .

virgin birth

بکرزائی، از مادر باکره بدنیاآمدن .

virgin mary

مریم باکره ، مادر عسیی.

virgin wool

پشم خام.

virginal

دوشیزه ای، خالص، دست نخورده ، باکره مانده .

virginity

بکارت، دخترکی، دوشیزگی، زندگی تجرد.

virgo

(نج. ) صورت فکلی سنبله ، برج سنبله .

virgulate

میله مانند، شبیه میله .

virgule

(م. ل. ) میله ، علامتی بدین شکل (، )، اریبی.

viricidal

ویروس کش.

viricide

(طب) داورهای ویروس کش.

virid

رنگ سبز سیر زبرجدی.

viridescent

مایل به سبز، سبز، سبز مانند، سبز رنگ .

virile

مردانه ، دارای نیروی مردی، دارای رجولیت.

virility

مردی، رجولیت، قوه مردی، نیرومندی.

virologist

متخصص ویروس شناس، ویژه گرعلم ویروس شناسی، ویروس شناس.

virology

ویروس شناسی.

virosis

(طب) ابتلا به بیماریهای ویروسی، مرض ویروسی.

virtu

(vertu) ذوق، عشق و هنر، اثرهنری، فضیلت.

virtual

واقعی، معنوی، موجود بالقوه ، تقدیری، مجازی.مجازی.مجازی.

virtual address

نشانی مجازی.نشانی مجازی.

virtual computer

کامپیوتر مجازی.کامپیوتر مجازی.

virtual machine

ماشین مجازی.ماشین مجازی.

virtual memory

حافظه مجازی.حافظه مجازی.

virtualism

موجودیت بالقوه .

virtue

تقوا، پرهیزکاری، پاکدامنی، عفت، خاصیت.

virtueless

بی تقوا، بی فضیلت.

virtuosa

(virtuosic) زن خوش قریحه ، با ذوق، فاضل، با فضیلت.

virtuosic

(virtuosa) زن خوش قریحه ، با ذوق، فاضل، با فضیلت.

virtuosity

ذوق هنرپیشگی، استعداد هنرهای زیبا یا فنون .

virtuoso

هنرشناس، خوش قریحه ، دارای ذوق هنری، هنرمند.

virtuous

فرهومند، پرهیزکار، باتقوا، پاکدامن ، عفیف، بافضیلت.

virulence

زهرآگینی، خصومت، تلخی، تندی، واگیری.

virulent

زهرآگین ، سم دار، تلخ، تند، کینه جو، بدخیم.

virus

ویروس، عامل نقل وانتقال امراض.

vis

نیرو، زور، قوت، قدرت، پیچ.

vis a vis

روبرو، مقابل، شخص روبرو، درمقابل، باهم.

visa

روادید، ویزا، روادید گذرنامه ، ویزادادن .

visage

رخسار، رخ، چهره ، رو، صورت، لقا، سیما، منظر، نما.

viscera

اندرونه ، احشا، دل وروده و جگر و امثال آن .

viscid

چسبناک ، چسبنده ، غلیظ وشیره مانند.

viscidity

چسبناکی.

viscose

چسبناک ، لزج، غیظ، پرقوام، ناروان .

viscosity

ناروانی، چسبناکی.

viscount

وایکانت (لقب اشرافی).

viscountcy

(viscountess) بانوی ویکنت.

viscountess

(viscountcy) بانوی ویکنت.

viscounty

مقام ویکنت، قلمرو ویکنت.

viscous

چسبناک .

viscus

اندرون ، احشائ، عضوی که در احشائ واقع شده است.

vise

پرس، گیره نجاری، گیره آهنگری، در پرس قراردادن .

visibility

پیدا، پدیداری، قابلیت دیدن ، میدان دید، دید.

visible

پیدا، پدیدار، مرئی، نمایان ، قابل رویت، دیده شدنی.

visibly

بطور مرئی.

vision

دید، بینائی، رویا، خیال، تصور، دیدن ، یا نشان دادن (دررویا )، منظره ، وحی، الهام، بصیرت.

visionary

رویائی، خیالی، تصور غیر عملی، نظری، وابسته بدلائل نظری، رویابین ، الهامی، رویا گرای.

visionless

فاقد دید، فاقد حس بینش و مال اندیشی، عاری از تطور و الهام.

visit

دیدن کردن از، ملاقات کردن ، زیارت کردن ، عیادت کردن ، سرکشی کردن ، دید و بازدید کردن ، ملاقات، عیادت، بازدید، دیدار.

visitable

دیدار پذیر، دیدنی.

visitant

دیدار گر، ملاقات کننده ، مهاجر، زائر، سیاح، سیار.

visitation

(visitational) سرکشی، عیادت، دیدار، مهاجرت موسمی.

visitational

(visitation) سرکشی، عیادت، دیدار، مهاجرت موسمی.

visitator

مهمان ، بازرس، سیاح، توریست، گشتگر.

visitatorial

عیادتی، بازدیدی، وابسته به یا دارای اختیار بازرسی.

visiter

(visitor) دیدار گر، دیدن کننده ، مهمان ، عیادت کننده .

visitig nurse

پرستار سیار.

visiting teacher

معلم سرخانه .

visitor

(visiter) دیدارگر، دیدن کننده ، مهمان ، عیادت کننده .

visive

وابسته به بینائی، بصیری.

visor

(orzvi) آفتاب گردان ، لبه پیش آمده کلاه .

vista

منظره مشهود از مسافت دور، چشم انداز، دورنما.

visting card

(card calling) کارت ویزیت.

visual

دیداری، بصری.دیداری، بصری، دیدنی، وابسته به دید، دیدی.دیداری، بصری.

visual check

مقابله دیداری، مقابله بصری.مقابله دیداری، مقابله بصری.

visual display unit

واحد نمایش دیداری.واحد نمایش دیداری.

visualization

تجسم، تصور.تجسم، تصور.تجسم فکری.

visualize

تجسم کردن ، تصور کردن .در پیش چشم نمودار کردن ، متصور ساختن .تجسم کردن ، تصور کردن .

visualizer

متفکر، مجسم کننده .

vita

(م. ل. ) زندگی، حیات، تاریخچه .

vital

حیاتی، واجب.حیاتی، وابسته بزندگی، واجب، اساسی.حیاتی، واجب.

vital statistics

آمار زاد و ولد و مرگ و میر، آمار حیاتی.

vitalism

حیات گرائی، اعتقاد به اصالت حیات.

vitalist

(vitalistic) خاصیت حیاتی، قدرت حیاتی، سرزندگی.

vitalistic

(vitalist) خاصیت حیاتی، قدرت حیاتی، سرزندگی.

vitality

قدرت یا خاصیت حیاتی، انرژی و زنده دلی.

vitalization

حیات بخشی.

vitalize

زندگی دادن ، زندگی بخشیدن ، حیات بخشیدن ، زنده کردن ، تحریک کردن .

vitals

اعضای حیاتی و موثر بدن ( مثل قلب و ریه ).

vitamin

(vitamine) ویتامین .

vitamine

(vitamin) ویتامین .

vitaminize

ویتامین به غذا زدن ، دارای ویتامین کردن .

vitelline

زرده تخم مرغ، مربوط به زرده تخم مرغ، زرده تخم مرغی.

vitellus

زرده تخم مرغ.

vitiate

فاسد کردن ، تباه کردن ، معیوب ساختن ، خراب کردن ، ناپاک ساختن ، فاسد شدن ، تباه شدن ، بلااثر کردن .

vitiation

تباه سازی، معیوب سازی، ابطال، تباهی، فساد.

viticultural

شرابسازی، تاک پروری، وابسته به موکاری.

viticulture

موکاری، صنعت شرابسازی، زراعت انگور برای تهبیه شراب.

viticulturist

شراب ساز.

vitiosity

محرومیت، عیب، شرارت.

vitreous

شیشه ای، زجاجی، شبیه شیشه ، زرق و برق.

vitrifiable

قابل تبدیل به شیشه ، قابل تبدیل بحالت زجاجی.

vitrification

شیشه سازی، تبدیل به شیشه .

vitrify

بصورت شیشه در آوردن ، بصورت شیشه درآمدن .

vitriol

(vitriolic) نمک جوهرگوگرد، زاج، توتیا، سخن تند، جوهرگوگرد (اسیدسولفوریک ) زدن به ، تند و سوزنده .

vitriolic

(vitriol) نمک جوهرگوگرد، زاج، توتیا، سخن تند، جوهرگوگرد (اسیدسولفوریک ) زدن به ، تند و سوزنده .

vitta

نوار رنگی، نوار سربند، لوله یا منفذ گیاهی.

vittate

دارای راه راه های طولی.

vituperate

توبیخ کردن ، بد گفتن ، ناسزا گفتن ، سرزنش کردن ، عیب جوئی کردن .

vituperation

ناسزا گوئی، توهین ، بدگوئی، سرزنش، توبیخ.

vituperative

بدزبان ، فحاش، وابسته به ناسزاگوئی.

vituperatory

سرزنش آمیز، توبیخ آمیز.

viva

حرف ندا حاکی از حسن نیت و دعای خیر، زنده باد.

viva voce

زبانی، شفاهی، شفاها، امتحان شفاهی.

vivace

سرزنده ، زرنگ ، خوشحال.

vivacious

با نشاط، سرزنده ، مسرور، دارای سرور و نشاط.

vivacity

سرزندگی، چالاکی، نشاط، نیروی حیاتی، زور.

vivandiere

اغذیه فروش ارتش.

viverrine

شبیه گربه زباد، خانواده گربه زباد.

vivers

اغذیه ، اطعمه ، ماکولات.

vivid

روشن ، واضح، زنده .

vivific

زنده ، دارای حیات، حیات بخش.

vivification

حیات بخشی، زندگی (دادن )، احیا.

vivifier

حیات بخش، هستی بخش.

vivify

زنده کردن ، احیا کردن ، روح دادن .

viviparity

زنده زائی، بچه زائی، ولودی.

viviparous

بچه زا، زنده زا، جانور زنده زا، ولود.

vivisect

موجود زنده را تشریح کردن ، تشریح زنده .

vivisection

(vivisectional) زنده شکافی، تشریح جانور زنده ، کالبد شکافی موجودزنده .

vivisectional

(vivisection) زنده شکافی، تشریح جانور زنده ، کالبد شکافی موجودزنده .

vixen

روباه ماده ، (مج. ) زن شرور، زن پتیاره .

vixenish

شبیه روباه ماده ، پتیاره .

vizard

نقاب، روبنده ، نقاب محافظ.

vizier

وزیر(فارسی است).

vizierate

(iershipzvi) مقام وزارت.

vizierial

وزیری.

viziership

(ieratezvi) مقام وزارت.

vizor

(visor) آفتاب گردان ، لبه پیش آمده کلاه .

vocable

اسم، لفظ، کلمه صوتی، واحد آوائی.

vocabular

واژگانی، مربوط به فرهنگ لغات زبان ، مربوط به لغات یا فهرست آن ، زبانی، شفاهی، لفظی.

vocabulary

واژگان ، لغت، مجموع لغات یک زبان ، فرهنگ لغات.

vocal

صدا، صوتی، خواندنی، آوازی، ویژه خواندن ، دهن دریده .

vocal cords

(تش. ) تارهای صوتی، رشته های صوتی یا آوائی.

vocalic

(vocalical) آوائی، صدادار، صوتی، مربوط به حرف باصدا.

vocalical

(vocalic) آوائی، صدادار، صوتی، مربوط به حرف باصدا.

vocalism

سخنگوئی، سرائیدن .

vocalist

آوازخوان ، خواننده ، سراینده ، نغمه سرا.

vocalization

تلفظ صوتی.

vocalize

با صدا ادا کردن ، تلفظ کردن ، تشکیل دادن .

vocation

کار، شغل، کسب، پیشه ، حرفه ، صدا، احضار، پیشه ای، حرفه ای، هنرستانی.

vocative

ندائی، آوائی، خطابی، آئی.

vociferance

سروصدا، فریاد و نعره ، زوزه ، داد و بیداد.

vociferant

پر سروصدا، با صدای بلند، داد و فریادی، نعره ای.

vociferate

با صدای بلند ادا کردن ، بلند صدا کردن .

vociferation

فریاد، داد، نعره ، جیغ، دادوبیداد.

vociferator

اعلام دارنده ( باصدای بلند).

vociferous

پر صدا، بلند، پر سروصدا.

vodka

ودکا، عرق روسی.

vodoun

( vodun، voodooism) افسونگری.

vodun

( vodoun، voodooism) افسونگری.

vogie

مغرور، خوشحال، گشاده رو.

vogue

رسم معمول، رواج، عادت، مرسوم، مد، متداول، عمومی ورایج.

vogueish

(voguish) مرسوم، مد روز.

voguish

(vogueish) مرسوم، مد روز.

voice

صدا، ادا کردن .صدا، ادا کردن .واک ، صدا، صوت، آوا، باصدا بیان کردن .

voice frequency

بسامد صدائی.بسامد صدائی.

voice grade channel

مجرای از درجه صدائی.مجرای از درجه صدائی.

voice operated

با کار افت صدائی.با کار افت صدائی.

voice operated device

دستگاه با کار افت صدائی.دستگاه با کار افت صدائی.

voicless

گنگ ، بی صدا، بدون رای و عقیده ، بیواک .

void

باطل، عاری، بی اعتبار، باطل کردن .تهی، خالی، بلاتصدی، عاریاز، پوچ، باطل، بیاثرکردن ، پوچ کردن ، ازدرجه اعتبارساقط کردن ، بیرون ریختن ، خارج شدن ، دفع شدن ، باطل شدن .باطل، عاری، بی اعتبار، باطل کردن .

void result

نتیجه باطل، نتیجه بیاعتبار.نتیجه باطل، نتیجه بیاعتبار.

voidable

(حق. ) جائز، قابل ابطال، قابل لغو.

voidance

دفع، ابطال.

voile

وال، پارچه نازک لباسی زنانه .

volant

پرواز کننده ، پرنده ، چابک ، سبک روح، جاری.

volar

وابسته به کف دست یا کف پا، کفی، پروازی.

volatile

فرار(farraar)، بخارشدنی، سبک ، لطیف.فرار.فرار.

volatile memory

حافظه فرار.حافظه فرار.

volatile storage

انباره فرار.انباره فرار.

volatilization

عمل تبخیر.

volatilize

تبخیرشدن ، بخارکردن .

volcanic

آتشفشانی، انفجاری، سنگ های آتشفشانی.

volcanicity

حالت آتش فشانی.

volcanism

شرایط و خصوصیات آتشفشانی، حالت آتشفشانی.

volcanist

کارشناس آتشفشانی.

volcanize

تحت تاثیر حرارتآتشفشانی قرار دادن ، جوش اکسیژن زدن ، جوش برقی دادن .

volcano

کوه آتشفشان ، آتشفشان .

volcanologic

وابسته به آتشفشان شناسی.

volcanologist

متخصص در علم علل طبیعی آتشفشان .دانشمند آتشفشان شناس.

volcanology

آتشفشان شناسی.

vole

(ج. ش. ) موش صحرائی.

volition

خواست، اراده ، از روی قصد و رضا، از روی اراده .

volitive

(د. ) حالت افعال ارادی.

volley

شلیک ، تیرباران ، شلیک بطور دسته جمعی، شلیک کردن ، بصورت شلیک درکردن ، رگبار.

volleyball

بازی والیبال.

volleyer

شلیک کننده .

volt

(برق) ولت، واحد نیروی محرکه برقی.

volt ampere

اندازه گیری نیروی برق بر حسب ولتاژ و آمپر.

voltage

نیروی الکتریک برحسب ولت، ولتاژ.اختلاف سطح، ولتاژ.اختلاف سطح، ولتاژ.

voltage regulator

تنظیم کننده اختلاف سطح.تنظیم کننده اختلاف سطح.

voltage stabilizer

تصبیت کننده اختلاف سطح.تصبیت کننده اختلاف سطح.

voltaism

ولتاژ الکتریکی، مقدار ولتاژ برق.

voltameter

ولتاژ سنج برقی، وابسته به ولتاژ سنج.

voltammeter

ولت متر، ولتاژ سنج، آمپرسنج.

volte face

چرخش بمنظور روبرو شدن باحریف، چرخش.

voltmeter

ولت سنج، ولت متر.

voluble

پر حرف، روان ، سلیس، چرب و نرم، خوش زبان .

volume

حجم، جلد.حجم، جلد.(رادیو و غیره ) درجه صدا، جلد، دفتر، حجم، توده ، کتاب، برحجم افزودن ، برزگ شدن (حجم )، بصورت مجلد در آوردن .

volumeter

حجمسنج، غلظت سنج.

voluminosity

بزرگی، پرگنجایشی، حجم، جسامت.

voluminous

حجیم، بزرگ ، جسیم، متراکم، انبوه ، مفصل.

voluntarily

از روی اراده ، بطور ارادی.

voluntarism

فلسفه ای که اراده را عامل موثر در ایجاد عالم وجود میداند، فرضیه ارادی، اراده گرائی.

voluntary

ارادی، اختیاری، داوطلبانه ، به خواست.

volunteer

داوطلب، خواستار، داوطلب شدن .

voluptuary

شهوتران ، خوشگذران ، عیاش.

voluptuate

شهوترانی کردن ، شهوت انگیزکردن .

voluptuous

شهوتران ، شهوت پرست، شهوت انگیز، شهوانی.

volute

پیچک ، طومار پیچیده ، طوماری، حلقه .

volvate

(گ . ش. ) دارای کیسه غشادار و پیازدار ( در پائین ساقه بعضیقارچها).

vomer

(تش. ) استخوان میانی بینی، استخوان تیغه بینی.

vomit

قی کردن ، استفراغ کردن ، برگرداندن ، هراشیدن .

vomiturition

قی پیدرپی، اوغ زنی، استفراغ پیاپی.

vomitus

ماده مستفرغه ، ماده قیشده .

voodoo

(voudou) جادوگر سیاه پوست، افسونگر، جادوگری، افسون کردن .

voodooism

آئین مذهبی سیاه پوستان آفریقائی که شامل طلسم و جادو میباشد، جادوگری، طلسم.( vodun، vodoun) افسونگری.

voodooist

جادوگر، افسونگر.

voracious

سبع، پرخور، حریص، پرولع، خیلی گرسنه .

voracity

ولع، درندگی، پرخوری و حرص.

vortex

گرداب، حلقه ، پیچ، گردبادی.

vortical

گردابی، حلقوی.

vorticism

مکتب نقاشی کوبیسم انگلیسی که در نقاشی از صنایع جدید نیز استفاده کرده .

vorticity

حالت گردابی.

vorticose

مربوط به گردباد و چرخش باد، گردبادی.

vortiginous

گردابی، حلقوی، پیچاپیچ، مارپیچی.

votaress

زنی که خود را وقف خدمت یاامری کرده باشد، زن نذردار.

votary

هوا خواه ، طرفدار، پارسا، عابد، زاهد، شاگرد.

vote

رای، اخذ رای، دعا، رای دادن .

voteless

بدون رای، بی رای، بدون رای کافی.

voter

رای دهنده ، کسی که رای میدهد.

votive

نذری، نذر شده .

vouch

ضمانت کردن ، اطمینان دادن ، تائید کردن .

vouchee

کسیکه برای او گواهی و شهادت میدهند.

voucher

سند، مدرک ، دستاویز، ضامن ، گواه ، شاهد، تضمین کننده ، شهادت دادن .سند، هزینه ، مدرک .سند، هزینه ، مدرک .

vouchsafe

تفویض کردن ، لطفا حاضر شدن ، پذیرفتن ، تسلیم شدن ، عطاکردن ، بخشیدن ، اعطا کردن .

vouchsafement

اعطا، تقویض.

voudou

(voodoo) جادوگر سیاه پوست، افسونگر، جادوگری، افسون کردن .

vow

نذر، پیمان ، عهد، قول، شرط، عهد کردن .

vowel

واکه ، صوتی، صدادار، مصوته ، واکه دار کردن .

vowelize

واکه گذاشتن ، حروف صدادار بکار بردن .

voyage

سفر دریا، سفر، سفر دریا کردن .

voyager

مسافر کشتی یا وسیله مسافری دیگری.

voyeur

نگاه کننده ، فضول، اطفا کننده شهوت بانگاه .

voyeurism

اطفائ شهوت با نگاه .

vulcan

(افسانه رومی ) رب النوع آتش و فلزکاری.

vulcanicity

حالت آتشفشانی.

vulcanite

لاستیک سخت و جوش خورده ولکانیت.

vulcanization

ولکانیدن ، تحت تاثیر حرارت آتشفشانی، حرارت زیاد، جوش اکسیژن لاستیک و فلزات، جوش برقی.

vulcanize

لاستیک را بوسائل شیمیائی جوش دادن و محکم کردن ، جوش برقی زدن ، جوش دادن .

vulcanizer

جوشکار برقی.

vulcanologist

(volcanologist) دانشمند آتشفشان شناس.

vulcanology

(volcanology) آتشفشان شناسی.

vulgar

عوامانه ، عامیانه ، پست، رکیک ، مبتذل.

vulgarian

آدم عوام، آدم عامی و پست.

vulgarism

(vulgarity) اصطلاح عوامانه ، عوامیت، پستی، وحشیگری.

vulgarity

(vulgarism) اصطلاح عوامانه ، عوامیت، پستی، وحشیگری.

vulgarization

عوام پسندسازی، تعمیم چیزی بزبان ساده .

vulgarize

عوامانه کردن ، پست کردن ، مبتذل کردن .

vulgarizer

عوام پسند کننده .

vulgate

نسخه لاتین قدیمی کتاب مقدس، زبان عامیانه .

vulgus

مردم طبقه پائین ، عوام الناسی.

vulnerability

آسیب پذیری.آسیب پذیری.آسیب پذیری.

vulnerable

آسیب پذیر.آسیب پذیر.زخم پذیر، آسیب پذیر، قابل حمله .

vulnerary

شفا دهنده زخم، بهبود دهنده ، داروی زخم.

vulpine

روباه صفت، محیل، نیرنگ باز، حیله گر.

vulture

(ج. ش. ) کرکس، لاشخور صفت، حریص.

vulturine

کرکس وار، لاشخورصفت، طماع.

vulturous

لاشخور مانند، درنده خوی، کرکسی.

vulva

(تش. ) فرج، مادگی.

vulval

( vulvate، =vulvar) فرج مانند، دارای شکافی شبیه فرج.

vulvar

(vulval، =vulvate) فرج مانند، دارای شکافی شبیه فرج.

vulvate

(vulval، =vulvar) فرج مانند، دارای شکافی شبیه فرج.

vulviform

فرج مانند، دارای شکاف فرج مانند.

vying

(وجه وصفی معلوم فعل vie)، همچشمی، رقابت کننده .

W

w

بیست و سومین حرف الفبای انگلیسی، هرچیزی بشکل حرف w.

wac

حروف اول کلمات corps army s'women.

wackiness

گیجی، حواس پرتی.

wacky

گیج، خرف، حواس پرت.

wad

لائی، کهنه ، نمد، آستری، توده کاه ، توده ، کپه کردن ، لائی گذاشتن ، فشردن .

wadable

(wadeable) کپه کردنی، توده کردنی، قابل لایه گذاری.

waddie

(waddy)گاو چران .

waddle

راه رفتن اردک وار، اردک وار راه رفتن ، کج و سنگین راه رفتن .

waddler

کندرو، تلو تلو خور.

waddy

(waddie) گاو چران ، (dy. wad) چماق بومیان استرالیا.

wade

به آب زدن ، بسختی رفتن ، در آب راه رفتن .

wadeable

(wadable) کپه کردنی، توده کردنی قابل ریه گذاری.

wader

مرغ دراز پا، راه رونده در آب.

wading pool

استخر کودکان .

wafer

قرص.شیرینی پنجره ای، نان فطیر.قرص.

waff

اهتزاز پرچم یا هر چیز دیگری برای علامت دادن ، اوه ، پیف، خفیف، تشر، نظر، بیارزش.

waffle

کلوچه یا نان پخته شده در قالب های دو پارچه آهنی.

waffle iron

فر یا قالب کله پزی.

waft

روی هوایا آب شناور ساختن ، وزش نسیم، بهوا راندن ، بحرکت در آوردن .

wafta

نفخه ، نسیم، شناوری، اهتزاز.

wafter

چیز شناور بر روی هوایا آب.

wafture

اهتزاز، تموج، باد بزن .

wag

جنباندن ، تکان دادن ، تکان خوردن ، جنبیدن ، تکان .

wage

مزد، دستمزد، اجرت، کار مزد، دسترنج، حمل کردن ، جنگ بر پا کردن ، اجیر کردن ، اجر.

wager

شرط بندی کننده .

wagger

جنباننده ، تکان دهنده .

waggery

شوخی، بذله گوئی، شوخی شیطنتآمیز، متلک .

waggish

شوخ و شنگ ، شوخ، بذله گو، خنده دار، مهمل، الواط.

waggle

حرکت کردن ، (مثل قرقره ) پیچاندن ، جنباندن .

waggly

فرفره وار، تلو تلو خور، چرخنده .

waggon

(wagon) واگن ، ارابه ، بارکش، با واگن حمل کردن .

wagnerian

(wagnerite) پیرو واگنر موسیقیدان آلمانی.

wagnerite

(wagnerian) پیرو واگنر موسیقیدان آلمانی.

wagon

(waggon)واگن ، ارابه ، بارکش، با واگن حمل کردن .

wagon lit

واگون لی، اطاق ترن دارای خوابگاه .

wagon master

مسئول واگن ، رئیس قطار.

wagoner

واگن چی، گاراژ دار، متصدی حمل ونقل.

wagonette

گردونه چهار چرخه یک یا چند اسبه ، واگن کوچک .

wagtail

چاپلوسی کردن ، دمتکان دادن ، نوعیگنجشک .

waif

مال بی صاحب (در دریا)، مال متروکه ، بچه بی صاحب، آدمدربدر، بچه سر راهی.

wail

شیون کردن ، ناله کردن ، ماتمگرفتن ، ناله .

wailful

تاثر آمیز، ماتمزده .

wailing wall

دیوار قدیمی اورشلیم، دیوار ندبه .

wain

ارابه سنگین و بزرگ ، گاری، واگن .

wainscot

تخته جهت پوشش دیوار، با چوب (دیوار را) پوشانیدن .

wainwright

واگن ساز، گاری ساز.

waist

دور کمر، میان ، کمر لباس، کمربند، میان تنه .

waistband

بند تنبان ، بند زیرشلواری.

waistcoat

جلیقه ، لباس زیر شبیه جلیقه ، نیم تنه یا ژیلت.

waistline

کمر، میان ، کمربند.

wait

صبر کردن ، چشم براه بودن ، منتظر شدن ، انتظار کشیدن ، معطل شدن ، پیشخدمتی کردن .

wait on

(upon wait) پیشخدمتی کردن ، خدمت رسیدن و خدمت کردن .

wait upon

(on wait) پیشخدمتی کردن ، خدمت رسیدن و خدمت کردن .

waiter

منتظر، پیشخدمت.

waiting list

فهرست منتظران مشاغل، فهرست داوطلبان .

waiting room

اطاق انتظار.

waitress

پیشخدمت زن ، ندیمه ، کلفت(kolfat).

waive

چشمپوشیدن از، از قانون مستثنی کردن .

waiver

(حق. ) ابطال، لغو، فسخ، صرفنظر، چشم پوشی.

wake

بیداری، شب زنده داری، شب نشینی، احیائ، شب زنده داری کردن ، از خواب بیدار کردن ، رد پا، دنباله کشتی.

wake robin

(گ . ش. ) گل شیپوری.

wakeful

بیدار، شب زنده دار، هشیار، گوش بزنگ .

waken

بیدار کردن ، بیدار شدن ، بیداری کشیدن .

waker

بیدار کننده .

wale

بافته ، راه راه ، تیر افقی، انتخاب کردن ، راه راه کردن .

walk

راه رفتن ، گامزدن ، گردش کردن ، پیاده رفتن ، گردش پیاده ، گردشگاه ، پیاده رو.راه پیما، گردش کننده ، راه رونده ، راه رو.

walk out

اعتصاب کردن ، کاری را ناگهان ترک کردن .

walk out on

ترک گفتن ، خالی از سکنه کردن ، قال گذاشتن .

walkaway

سهل الحصول.

walkie talkie

دستگاه مخابره یا رادیوی ترانزیستوری کوچک .

walking papers

(ticket walking) ورقه خاتمه خدمت.

walking stick

عصا، چوبدستی، (ج. ش. ) حشره راست بال امریکائی.

walking ticket

(papers walking) ورقه خاتمه خدمت.

walkway

گردشگاه .

wall

دیوار، جدار، حصار، محصور کردن ، حصار دار کردن ، دیوار کشیدن ، دیواری.

wall hanging

تزئینات دیواری.

wall socket

پریز دیواری.پریز دیواری.

wall street

مرکز بانکها و سرمایه داران نیویورک .

wallaby

(ج. ش. ) کانگوروی متوسط القامه گردن قرمز.

wallet

کیف پول، کیف جیبی.

walleye

(walleyed) چشم مات، (ج. ش. ) انواع مختلف اردک ماهی.

walleyed

(walleye) چشم مات، (ج. ش. ) انواع مختلف اردک ماهی.

wallflower

(گ . ش. ) شب بوی زرد.

wallop

(walloper)شلاق زدن ، سختزدن (مثل مشت زن ).

walloper

(wallop)شلاق زدن ، سختزدن (مثل مشت زن ).

walloping

(د. گ . ) بزرگ ، عظیم، قوی، دارای صدای ضربت.

wallow

غلتیدن ، در گل و لای غوطه خوردن .

wallower

تلوتلو خور، غلت خور.

wallpaper

کاغذ دیواری، با کاغذ دیواری تزئین کردن .

wally

(اسکاتلند) عالی، خوب.

wallydraigle

سست عنصر، تاثیر پذیر.

walnut

گردو، گردکان ، درخت گردو، چوب گردو، رنگ گردوئی.

walrus

(ج. ش. ) شیر ماهی، گراز ماهی.

waltz

موزیک و رقص، والس، والس رقصیدن ، وابسته به والس.

wamble

احساس تهوعکردن ، چرخ خوردن ، تلو تلو، دور چرخاندن ، دور زدن .

wampum

(wampumpeag) صدف براق و زیبائی که سرخ پوستان آمریکائی بجای پول مصرف میکردند، (ز. ع. ) پول.

wampumpeag

(wampum) صدف براق و زیبائی که سرخ پوستان آمریکائی بجای پول مصرف میکردند، (ز. ع. ) پول.

wan

(wand) رنگ پریده ، کم خون ، زرد، کم رنگ ، رنگ پریده شدن یا کردن .

wand

عصا، گرز، چوب میزانه ، چوب گمانه ، ترکه .

wander

سرگردان بودن ، آواره بودن ، منحرف شدن .

wanderer

سرگردان ، سیار، آواره .

wanderlust

(آلمانی) علاقه مند به سیاحت، سفر دوستی.

wanderoo

(ج. ش. ) عنتر.

wane

رو بکاهش گذاشتن ، نقصان یافتن ، کمشدن ، افول، کم و کاستی، وارفتن ، به آخر رسیدن .

wanener

بیدار کننده ، شب زنده دار.

waney

(wany) رو بزوال، کاهش یافته ، رو بنقصان .

wangle

تلولو خوردن ، به حیله متوسل شدن ، لرزاندن .

wangler

متزلزل، مرتعش.

wanigan

( waniggan) روپوش، سقف تراکتور یا ماشین باری.

wanion

بد شانسی، انتقام، تلافی.

wanly

(wandly) رنگ پریده ، کم خون ، زرد، کم رنگ ، رنگ پریده شدن یا کردن .

wanness

رنگ پریدگی.

wannigan

( wanigan)رو پوش، سقف تراکتور یا ماشین باری.

want

خواست، خواسته ، خواستن ، لازمداشتن ، نیازمند بودن به ، نداشتن ، کمداشتن ، فاقد بودن ، محتاج بودن ، کسر داشتن ، فقدان ، نداشتن ، عدم، نقصان ، نیاز، نداری.

wanton

سرکش، حرف نشنو، بازیگوش، خوشحال، عیاش، گستاخ، جسور، شرور شدن ، گستاخ شدن ، بی ترتیب کردن ، شهوترانی کردن ، افراط کردن .

wantoner

عیاش، سر بهوا.

wantonly

از روی عیاشی و بیفکری.

wany

(waney) رو بزوال، کاهش یافته ، رو بنقصان .

wapiti

(ج. ش. ) گوزن سفید و شاخبلند و بزرگ .

wapper jawed

دارای آرواره کج.

war

جنگ ، حرب، رزم، محاربه ، نزاع، جنگ کردن ، دشمنی کردن ، کشمکش کردن .

war cry

عربده نبرد، فریاد جنگی، رجز، رجز خوانی.

war footing

حالت آماده باش در ارتش، آمادگی رزمی.

war game

جنگ آزمون ، مانورنظامی، عملیات جنگی آموزشی.

war gas

گاز جنگی.

war horse

اسب جنگی، افسر یاسرباز دامپزشک .

war of nerves

جنگ اعصاب.

war paint

(میان سرخ پوستان آمریکا) نقاشی بدن برای رزم و پیکار.

war vessel

(warship) کشتی جنگی، ناو جنگی.

war whoop

فریاد جنگ (سرخ پوستان )، قیه .

warble

سرائیدن ، چهچهه زدن ، سرود، چهچه .

warbler

سراینده ، مرغخوش الحان ، چکاوک .

ward

نگهبان ، سلول زندان ، اطاق عمومی بیماران بستری، صغیری که تحت قیومت باشد، محجور، نگهداری کردن ، توجه کردن .

ward heeler

کارچاق کن سیاسی ناحیه بخصوصی.

ward off

دفع کردن ، دفاعکردن ، از خود دور کردن .

warden

سرپرست، ولی، رئیس، ناظر، نگهبان ، قراول، ناظر، بازرس.

wardenship

مقامریاست، سرپرستی.

warder

زندانبان ، عصا یا گرز، نگهبان دروازه یا قصر.

wardership

اطاق زندانبان ، مقام زندانبان ، زندانبانی.

wardress

نگهبان و محافظ زن در زندان .

wardrobe

جا رختی، قفسه ، اشکاف، موجودی لباس.

wardroom

اطاق افسران ، سالن بیماران ، بیمارستان .

wardship

سرپرستی، قیمومت، اداره و یا مقام قیمومت.

ware

مطلع، آگاه ، کالا، جنس، اجناس، متاع، کالای فروشی، پرهیز کردن از، حذر کردن .

ware room

(warehouse)انبار کردن ، مخزن ، انبار گمرک ، انبار کالا، بارخانه .

warehouse

انبار، در انبار گذاشتن .( room ware)انبار کردن ، مخزن ، انبار گمرک ، انبار کالا، بارخانه .انبار، در انبار گذاشتن .

warfare

جنگاوری، ستیز، جنگ ، نزاع، زدو خورد، محاربه .

warhead

قسمتی از موشک که حاوی مواد منفجره میباشد، کلاهک .

warily

(wariness)از رویاحتیاط، محتاطانه ، احتیاط کار، با احتیاط.

wariness

( warily)از روی احتیاط، محتاطانه ، احتیاط کار، با احتیاط.

warison

(م. م. ) ثروت، خزانه ، پاداش، شیپور حمله .

warless

معاف از جنگ ، بدون جنگ ، بی محاربه .

warlike

ستیز گر، آماده جنگ ، جنگ دوست، جنگی، رزمجو.

warlock

خائن ، پست و فریبنده ، پیمان شکن ، زن جادو گر و ساحر، غول پیکر.

warlord

جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی، فرمانروا.

warm

گرم، با حرارت، غیور، خونگرم، صمیمی، گرمکردن ، گرمشدن .

warm blooded

(bloodedness warm) خونگرم، با روح، خونگرمی، مهربانی.

warm bloodedness

(blooded warm) خونگرم، با روح، خونگرمی، مهربانی.

warm front

جبهه هوای گرم.

warm spot

(تش. ) اندامها و مراکز احساس گرما در پوست.

warm up

قبل از بازی حرکت کردن و خود را گرمنمودن ، دست گرمی بازی کردن .

warmed over

دوباره پخته شده ، زیادتر از معمول پخته شده .

warmer

گرم کننده ، گرمتر.

warmhearted

(warmheartedness) خونگرم، با محبت، مهربان ، مهربانی، خونگرمی.

warmheartedness

(warmhearted) خونگرم، با محبت، مهربان ، مهربانی، خونگرمی.

warming pan

منقل، آتشدان .

warmish

گرم، داغ.

warmonger

طالب جنگ ، شیفته جنگ ، آتش افروز جنگ ، جنگ افروز.

warmth

گرمی، حرارت، تعادل گرما، ملایمت.

warmup

گرم شدن ، گرم کردن .گرم شدن ، گرم کردن .

warn

اخطار کردن .اخطار کردن .هشدار دادن ، آگاه کردن ، اخطار کردن به ، تذکر دادن .

warner

اخطار کننده ، هشدارگر.

warning

اخطار، تحذیر، اشاره ، زنگ خطر، اعلام خطر، عبرت، آژیر، هشدار.اخطار.اخطار.

warp

تار (در مقابل پود)، ریسمان ، پیچ و تاب، تاب دار کردن ، منحرف کردن ، تاب برداشتن .

warp and woof

تار و پود، (مج. ) پایه و اساس، بنیان .

warpath

تنگنا، مسیر جنگی.

warper

تار پیچ.

warplane

هواپیمای جنگی.

warrant

سند عندالمطالبه ، گواهی کردن ، تضمین کردن ، گواهی، حکم.

warrantable

قابل گواهی، دارای ارزش برای شهادت.

warrantee

(حق. ) متعهدله ، مضمون له .

warranter

گواه ، شاهد، ضامن ، متعهد.

warrantor

(حق. ) متعهد، تعهد کننده ، ضامن ، کفیل.

warranty

پابندان ، گارانتی، ضمانت، امر مورد تعهد یا تضمین ، تضمین ، تعهد.

warren

جای نگاهداری خرگوش و جانوران دیگر.

warrior

رزمجو، جنگاور، سلحشور، محارب، جنگجو، مبارز، دلاور.

warsaw

شهر ورشو پایتخت لهستان ، (مج. ) دولت لهستان .

warship

(vessel =war) کشتی جنگی، ناو جنگی.

wart

زگیل، گندمه ، زگیل دار شدن ، زگیل پیدا کردن .

warty

زگیل دار، زگیل مانند، دارای زگیل.

wary

بسیار محتاط، با ملاحظه ، هشیار.

was

بود.

wash

شستن ، شستشو دادن ، پاک کردن ، شستشو، غسل، رختشوئی.

wash and wear

بشور و بپوش (یعنی اتو کردن لازمندارد).

wash out

شستشو کردن ، کثافات را پاک کردن ، از پا درآوردن ، از بین بردن ، محو کردن ، شستشو، ضرر، زیان ، شکست، مردود.

wash up

دست و رو شستن ، از پاافتادن .

washable

شستنی، قابل شستشو.

washbasin

(washbowl) لگن دستشوئی.

washbowl

(washbasin) لگن دستشوئی.

washcloth

کیسه حمام، لیف حمام.

washed out

خسته ، از کارافتاده ، شسته شده و سائیده شده .

washed up

بکلی تحلیل رفته ، محو شده ، دلسرد.

washer

شستشو کننده ، رختشوی، واشر.

washerwoman

زن رختشوی خانوادگی.

washhouse

رختشوخانه .

washroom

حمام، محل دستشوئی، اتاقک توالت.

washstand

دستشوئی.

washtub

طشت لباسشوئی.

washy

آبکی، رقیق، آب زیپو، کمرنگ ، سست.

wasp

(ج. ش. ) زنبور (بی عسل).

waspish

کج خلق، لجوج، زنبور وار، نیش دار.

wassail

مجلس میخواری، آبجو یا شراب مخلوط با ادویه و شکر، میگساری کردن ، عیاشی کردن ، نوش.

wassailer

عیاش، میگسار.

wassermann reaction

(سرمشناسی ) آزمایش سرمخون برای تشخیص وجود میکروب سیفیلیس در بدن .

wastage

تفریط کاری، کاهش، ضایعات، تضییع، اتلاف.

waste

هرزدادن ، حرامکردن ، بیهوده تلف کردن ، نیازمند کردن ، بی نیرو و قوت کردن ، ازبین رفتن ، باطله ، زائد، اتلاف.

waste product

محصولات زائد.

wastebasket

سبد کاغذ باطله ، سبد زباله و خاکروبه ، آشغال دان .

wasteful

مصرف، ولخرج، افراط کار، متلف، بی فایده .

wasteland

زمین بایر، لمیزرع.

wastepaper

کاغذ باطله ، سر کاغذ یا ته کاغذ.

waster

مصرف.

wastery

(wastry) (اسکاتلند) باطل، ضایع، ویران ، خراب، عاطل.

wastrel

آدم ولخرج، متلف، آدم بی معنی.

wastry

(wastery) (اسکاتلند ) باطل، ضایع، ویران ، خراب، عاطل.

watch

پائیدن ، دیدبان ، پاسداری، کشیک ، مدت کشیک ، ساعت جیبی و مچی، ساعت، مراقبت کردن ، مواظب بودن ، بر کسی نظارت کردن ، پاسداری کردن .

watch fire

آتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند.

watch out

مراقب بودن ، مواظب.

watchband

بند ساعت.

watchcase

قاب ساعت، جعبه ساعت.

watchdog

سگ نگهبان ، سگ پاسبان ، نگهبان ، نگهبانی دادن ، نگهبان بودن .

watchdog timer

زمان سنج مراقب.زمان سنج مراقب.

watcher

کسیکه پاسداری و نظارت میکند، مراقب.

watcheye

سفیدی چشم، چشم خیره و سفید، سگ چشم سفید.

watchful

(watchfulness) مواظب، مراقب، پاسدار، بی خواب، دقیق، هشیاری، مراقبت.

watchfulness

(watchful) مواظب، مراقب، پاسدار، بی خواب، دقیق، هشیاری، مراقبت.

watchmaker

ساعت ساز.

watchman

مواظب، نگهبان ، پاسدار، مراقب.

watchtower

دیدبانگاه ، برج مراقبت، برج نگهبانی، برج دیدبانی.

watchword

اسم شب، شعار حزبی، شعار حزب، کلمه رمزی.

wate loop

حلقه انتظار.حلقه انتظار.

water

آب، آبگونه ، پیشاب، مایع، آب دادن .

water boy

بچه سقا.

water buffalo

(ج. ش. ) گاو میش اهلی شده آسیائی.

water chestnut

(گ . ش. ) خس سه کله (natans trapa).

water cure

(طب ) آب درمان ، علاج باآب، معالجه باآب.

water dog

(ج. ش. ) سگ آبی، شناگر ماهر.

water fast

رنگ نرو (با آب)، غیر قابل پاک شدن بوسیله آب، پارچه شورنرو.

water heater

ظرف آبگرمکن ، آبگرمکن .

water hemlock

(گ . ش. ) شوکران آبی.

water hole

سوراخ یا شکاف طبیعی رودخانه خشک شده که مقداری آب درآن باشد، چاله آب.

water hyacinth

(گ . ش. ) سنبل آبی، وردالنیل.

water lily

(گ . ش. ) نیلوفر آبی.

water main

شاه لوله آب، لوله هادی آب.

water meter

کنتور آب، آب سنج.

water mill

آسیاب آبی، آسیاب.

water moccasin

(ج. ش. ) مار سمی آبزی جنوب آمریکا.

water nymph

حوری دریائی، الهه دریائی.

water pipe

لوله آب، تنبوشه ، لوله مخصوص لوله کشی آب.

water polo

بازی فوتبال آبی، واترپلو.

water repellent

دافع آب، پس زننده آب.

water resistant

مقاوم در برابر آب (ولی نه رطوبت ناپذیر کامل).

water ski

اسکی آبی.

water snake

(ج. ش. ) مار آبی (natrix).

water soak

در آب صابون زدن ، در آب خیساندن .

water supply

منبع آب، ذخیره آب.

water system

رودخانه و شعبات آن ، ذخیره آب، منبع آب، سیستم آبیاری.

water table

سطح ایستای، سطح آبهای زیر زمین .

water tower

تانک آب، برج مخزن آب.

waterborne

آب آورده ، حمل شده بوسیله آب، آب برد.

watercloset

(. C. W) آبریز، مستراح، مبال.

watercolor

آب رنگ ، بنگاب، نقاشی آبرنگ .

watercress

(گ . ش. ) شاهی آبی، آب تره ، رنگ شاهی آبی.

waterer

نوشابه نوش، آشامنده .

waterfall

آبشار.

waterfowl

(ج. ش. ) مرغ آبزی، واق، واک .

waterfront

آب کنار، آب نما، پیشرفتگی خشکی در آب، اسکله .

watering place

آبشخور، استخر، آب انبار، مخزن ، محل چشمه آب معدنی.

waterish

چیز آبکی، هر چیزی شبیه آب.

waterless

بیآب.

waterlevel

ترازآبی، ترازآب، سطحآب.

waterline

آب خط، خط بر خورد آب با کشتی، خط بار گیری کشتی، خط میزان و تراز کشتی باسطح آب.

waterlog

غیر قابل استفاده شدن ( کشتی وغیره ) در اثر چکه و نفوذ آب، از آب خیس شدن .

waterlogged

پرآب، سنگین ، خیس در آب، از آب اشباع.

waterman

کسی که نزدیک آب یا در آب کار میکند.

watermanship

آب بازی، قایقرانی.

watermark

تعیین میزان مد آب، علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید، چاپ سفید یا سایه دار کردن .

watermelon

(گ . ش. ) هندوانه (vulgaris citrullus).

waterpower

نیروی آبی.

waterproof

پاد آب، دافع آب، عایق آب، ضد آب.

waterscape

آب دریا، منظره آب دریا.

watershed

آب پخشان ، منطقه ای که آب دریا یا رودخانه را پخش و تقسیم میکند.

waterside

کنار دریا، متعلق به کناردریا، ساحل.

waterspout

لوله یا وسیله ای که از آن آب فوران میکند، فواره ، ناودان ، گرداب، گردباد دریائی.

watertight

مانع دخول آب، کیپ، مجرای تنگ .

watervapor

بخارآب.

waterway

آبراه ، مسیر آبی، راه آبی، مسیردریائی و رودخانه ای.

waterweed

(گ . ش. ) گیاه آبزی.

waterwheel

چرخ چاه ، دولاب، چرخ آبگرد.

waterworks

دستگاه آب رسان ، فواره ، آب بند.

waterworn

شسته شده و صیقلی در اثر آب، آب شسته .

watery

آبی، آبدار، اشکبار، پر آب، آبکی، رقیق.

wating time

مدت انتظار.مدت انتظار.

watt

وات، واحد اندازه گیری الکتریسیته .

wattage

قدرت، توان برحسب وات.قدرت، توان برحسب وات.مقدار نیروی برق بر حسب وات.

wattle

چپر، ترکه برای ساختن سبد، ترکه ، جگن ، نرده گذاری کردن ، بستن ، پیچیدن .

wave

موج، خیزاب، فر موی سر، دست تکان دادن ، موجی بودن ، موج زدن .موج، جنباندن .موج، جنباندن .

wave band

دسته امواج رادیو.

wave front

جبهه امواج رادیوئی.

wave shape

ریخت موج.ریخت موج.

waveform

شکل موج.شکل موج.

waveguide

راهنمای موج، هادی موج.راهنمای موج، هادی موج.

wavelength

طول موج.

waveless

آرام، ساکن ، بی موج.

wavelike

موجی، شبیه موج.

waver

متزلزل شدن ، فتور پیدا کردن ، دو دل بودن ، تردید پیدا کردن ، تبصره قانون ، نوسان کردن .

waverer

متزلزل کننده .

waveringly

با تزلزل، با تردید.

wavery

متزلزل، مردد، دو دل.

wavy

پرچین و شکن ، پرموج، پر تلاطم، جنبش بعقب و جلو، متموج.

wax

موم، مومی شکل، شمع مومی، رشد کردن ، زیاد شدن ، (درموردماه )رو به بدر رفتن ، استحاله یافتن .

wax bean

(گ . ش. ) لوبیا چیتی.

wax paper

( paper waxed) کاغذ مومی.

waxed paper

( paper wax) کاغذ مومی.

waxen

مومی، ساخته شده از موم، مومی شکل.

waxer

موم کار، کسیکه موم مالی میکند.

waxiness

حالت مومی، نرمی.

waxing

موم مالی، صفحه ضبط صوت.

waxwork

پیکر مومی، مجسمه سازی از موم.

waxy

مومی، پراز موم، (ز. ع) عصبانی، خشمگین .

way

راه ، طریق.راه ، جاده ، طریق، سبک (sabk)، طرز، طریقه .راه ، طریق.

way station

ایستگاه های فرعی بین راهی جاده یا خط آهن .

waybill

بار نامه ، خط سیر مسافر، راهنمای مسافرت.

wayfarer

مسافر پیاده ، رهنورد، رهرو.

waylay

درکمین کسی نشستن ، کمین کردن ، خف کردن .

wayless

بی راه ، بدون جاده .

ways and means

طرق و وسائل انجام چیزی، تامین معاش.

wayside

کنار جاده ، بندر، لبه ، ایستگاه فرعی.

wayward

خودسر، خود رای، نافرمان ، متمرد.

waywardness

خودسری.

wayworn

خسته و مانده در اثر سفر، خسته و کوفته .

we

ما، ضمیر اول شخص جمع.

weak

سست، کم دوام، ضعیف، کم بنیه ، کم زور، کم رو.

weak acceptability

پذیرفتگی ضعیف.پذیرفتگی ضعیف.

weak kneed

سست زانو، بی اراده ، سست عنصر، بی تصمیم.

weak minded

سبک مغز، دارای روحیه ضعیف، ضعیف الاراده ، سست عنصر.

weaken

سست کردن ، ضعیف کردن ، سست شدن ، ضعیف شدن ، کم نیرو شدن ، کم کردن ، تقلیل دادن .

weakener

تضعیف کننده .

weakhearted

ترسو، بزدل، کم جرات، ضعیف النفس.

weakish

چیز آبکی، چیز رقیق و نرم، سست و ضعیف.

weakling

ضعیف، سست عنصر، ناتوان ، بی بنیه ، کم بنیه .

weakly

علیل المزاج، ضعیف، بی بینه ، کم بنیه .

weakness

ضعف، سستی، بی بنیه گی، فتور، عیب، نقص.

weal

خیر، سعادت، آسایش، ثروت، دارائی.

weald

جنگل، دشت.

wealth

توانگری، دارائی، ثروت، مال، تمول، وفور، زیادی.

wealthy

دارا، توانگر، دولتمند، ثروتمند، چیز دار، غنی.

wean

از پستان گرفتن ، از شیر مادر گرفتن .

weaner

کسیکه بچه را از شیر میگیرد.

weanling

کودک تازه از شیر گرفته .

weapon

جنگ افزار، سلاح، اسلحه ، حربه ، مسلح کردن .

weaponless

بی سلاح.

weaponry

اسلحه سازی، تسلیحات، تهیه سلاح، جنگ افزار.

wear

فرسایش، فرسودن ، پوشیدن ، سائیدن .پوشیدن ، در بر کردن ، بر سر گذاشتن ، پاکردن (کفش و غیره )، عینک یا کراوات زدن ، فرسودن ، دوام کردن ، پوشاک .فرسایش، فرسودن ، پوشیدن ، سائیدن .

wear and tear

فرسودگی عادی.فرسودگی عادی.

wear down

از پادر آوردن .

wear off

پاک شدن (رنگ )، تدریجا تحلیل رفتن ، فرسوده و از بین رفته شدن .

wear on

تحریک و عصبانی کردن .

wear out

کهنه و فرسوده شدن (در اثر استعمال)، از پا درآوردن و مطیع کردن ، کاملا خسته کردن .

wear stripes

دوره زندانی را گذراندن ، زندانی بودن .

wearer

پوشنده لباس.

weariful

خسته کننده ، کسل کننده .

weariless

خستگی نا پذیر.

weariness

خستگی، ماندگی، بیزاری.

wearisome

خسته کننده .

weary

بیزار، خسته ، مانده ، کسل، بیزار کردن ، کسل شدن .

weasand

(andzwea) گلو، حلق، قصبه الریه ، نای.

weasand weazand

گلو، حلق، قصبه الریه ، نای.

weasel

(ج. ش. ) راسو، جانوران پستاندار شبیه راسو، دروغ گفتن ، شانه خالی کردن .

weather

هوا، تغییر فصل، آب و هوا، باد دادن ، در معرض هوا گذاشتن ، تحمل یابرگزارکردن .

weather beaten

در اثر آب و هوا فاسد یا زمخت شده ، آفتاب زده .

weather bureau

اداره هواشناسی.

weather deck

عرشه بدون سقف کشتی.

weather map

نقشه هواشناسی.

weather station

ایستگاه هوا شناسی.

weather vane

آلت بادنما.

weather wise

هوا شناس، وارد بجریانات روز، مطلع.

weatherability

قابلیت هوا خوری، قابلیت عدم فرسایش در هوا.

weathercock

آلت بادنما، آدم دمدمی مزاج.

weathering

طوفان هوا، فرسایش در اثر هوا، (معماری ) آبگیر.

weatherly

(د. ن . ) حرکت در مسیر باد، دارای باد مساعد.

weatherman

هواشناس.

weatherproof

عایق هوا، مقاوم در برابر هوا، خراب نشدنی در اثر هوا.

weathertight

محفوظ در برابر باد و باران ، عایق هوا.

weatherworn

فرسوده در اثر باد و باران و هوا، کهنه .

weave

بافتن ، درست کردن ، ساختن ، بافت، بافندگی.

weaver

بافنده ، نساج، جولا.

weaverbird

(ج. ش. ) مرغ جولا.

weazand

(weasand) گلو، حلق، قصبه الریه ، نای.

web

تار عنکبوت.تار عنکبوت.بافت یا نسج، تار، منسوج، بافته ، تنیدن .

web spinner

عنکبوت، جانوری که تار میتند.

webber

تننده تار، دستکش ساز.

webby

وابسته به تار، تنیدنی، پر از تار عنکبوت و غیره .

webfoot

پای پرده دار، جانور دارای پای پرده دار.

weblike

تار مانند.

webworm

(ج. ش. ) کرم صد پای تننده تار عنکبوتی.

we'd

(shoud we، would we، had we) میبایستی.

wed

عروسی کردن با، بحباله نکاح در آوردن ، (بزنی یا شوهری) گرفتن .

wedder

ازدواج کننده .

wedding ring

حلقه انگشتری نامزدی یا عروسی.

wedge

گوه .گوه (goveh)، باگوه نگاه داشتن ، با گوه شکافتن ، از هم جدا کردن .گوه .

wedgy

گوه مانند، بشکل گوه .

wedlock

زناشوئی، عروسی، زفاف، نکاح، زوجه .

wednesday

چهار شنبه ، هر چهار شنبه یکبار.

wee

(اسکاتلند) کوچولو، ریز، یکی کمی، اندکی، لحظه ای.

weed

علف هرزه ، دراز و لاغر، پوشاک ، وجین کردن ، کندن علف هرزه .

weeder

متصدی چیدن علف هرزه .

weedicide

(herbicide) علف کش، داروی دافع علف هرز.

weedless

بدون علف هرزه .

weedy

پر از علف هرزه ، هرز، خودرو، دراز و باریک .

week

هفته ، هفت روز.

weekday

روز هفته .

weekender

کسیکه به تعطیل آخر هفته میرود، چمدان کوچک سفری.

weekends

(bweekend)آخر هفته ، تعطیل آخر هفته ، تعطیل آخر هفته را گذراندن .

weekly

هفتگی، هفته ای یکبار، هفته به هفته .

ween

تصور کردن ، بر آن (عقیده ) بودن ، فکر کردن .

weensy

(weeny)سوسیس، (د. گ . ) کوچک ، خرده ، ریز، بی اهمیت.

weeny

(weensy) سوسیس، (د. گ . ) کوچک ، خرده ، ریز، بی اهمیت.

weep

گریه کردن ، گریستن ، اشک ریختن .

weeper

نوحه خوان ، گریه کننده .

weeping willow

(گ . ش. ) بید مجنون .

weepy

عزادار، نالان ، گریان .

weevil

(ج. ش. ) شپشه ، کو، سوسه ، شپشه گندم.

weeviled

(weevilled، weevily، weevilly) سپشه وار، شپشه دار.

weevilly

(weeviled، weeviled، weevily) شپشه وار، شپشه دار.

weevily

(weeviled، weevilled، weevilly) سپشه وار، سپشه دار.

weewilled

(weeviled، weevily، weevilly) سپشه وار، شپشه دار.

weft

تار عنکوبت، چیز بافته ، نمد بافته ، تنیدن .

weigh

کشیدن ، سنجیدن ، وزن کردن ، وزن داشتن .

weigh down

زیر بار خم شدن یا کردن .

weigh in

وزن کردن ، توزین .

weighable

وزن کردنی.

weigher

توزین کننده ، وزن کننده .

weight

نزن ، سنگینی، سنگ وزنه ، چیز سنگین ، سنگین کردن ، بار کردن .وزن ، وزنه اهمیت.وزن ، وزنه اهمیت.

weight lifter

(در ورزش ) وزنه بردار.

weight lifting

وزنه برداری.

weighted

سنگین ، دارای وزن زیاد.

weighted code

رمز وزنی.رمز وزنی.

weightless

سبک وزن ، کم وزن ، دارای وزن مخصوص کم.

weighty

سنگین ، وزین ، موثر، سنجیده ، با نفوذ، پربار.

weir

بند، سدی که سطح آب را بلند کند، خاکریز.

weird

خارق العاده ، غریب، جادو، مرموز.

weirdly

بطور غیر عادی و مرموز.

weirdness

غرابت، مرموز بودن .

weisenheimer

(wisenheimer) کسیکه معلومات سطحی در همه چیز دارد.

welch

( welsh) اهلایالت ولزدربریتانیا، کلاه گذاشتن ، زیر قول زدن ، بتعهدخود عملنکردن .(welsher، welcher، welsh) والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.

welcher

(welsher، welch، welsh)والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.

welchman

( welshman)اهل ولز در بریتانیا.

welcome

خوشامد، خوشامد گفتن ، پذیرائی کردن ، خوشایند.

welcomer

خوشامد گو.

weld

جوش، جوش دادن ، جوش خوردن .جوشکاری کردن ، جوش دادن ، پیوستن ، جوش.جوش، جوش دادن ، جوش خوردن .

weldable

جوش خوردنی.

welder

(weldor)جوشکار، ماشین جوشکاری.جوشگر، جوشکار.جوشگر، جوشکار.

welding

جوشکاری.جوشکاری.

weldment

چیز جوش خورده ، قطعات بهم جوش خورده .

weldor

(welder)جوشکار، ماشین جوشکاری.

welfare

آسایش، رفاه ، خیر، سعادت، خیریه ، شادکامی.

welfare state

کشوردارای تشکیلات رفاه اجتماعی دستگیری از بینوایان .

welfare work

کارهای عام المنفعه ، امور خیریه .

welfarism

دستگیری از بینوایان ، امور خیریه .

welkin

طاق، آسمان ، فلک ، گنبد نیلگون ، هوا.

welknit

خوش بافت، سخت بافت، دارای بنیه محکم و قوی.

well

(viand .vtand .n)چشمه ، جوهردان ، دوات، ببالا فوران کردن ، روآمدن آب ومایع، درسطحآمدن وجاری شدن ، (. adv and .adj)خوب، تندرست، سالم، راحت، بسیارخوب، به چشم، تماما، تمام وکمال، بدون اشکال، اوه ، خیلی خوب.

we'll

shall we، will we.

well advised

عاقلانه ، درست، صحیح، از روی عقل و منطق.

well bred

با تربیت، خوش جنس.

well conditioned

دارای اخلاق نیکو، نیکو خصال، دارای صفات حسنه ، خوش خلق، متوازن ، مرتب و منظم.

well defined

خوش تعریف.خوش تعریف.

well disposed

خوش حالت، مهربان ، سرکیف، سرحال.

well done

آفرین ، خوب انجام شده ، خوب پخته .

well favored

زیبا، خوشگل، خوش ظاهر، خوش ترکیب.

well fixed

ثروتمند، دارا، پولدار، خوب تثبیت شده .

well found

(founded well) کاملا مجهز، مجهز بوسائل کامل، مستحکم.

well founded

(found well) کاملا مجهز، مجهز بوسائل کامل، مستحکم.

well groomed

مرتب، خوب، مواظبت شده ، مهتری شده .

well grounded

دارای پایه محکم، بر پایه یااساس صحیح.

well handled

بطرز خوبی مورد عمل قرار گرفته .

well heeled

پولدار، ثروتمند، دارا.

well known

نیکنام، خوشنام، معروف، مشهور، واضح، پیش پاافتاده .

well meaning

خوش نیت، ناشی از قصد خوب.

well nigh

تقریبا، در حدود، قریبا.

well off

ثروتمند، خوب، مفید، جذاب، جالب، دارای زندگی آسوده .

well ordered

بنحو اکمل انجام یافته ، مرتب و منظم.

well read

اهل مطالعه و تحقیق (غالبا با in) با اطلاع.

well set

محکم، کیپ، جمع و جور.

well spoken

خوش صحبت، دارای تلفظ خوب، خوش کلام.

well thought of

نیکنام، مشهور، معتبر، به نیکنامی یادشده .

well timbered

با الوار محکم و استوار شده .

well timed

بموقع، بجا، بمورد، بهنگام، در وقت مناسب.

well to do

ثروتمند.

well wisher

(wishing well)آدم نیکخواه ، خیر خواه .

well wishing

(wisher well)آدم نیکخواه ، خیر خواه .

well worn

مستعمل، زیاد کار کرده ، کهنه ، مبتذل، پیش پا افتاده ، معمولی.

wellaway

سوگواری، عزاداری، ماتم، زاری، افسوس.

wellbeing

تندرستی، سلامتی و خوشی، خوشبختی، نیک بود.

wellborn

نیکزاده ، اصیل، نجیب زاده ، دارای خصوصیات نجابت.

wellhead

سرچاه نفت، سرچشمه ، منبع، چشمه ، سر دیوار.

wellington

چکمه دهان گشاد، نوعی بازی گنجفه .

wellness

خوبی، نیکی، حسن .

wellspring

سر چشمه ، منبع.

welsh

(welsher، welcher، welch)والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.( welch)اهلایالت ولزدربریتانیا، کلاه گذاشتن ، زیر قول زدن ، بتعهدخود عملنکردن .

welsher

(welsh، welcher، welch)والش، اهل استان ولز انگلستان ، زبان ولز.

welshman

( welchman)اهل ولز در بریتانیا.

welt

حاشیه چرمی دور چیزی، مغزی، مغزی گذاشتن ، شلاق زدن ، لبه ، نوار باریک ، نوار، ورم، تاول.

welter

اختلاط، درهم و برهمی، خشکی، پژمردگی، آغشتن ، غلت زدن .

welterweight

سبک وزن (کمتر از پوند).

wen

غده ، دمل، (طب ) ورم روی پوست.

wench

دختر، دختر دهقان ، فاحشه ، دختر بازی کردن .

wencher

زنا کار، دخترباز.

wend

پیمودن ، منتقل کردن .

went

(go of. p)رفت.

wept

(weep of. pp and . p).

werable

پوشیدنی.

we're

(are we =).

were

گذشته فعل be to و جمع فعل ماضیwas.

weren't

(not were =).

werewolf

(werwolf)(افسانه ) شخصی که تبدیل به گرگ شده باشد.

wergeld

(wergild)(حق. ) خون بها، دیه (diyeh).

wergild

(wergeld)(حق. ) خون بها، دیه (diyeh).

werwolf

(werewolf)(افسانه ) شخصی که تبدیل به گرگ شده باشد.

wesleyan

(کلیسا ) پیرو جان وسلی (wesley john).

west

باختر، مغرب، غرب، مغرب زمین .

west lndies

جزایر هند غربی واقع بین اتازونی و آمریکای جنوبی.

westbound

مسافر مغرب، عازم.

wester

باد غربی، باد مغرب، طوفان غربی، بسوی باختر رفتن .

westerly

باختری، غربی، در جهت مغرب، باد غربی.

western

(westerner) باختری، غربی، وابسته به مغرب یا باختر.

western hemisphere

نیمکره غربی.

westerner

(western) باختری، غربی، وابسته به مغرب یا باختر.

westernization

غرب گرائی، فرنگی مابی، پیروی از تمدن مغرب زمین .

westernize

غربی کردن ، غربی شدن ، تمدن غربی را پذیرفتن .

westernmost

غربی ترین ، واقع در منتهی الیه غرب.

westphalian ham

گوشت دودزده خوک .

westward

(westwards) بسوی باختر، بطرف مغرب، در جهت مغرب.

westwards

(westward) بسوی باختر، بطرف مغرب، در جهت مغرب.

wet

تر، مرطوب، خیس، بارانی، اشکبار، تری، رطوبت، تر کردن ، مرطوب کردن ، نمناک کردن .

wet blanket

پتوی خیسی که برای خاموش کردن آتش بکار رود، مایه یاس، نا امید کردن .

wet down

آب پاشی کردن ، بوسیله آب پاشی خیس کردن .

wet nurse

دایه ، دایگی (کردن )، پرستاری کردن .

wet wash

لباسشو، رخت شو.

wetback

مهاجر فراری مکزیکی.

wether

قوچ، قوچ اخته ، گوسفند اخته ، خواجه .

wetland

زمین مرطوب.

wetly

بطور تر.

wetness

نمداری، تری.

wettability

خیسی، تری، قابلیت خیسی.

wettable

خیس کردنی.

wetter

خیس کننده ، نم زننده .

wettish

نسبتا تر، مرطوب، رطوبت دار، خیس، نمناک .

we've

(have we =).

whack

صدای کتک زدن ، صدای اصطکاک ، صدای ضربت، ضربت، سهم، زدن ، محکم زدن ، تسهیم کردن .

whack up

تقسیم به سهام کردن ، قسمت کردن ، تسهیم کردن .

whacking

خیلی بزرگ ، بسیار عظیم، پر سر و صدا.

whale

وال، نهنگ ، عظیم الجثه ، نهنگ صید کردن ، قیطس.

whaleback

تپه ، برآمدگی، هر جسمی شبیه پشت بالن .

whaleboat

قایق موتوری یا پاروئی دراز و باریک مخصوص صید نهنگ و غیره .

whalebone

والانه ، استخوان آرواره نهنگ ، عاج تمساح.

whaler

قایق صید نهنگ ، صیاد بالن .

wham

صدای تصادم، صدای بهم خوردن اجسام جامد، با تصادم ایجاد صدا کردن .

whang

تسمه ، ضربه ، ضربت، صدای بر خورد دو جسم، قسمت، سهم، با صدای بلند زدن ، کوبیدن .

wharf

اسکله ، جتی، بارانداز، لنگر گاه ساحل رودخانه با اسکله یا دیوار، محکم مهارکردن .

wharfage

عوارض باراندازی، استفاده از اسکله وبارانداز و تاسیسات وابسته به اسکله یالنگرگاه .

wharfinger

مامور اسکله یا برانداز، رئیس لنگرگاه .

wharfmaster

رئیس بندر، رئیس اسکله .

wharve

(در ماشین های جدید ریسندگی) قرقره ، دوک .

what

علامت استفهام، حرف ربط، چه ، کدام، چقدر، هرچه ، آنچه ، چه اندازه ، چه مقدار.

whatever

هرچه ، آنچه ، هر آنچه ، هر قدر، هر چه .

whatman

کاغذ اعلی مخصوص ترسیم و طراحی، کاغذ رسم.

whatnot

غیره ، فلان .

whatsoever

بهیچوجه ، ابدا، هیچگونه ، هرقدر، هرچه .

wheal

صدف حلزونی شکل، ورم جای شلاق و غیره ، (طب) کهیر، محل سوختگی، معدن ، کان .

wheat

(گ . ش. ) گندم.

wheat bread

نان گندم، نان سفید.

wheat eel

(wheatworm) (ج. ش. ) کرم کوچک انگل گندم و علوفه .

wheat germ

گیاهک گندم که هنگام آسیاب کردن جدا میشود.

wheat rust

(گ . ش. ) زنگ گندم.

wheatear

سنبله گندم، (ج. ش. ) چکچکی.

wheaten

گندمی، وابسته به گندم، برنگ گندم، گندمگون .

wheatworm

(eel wheat) (ج. ش. ) کرم کوچک انگل گندم و علوفه .

whee

صدای سوت خفیف ( در مواقع خوشحالی).

wheedle

ریشخند کردن ، گول زدن ، خر کردن .

wheel

چرخ.چرخ.چرخ، دور، چرخش، رل ماشین ، چرخیدن ، گرداندن .

wheel printer

چاپگر چرخی.چاپگر چرخی.

wheelbarrow

چرخ خاک کشی، چرخ دستی، فرقان ، با چرخ دستی یا چرخ خاک کشی حمل کردن .

wheelbase

(مک . ) فاصله بین محور جلو و محور عقب اتومبیل بر حسب اینچ.

wheelchair

صندلی چرخ دار.

wheeler

گردنده ، چرخنده ، دور زننده ، چرخ دار.

wheelman

(wheelsman) راننده ، شوفر اتومبیل، دوچرخه سوار، شراعبان .

wheelsman

(wheelman) راننده ، شوفر اتومبیل، دوچرخه سوار، شراعبان .

wheelwork

چرخ دنده .

wheelwright

چرخساز.

wheen

(انگلستان - ایرلند ) کمی، چند تا، تعداد زیاد.

wheeze

با صدا نفس کشیدن ، خس خس کردن ، خس خس.

wheezy

دارای صدای خرخر، خس خس یا خر خر کننده .

whelk

(ج. ش. ) صدف حلزونی، دانه ، جوش، کورک .

whelm

چپه کردن ، غرق کردن ، احاطه کردن ، منکوب کردن .

whelp

توله ، توله سگ ، بچه هرنوع حیوان گوشتخوار، توله زائیدن .

when

کی، چه وقت، وقتیکه ، موقعی که ، در موقع.

whenas

در حالیکه ، در موقعیکه ، مادامیکه ، بعلت اینکه .

whence

از کجا، از چه رو، که از آنجا، چه جا.

whencesoever

از هرجا که باشد، از هرجا، بهر دلیل، بهر علت.

whenever

هر وقت که ، هر زمان که ، هرگاه ، هنگامیکه .

where

کجا، هرکجا، در کجا، کجا، در کدام محل، درچه موقعیتی، در کدام قسمت، از کجا، از چه منبعی، اینجا، درجائی که .

whereabout

محل تقریبی، حدود تقریبی، مکان ، محل.

whereas

از آنجائیکه ، بادر نظر گرفتن اینکه ، نظر به اینکه ، چون ، در حالیکه ، درحقیقت.

whereat

که از آن بابت، که بدان جهت، که در آنجا.

whereby

که بوسیله آن ، که بموجب آن ، بچه وسیله .

wherefore

بچه علت، چرا، بچه دلیل، بخاطر چه ، برای چه .

wherein

در چه ، درچه خصوصیتی، در چه زمینه ، که در آن ، در اثنای اینکه ، در جائیکه ، در موردیکه .

whereof

از چه ، از که ، از چه چیز، از آنجائیکه .

whereon

روی چه ، روی چه چیز، از چه ، در آنجا.

wheresoever

از هر جا که ، بهر جا که .

wherethrough

بچه وسیله ، چگونه ، که بدانوسیله .

whereto

(whereunto)چه بچه چیز، بکجا، بچه منظور، بچه هدفی.

whereunto

(whereto)چه ، بچه چیز، بکجا، بچه منظور، بچه هدفی.

whereupon

که در نتیجه آن ، که بر روی آن ، روی چه .

wherever

هرجاکه ، هرکجا که ، جائی که ، آنجا که .

wherewith

که با آن ، با چه ، بچه چیز، بچه وسیله .

wherewithal

که بوسیله آن ، که با آن ، تا چه چیز، چیزی که بوسیله آن عملی قابل اجراست.

wherry

قایق سبک پاروئی مسافری، با قایق حمل کردن .

whet

تیز کردن ، برانگیختن ، تهییج کردن ، صاف کن ، آبچرا، عمل تیز کردن بوسیله مالش.

whether

آیا، خواه ، چه .

whether or no

(not or whether) بهر حال، در همه حال، بهرصورت.

whether or not

(no or whether)بهرحال، در همه حال، بهرصورت.

whetstone

سنگ چاقو تیز کن ، تیز کننده ، تند کننده .

whetter

تیز گر، سعی، جدو جهد، مشهی.

whew

صدای سوت حاکی از حیرت یا تحسین .

whey

کشک ، آب پنیر، پنیر آب، شیر چرخ کرده .

whey face

(faced whey) آدم رنگ پریده ، رنگ پریده .

whey faced

(face whey) آدم رنگ پریده ، رنگ پریده .

wheyey

کشکی، آب پنیر.

which

که ، این (هم)، که این (هم)، کدام.

whichever

( whichsoever) (صورت موکدwhich)، هر کدام که ، هریک که .

whichsoever

( whichever) ( صورت موکدwhich)، هر کدامکه ، هریک که .

whicker

شیهه کشیدن ، بع بع کردن ، زیر لب خندیدن .

whiff

دروغ گفتن ، دروغ در چیزی گفتن ، چاخان ، باد، نفخه ، بو، دود، وزش، پف، پرچم، با صدای پف حرکت دادن ، وزیدن ، وزاندن .

whiffet

سوت یا پف کوتاه ، حیوان رشد نکرده ، سگ کوچک .

whiffle

نا بهنگام وزیدن ، جنبیدن شعله ، سوت زدن .

whiffler

آدم ابن الوقت، آدمدمدمی.

whig

عضو حزب 'ویگ ' در انگلیس قدیم.

whigmaleerie

( whigmaleery) چیز قشنگ و ارزان ، هوس، تلون مزاج، وهم، اسباب.

whigmaleery

( whigmaleerie) چیز قشنگ و ارزان ، هوس، تلون مزاج، وهم، اسباب.

while

در صورتیکه ، هنگامیکه ، حال آنکه ، مادامیکه ، در حین ، تاموقعی که ، سپری کردن ، گذراندن .

whiles

درحالیکه .

whilom

پیشتر، سابقا، در سابق، یک زمانی، گاهی.

whilst

در خلال مدتی که ، در حالیکه ، درمدتی که ، ضمن اینکه .

whim

هوس، هوی و هوس، تلون مزاج، وسواس، خیال، وهم، تغییر ناگهانی.

whim wham

هوس، هواو هوس، خیال، وسواس، شییئ یا چیز هوس انگیز و خیالی.

whimper

زوزه کشیدن ، ناله کردن ، شیون و جیغ و داد کردن ، نالیدن ، زار زار گریه کردن ، ناله ، زاری، شیون .

whimsey

( whimsy) بوالهوس، هوس، تلون مزاج، وسواس.

whimsical

( whimsicallity) بوالهوس، وسواسی، دهن بین ، غریب، خیالباف.

whimsicallity

( whimsical) بوالهوس، وسواسی، دهن بین ، غریب، خیالباف.

whimsied

پر هوس، هوس انگیز، بوالهوسانه .

whimsy

( whimsey) بوالهوسی، هوس، تلون مزاج، وسواس.

whin

( whinstone) هرنوع سنگ سخت، چرخ یا جراثقال معدن .

whine

نالیدن ، ناله کردن ، با ناله گفتن ، ناله ، فغان .

whinny

شیهه اسب، صدائی شبیه شیهه ، شیهه کشیدن .

whinstone

سنگ مرمر سیاه از نوع بازالت.

whip

تازیانه ، شلاق، حرکت تند و سریع و با ضربت، شلاق زدن ، تازیانه زدن .

whipcord

نختابیده ، زه ، پارچه محکم و دارای نختابیده .

whiplash

شلاق، هرچیزی شبیه شلاق، ضربه یا تکان شلاقی، شلاق زدن .

whiplike

تازیانه وار.

whipper

همدست شکارچی که تازی ها رابا شلاق میراند، اسب عقب مانده ، ناصح، ناظمپارلمانی.تازیانه زن ، تعقیب کننده ، شخص موثر و مهم.

whippersnapper

آدم بی اهمیت، خود فروش.

whippet

(ج. ش. ) سگ تازی تیز دو، تانک سبک و تندرو.

whipping

شلاق زنی، نختابیده مخصوص تازیانه پیچی.

whipping boy

بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه ، (مجز) وجه المصالحه امری، کتک خور.

whipping post

تیری که محکومین بتازیانه رابدان میبندند.

whippletree

(whiffletree) تیر مال بند درشکه و غیره .

whippoorwill

(ج. ش. ) مرغشبانه پشه خوار مشرق آمریکا.

whippy

شبیه شلاق، فنری.

whipsaw

اره دوسر، با اره دو سر بریدن .

whipstitch

در مرز زمین شخم زدن ، دارای مرز کردن ، خیاط، اهل بخیه ، مکث کوتاه ، یک دقیقه .

whipstock

دسته شلاق.

whir

صدای وزوز( در اثر حرکت سریع )، حرکت کردن ، پرواز کردن ، غژغژ کردن .

whirl

چرخانیدن ، چرخش، چرخیدن ، گردش سریع، حرکت گردابی.

whirler

چرخنده .

whirligig

فرفره ، گرش، چرخک ، (ج. ش. ) سوسکی که روی آب چرخمیخورد، تصور واهی.

whirlpool

گرداب، چرخش آب.

whirlwind

گردباد، وابسته به گردباد.

whirlybird

(helicopter) (ز. ع. ) هلیکوپتر.

whirry

(hurry) (اسکاتلند) شتاب کردن ، بعجله حرکت کردن .

whish

(.vi.n.vt) صدای حرف 'سین ' ایجاد کردن ، باصدای هیس حرکت کردن ، بسرعت گذشته ، صفیر، (.n) (whist) هیس، ساکت باش.

whisk

حرکت سریع و جزئی، کلاله یا دسته مو، گرد گیری، مگس گیر، تند زدن ، پراندن ، راندن ، جاروب کردن ، ماهوت پاک کن زدن ، گردگیر.

whisk broom

ماهوت پاک کن .

whisker

(whiskery)مویاطراف گونه و چانه ، شارب، ریش، ماهوت پاک کن ، (د. گ . )جاروب کوچک ، طره ، مودار.

whiskery

( whisker)مویاطراف گونه و چانه ، شارب، ریش، ماهوت پاک کن ، (د. گ . )جاروب کوچک ، طره ، مودار.

whiskey

( whisky) وسکی، مثل وسکی، وسکی خوردن .

whiskey sour

کوکتیل مرکب از ویسکی و شکر و آب لیمو.

whisky

( whiskey) ویسکی، مثل ویسکی، ویسکی خوردن .

whisper

نجوا، بیخ گوشی، نجواکردن ، پچپچ کردن .

whisperer

نجوا کن ، نجوائی، پچ پچ کننده .

whispering campaign

انتشار مرتب شایعات علیه رجال و کاندیداها.

whispery

نجوائی، غیبت کننده ، آهسته صحبت کننده .

whist

خاموش، ساکت، آرام، گنگ ، بی صدا، ساکت کردن ، هیس کردن ، نوعی بازی ورق.

whistle

سوت، صفیر، سوت زدن .

whistle stop

(در مورد نامزدهای انتخاباتی و رجال معروف) در نقاط مختلف از مردم دیدار کوتاهینمودن .

whistler

سوت زن ، فلوت زن ، سوت، (ج. ش. ) سار طوقی.

whit

ذره ، خرده ، تکه ، هیچ، ابدا، اندک .

white

سفید، سفیدی، سپیده ، سفید شدن ، سفید کردن .

white beard

ریش سفید.

white book

کتاب سفید.

white collar

یقه سفید، کارمند دفتری.

white corpuscle

cell =whiteblood.

white crappie

(ج. ش. ) ماهی خوراکی نقره فام شمال آمریکا.

white face

جانور پیشانی سفید، جانور سفید صورت.

white flag

پرچم سفید (علامت صلح یا تسلیم).

white gold

آلیاژی از طلا شبیه به پلاتین ، که از ترکیب نیکل یا سایر فلزات و طلا بدست میآید.

white goods

پارچه سفید نخی، حوله سفید، ملافه .

white hall

هیئت حاکمه انگلیس.

white headed

دارای موی سفید، سفیدبخت.

white heat

درجه حرارت زیادی که از سرخی گذشته و برنگ سفید در آید، نور سفید التهاب.

white hot

دارای احساسات برانگیخته .

white house

کاخ سفید.

white line

خط سفیدی که برای تمایز و تشخیص بکار رود، (مثل خطوط سفید وسط خیابانها).

white oak

(گ . ش. ) بلوط سفید.

white paper

گزارش هیئت دولت، نامه سفید، کتاب سفید.

white plague

(طب) سل ریه ، سل ریوی.

white primary

(در استان های جنوب آمریکا) اخذ آرائ مقدماتی حزبی.

white sale

فروش ملافه و اجناس ذرعی.

white slave

استفاده از زن برای فحشائ، تجارت ناموس.

white supremacist

طرفدار تفوق نژادی سفید پوستان .

white supremacy

تفوق سفید پوستان بر نژادهای دیگر.

whiteblood cell

(تش. ) گویچه سفیدخون ، گلبول سفید.

whited

آدمبد باطن و خوش ظاهر، چیز گرانبها.

whiten

سفیدکردن ، سفیدشدن .

whitener

سفیدگر، شیئی یا کسیکه چیزی راسفید میکند.

whitesmith

آبکار فلزات، سفیدگر، رویگر، سفیدگری یا رویگری کردن .

whitewall

لاستیک دوره سفید اتومبیل.

whitewash

دوغاب، سفید کاری کردن ، ماست مالی کردن .

whitewood

درختان چوب سفید.

whitey

(whity) مایل به سفید، نسبتا سفید، سفید پوست.

whither

بکجا، کجا، جائیکه ، بکدام نقطه ، بکدامدرجه .

whithersoever

بهرکجا که ، بهرمکانی، بهرکجا که شد.

whitherward

درچه جهتی، بکدامطرف، از طرفی که ، بطرفی که .

whithness

سفیدی، بیاض.

whiting

(ج. ش. ) ماهی نرم باله خوراکی اروپائی، پودر گچ.

whitish

تا اندازه ای سفید، نزدیک به سفید، نسبتاسفید.

whitlow

عقربک ، (طب) ورمبند آخر انگشت.

whitmonday

(انگلیس) روز بعد از عید نزول روحالقدس بر رسولان عیسی.

whitsun

عید نزول روحالقدس بر رسولان عیسی ( پنجاهمین روز بعداز عید پاک )، عید گلریزان ، (whitsunday).

whitsunday

(=pentecost) عید نزول روحالقدس بر رسولان عیسی (پنجاهمین روز بعداز عید پاک )، عید گلریزان (whitsun).

whitsuntide

سه روز اول ایام عید گلریزان .

whittle

چاقو، ساطور، تراشیدن ، بریدن ، پیوسته کمکردن ، با چاقو تیزکردن و تراشیدن .

whittler

چاقو تیز کن ، تراشنده .

whity

(whitey) مایل به سفید، نسبتا سفید، سفید پوست.

whiz

صدای غژ، صدای تیز و تند، فش فش، غژغژ کردن ، مثل فرفره چرخیدن .

whizbang

(bangzzwhi) خمپاره سریع الانفجار، عالی، ممتاز خارق العاده .

whizzbang

(bangzwhi) خمپاره سریع الانفجار، عالی، ممتاز خارق العاده .

whizzer

دارای صدای غژ، غژغژ کننده .

who

کی، که ، چه شخصی، چه اشخاصی، چه کسی.

whoa

ایست، ایست دادن ، امر به توقف دادن (حیوانات).

whodunit

داستان پلیسی، فیلمپلیسی، رمان پلیسی.

whoever

هرکه ، هر آنکه ، هر آنکس، هرکسی که .

whole

تمام، درست، دست نخورده ، کامل، بی خرده ، همه ، سراسر، تمام، سالم.

whole hog

کاملا، تمام راه ، همه ، تا دورترین نقطه .

whole number

عدد درست، عدد صحیح.عدد درست، عدد صحیح.=integer.

whole wheat

ساخته شده از گندم سائیده .

wholehearted

(wholeheartedly) صمیمی، یکدل، از صمیم دل.

wholeheartedly

(wholehearted) صمیمی، یکدل، از صمیم دل.

wholesale

عمده فروشی، بطور یکجا، عمده فروشی کردن .

wholesaler

عمده فروش، بنکدار.

wholesome

(wholesomeness) خوش مزاج، سرحال، سالم و بی خطر.

wholesomeness

(wholesome) خوش مزاج، سرحال، سالم و بی خطر.

wholly

کاملا، بطور اکمل، تمام و کمال، جمعا، رویهم، تماما.

whom

(حالت مفعولی ضمیر who)، چه کسی را، به چه کسی، چه کسی، کسیکه ، آن کسی که .

whomever

(صورت مفعولیwhoever)، هرکسیرا که ، بهر کس که .

whomp

صدای ضربت بلند، با صدای بلند ضربت زدن .

whomp up

بسرعت تهیه کردن ، قیامکردن ، برانگیختن ، بهمانداختن .

whomso

(صورت مفعولی whoso)، بهر کسیکه ، هرکس که .

whomsoever

(صورت مفعولی ضمیر whosoever)، هرآنکس.

whoop

صدای بلند مثل سرفه ، صدای سیاه سرفه ، فریاد، صدای جغد و مانند آن ، فریاد کردن .

whoopee

(ز. ع. ) فریاد خوشحالی، زمان خوشی، هورا.

whooping cough

(طب ) سیاه سرفه ، خروسک .

whoopla

(hoopla) جنجال و سر و صدا، عیاشی و شادی پر سر و صدا.

whoosh

صدای صفیر، صدای تماس جسم سریع با هوا، صدای صفیرایجاد کردن .

whop

بطور قاطع شکست دادن ، تند حرکت کردن ، بتندی افتادن یازدن ، شلپ شلپ کردن ، پیش افتادن از، ضربه ، وزش.

whopper

گنده ، (د. گ . ) از اندازه بزرگتر، عظیم، ساختگی.

whore

فاحشه ، فاحشه بازی کردن ، فاحشه کردن .

whoredom

فاحشه بازی، بدکارگی، فحشائ، هرزگی.

whorehouse

فاحشه خانه .

whoremaster

جاکش، آدمهرزه ، فاحشه باز.

whoremonger

آدمهرزه ، فاسق، جاکش، فاحشه باز.

whoreson

فرزند فاحشه ، حرامزاده .

whorish

دارای صفات هرزگی و فاحشه گی، بدکارگی.

whorl

فراهم، حلقه ، پیچ، مارپیچی، حلقه یا پیچ خوردن .

whort

(whortle، berry whortle =) (گ . ش. ) قره قاط، زغال اخته .

whortle

(whort، berry whortle =) (گ . ش. ) قره قاط، زغال اخته .

who's who

فهرست رجال.

whose

مال او، مال چه کسی، مال کی.

whosesoever

مال هر کسی که ، مال که ، وابسته به مال که .

whoso

(whosoever) هر کسی که ، هرکس که ، هر شخصی که باشد.

whosoever

(whoso) هر کسی که ، هر کس که ، هر شخصی که باشد.

why

چرا، برای چه ، بچه جهت.

wick

فتیله ، چیزی که بجای فتیله بکار رود، افروزه .

wicked

نابکار، شریر، بدکار، تبه کار، گناهکار، بد خو، بدجنس.

wickedness

نا بکاری، شرارت، تباهی، تبهکاری، بدجنسی.

wicker

ترکه یا چوب کوتاه ، بید سبدی، ترکه ای.

wickerwork

ساخته شده از ترکه ، سبدسازی، حصیرسازی.

wicket

دروازه کوچک ، در، دریچه ، حلقه ، (در بازی کریکت) چوگان .

wicking

فتیله سازی، فتیله گذاری.

wickiup

کلبه حصیری مخروطی شکل سرخ پوستان .

widdy

طناب یا بند ساخته شده از ترکه نرم.

wide

پهن ، عریض، گشاد، فراخ، وسیع، پهناور، زیاد، پرت، کاملا باز، عمومی، نامحدود، وسیع.

wide angle

(در مورد عدسی ) دارای زاویه دید بیش از معمول، عدسی گسترش.

wide awake

کاملا بیدار، هوشیار، هشیار، آگاه ، مسبوق، مراقب، سرحال.

wide eyed

دارای چشم باز، دارای چشمگشاد، متعجب، حیرت زده .

wideband

پهن باند.پهن باند.

widemouthed

دهان باز، (از حیرت و تعجب).

widen

پهن کردن ، عریض کردن ، گشاد کردن .

widespread

(widespreading) شایع، همه جا منتشر، گسترده .

widespreading

(widespread) شایع، همه جا منتشر، گسترده .

widgeon

(wigeon) (ج. ش. ) انواع اردک هایآبی، غاز.

widget

چیز، فلان چیز.

widish

نسبتا وسیع.

widow

بیوه ، بیوه زن ، بیوه کردن ، بیوه شدن .

widow bird

( finch widow) (ج. ش. ) مرغجولا.

widow finch

( bird widow) (ج. ش. ) مرغجولا.

widower

(د. گ . ) مرد زن مرده .

widowhood

بیوگی.

width

پهنا، عرض.پهنا، عرض، پهنه ، وسعت، چیز پهن .پهنا، عرض.

widthways

(widthways) از طرف عرض، عرضا، از پهنا.(widthwise) از طرف عرض، عرضا، از پهنا.

wield

گردانیدن ، اداره کردن ، خوب بکار بردن .

wieldy

ماهر، اداره شدنی.

wiener

(sausage vienna، wienerwurst، =frankfurter) سوسیس.

wienerwurst

( wiener، frankfurter، sausage vienna) سوسیس.

wife

زن ، زوجه ، عیال، خانم.

wifehood

وظائف زوجیت، دوران زوجیت، زنیت.

wifeless

بی زن ، عزب، مجرد.

wifelike

شبیه زن ، دارای خوصیات زوجه .

wifely

زنانه ، درخور زنان ، مثل زوجه ، دارای نگاه زنانه .

wig

کلاه گیس، گیس ساختگی، موی مصنوعی، دارای گیس مصنوعی کردن ، سرزنش کردن .

wigan

آستر، پارچه آستری.

wigeon

(widgeon) (ج. ش. ) انواع اردک هایآبی، غاز.

wiggle

لولیدن ، جنبیدن ، وول خوردن ، تکان دادن ، لوشیدن .

wiggler

علی ورجه ، جنبنده .

wight

مخلوق، موجود زنده ، بشر، شخص، خرده ، تکه .

wigmaker

کلاه گیس ساز.

wigwag

ارتباط یا مخابره بوسیله پرچم، جنباندن .

wigwam

کلبه سرخ پوستان ، خیمه ، مسکن .

wilco

(در مکالمات رادیوئی ) بسیار خوب، فهمیدم.

wild

وحشی، جنگلی، خود رو، شیفته و دیوانه .

wild and woolly

کثیف، درهم ریخته ، ژولیده ، پشمالو.

wild boar

(ج. ش. ) گرازوحشی.

wild eyed

دارای چشمان وحشی و خیره (از غضب یا حیرت).

wild flax

(گ . ش. ) کتان .

wild goose chase

تلاش بیهوده .

wild land

زمین بایر و لمیزرع، صحرا، بیابان .

wild oat

(گ . ش. ) جو دو سر، جو پیغمبری اصل.

wild pansy

(گ . ش. ) بنفشه سه رنگ ، بنفشه فرنگی.

wild parsley

(گ . ش. ) انواع هویج وحشی.

wild rice

(گ . ش. ) برنج وحشی.

wild rye

(گ . ش. ) الیم (elymus).

wildcat

(ج. ش. ) گربه وحشی، غیر مجاز، قاچاقی.

wilder

سر گردان و آواره بودن ، متحیر کردن .

wilderment

آشفتگی، حیرت.

wilderness

بیابان ، صحرا، سرزمین نامسکون و رام نشده .

wildfire

ماده قابل اشتعال، آتش سریع و پر زور.

wildfowl

(ج. ش. ) اردک وحشی، غاز وحشی.

wildfowler

شکارچی غاز وحشی.

wilding

(گ . ش. ) گیاه یا میوه خودرو، وحشی.

wildlife

حیوانات وحشی، پرنده ، غیر اهلی.

wildling

حیوان وحشی، گیاه وحشی، گیاه خودرو.

wildwood

جنگل طبیعی، جنگل خودرو.

wile

حیله ، فریب، خدعه ، تزویر، مکر، تلبیس، بطمع انداختن ، فریفتن ، اغوا کردن .

wilful

(willful) خودسر، مشتاق، مایل.

will

خواست، اراده ، میل، خواهش، آرزو، نیت، قصد، وصیت، وصیت نامه ، خواستن ، اراده کردن ، وصیت کردن ، میل کردن ، فعلکمکی'خواهم'.

will less

غیر داوطلبانه ، بی آرزو.

willable

قابل اراده ، خواستنی، قابل اعمال، قابل ارث.

willemite

(مع. ) سنگ معدنی رنگارنگ متبلور.

willet

(ج. ش. ) مرغساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار.

willful

(wilful) خودسر، مشتاق، مایل.

willie waught

جرعه عمیق، یک جرعه کامل (از آبجو و غیره ).

willies

حمله عصبی، عصبانیت.

willing

مایل، راضی، حاضر، خواهان ، راغب.

williwaw

تند باد ناگهانی، جریان هوای سرد که در سرزمین های مرتفع میوزد.

willow

(گ . ش. ) بید، درخت بید، دستگاه پنبه پاک کنی، پاک کردن ( پنبه یا پشم).

willow herb

(گ . ش. ) علف خر.

willow oak

(گ . ش. ) بلوط برگ خنجری مشرق آمریکا.

willowware

بشقاب دارای نقاشی بید و غیره برای تزئین اطاق.

willowy

بید مانند، بید زار، پر بید، نرم و باریک شبیه بید، بلند.

willpower

عزم راسخ، تصمیم جدی، نیروی اراده .

willy

سبد ترکه ای، ماشین حلاجی پشم و پنبه حلاجی یا پاک کردن ( پنبه یا پشم).

willy nilly

خواهی نخواهی، بهر حال، در هر حال، بالیت و لعل.

wilt

پلاسیده و پژمرده شدن ، خمشدن .

wilton

نام شهری در جنوب ' ویلت شایر' انگلستان .

wiltshire

(ج. ش. ) نژاد گوسفند سفید رنگ انگلیسی.

wily

پر حیله ، پر مکر، مکار، پر تزویر.

wimble

مته کردن ، هر نوعاسباب یا وسیله ای که با آن سوراخمیکنند، گرد بر، دیلم، مته فرنگی، پیچاندن ( مثل طناب ).

wimple

روسری زنان قرون وسطی، چرخ، پیچ، خم، چین و شکن ، با چارقد پوشاندن ، حجاب زدن ، موج دار کردن .

win

بردن ، پیروز شدن ، فاتحشدن ، غلبه یافتن بر، بدست آوردن ، تحصیل کردن ، فتح، پیروزی، برد.

win through

برمشکلات فائق آمدن .

wince

خود را عقب کشیدن ، رمیدن ، (از شدتدرد) خود رالرزاندن و تکان دادن ، لگد پرانی.

winch

(در بافندگی)استوانه تارکشی نخ، (مک . ) دستگیره چرخ جراثقال، (م. م. ) پیچ هر نوعماشین یا دستگاهی که برای کشیدن بکار رود، هندل، باچرخیا دستگیره کشدن ، دوار، گردان .

wind

پیچیدن ، کوک کردن ، باد.پیچیدن ، کوک کردن ، باد.[wind] باد، نفخ، بادخورده کردن ، درمعرض بادگذاردن ، ازنفسانداختن ، نفس، خسته کردن یاشدن ، ازنفسافتادن ، [waind] پیچاندن ، پیچیدن ، پیچ دان ، کوک کردن (ساعت و غیره )، انحنائ، انحنایافتن ، حلقه زدن ، چرخ

wind broken

(در مورد اسب ) دچار پربادی ( آمفیزم) ریوی شده ، خسته .

wind gap

شکاف قله کوه .

wind instrument

(مو. ) آلاتموسیقی بادی (مثل شیپور).

wind pollinated

(گ . ش. ) گرده افشانی شده بوسیله باد.

wind rose

نمودار وضع هوا و میزان وزش بادها و جهتآنها، (گ . ش. ) شقایق اگرمون .

wind shake

(جنگلبانی)تکان سخت درختان جنگل در اثر طوفان .

wind sprint

مسابقه آزمایشی دو سرعت.

wind tunnel

معبر تونل مانندی که هوا با فشارهای مختلف از آن عبور میکند(برای آزمایش مقاومتقطعات مختلف هواپیما و موشک در مقابل باد).

wind up

پایان یافتن ، منتج به نتیجه شدن ، پایان دادن .

wind wing

پنجره کوچک تهویه اتومبیل.

windage

(نظ. ) درجه تنظیم تیر برای پیشگیری اثر باد، مزاحمت هوا، بادخور.

windbag

کیسه باد، سخنران پرگو، نطاق روده دراز.

windblown

دستخوش باد، در حرکت بوسیله باد، بادزده .

windbound

(د. ن . ) باد مخالف، متوقف در اثر باد، گرفتار باد.

windbreak

باد شکن ، درختستان یا بوته هائی که برای جلوگیری از وزش باد کاشته میشوند.

windbreaker

باد شکن .

windburn

بادزدگی.

winder

پیچنده ، پیچ، کوک کننده ، کلید کوک ، نخ پیچ.

windfall

میوه باد انداخته ، ثروت باد اورده .

windflaw

جریان باد.

windflower

(گ . ش. ) لاله نعمان ، شقایق نعمانی(anemone).

windiness

پر حرف بودن ، اطناب، باد، خود بینی، غرور، دارای باد.

winding

سیم پیچ، پیچ در پیچ، پیچش.سیم پیچ، پیچ در پیچ، پیچش.پیچاپیچ، پیچاندن ، چیزی که پیچ میخورد، مارپیچی، رود پیچ.

winding sheet

کفن .

windjammer

(د. ن . ) یکی از کارکنان کشتی، کشتی بادبانی.

windlass

چرخچاه ، ماشین هائی که برای کشیدن یا بالا آوردن آب بکار میرود، با چرخ کشیدن .

windlestraw

(اسکاتلند ) ساقه خشک علف، آدم لاغر و نحیف، موجود نحیف.

windmill

آسیاب بادی، هر چیزی شبیه آسیاب بادی، (آسیاب وار) چرخیدن .

window

پنجره ، روزنه ، ویترین ، دریچه ، پنجره دار کردن .

window box

قاب پنجره .

window dress

پشت ویترین گذاشتن ، بنمایش گذاشتن .

window seat

صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره .

window shade

پرده ، کرکره .

window shop

به کالاهای درون ویترین مغازه نگاه کردن ( بدون خرید).

window shopper

کسی که فقط از پشت ویترین کالاهای عرضه شده را تماشا میکند.

windowpane

شیشه پنجره ، جامپنجره .

windowsill

قسمتافقی لبه پنجره ، طاقچه پنجره .

windpipe

نای، قصبته الریه ، (م. م. ) لوله هوا.

windproof

مقاوم در مقابل باد، ضد باد.

windrow

دسته ای علف که برای خشک کردن جمع شده است، (علوفه را) دسته دسته کردن .

windscreen

(انگلیس ) پنجره اتومبیل، شیشه جلو اتومبیل.

windshield

(آمریکا) شیشه جلو اتومبیل.

windsor chair

صندلی دارای پشتی منحنی.

windsor knot

گره بزرگ کراوات.

windsor tie

کراوات گره بزرگ و بقچه ای.

windstorm

توفان ، گردباد، باد سریع.

windswept

بر باد رفته ، بوسیله باد جارو شده ، بادزده .

windup

عمل بستن ، پایان .

windward

طرف باد، روبباد، بادخور، بادگیر، بادخیز.

windway

مسیر باد، معبر باد.

windy

باد خیز، پر باد، باد خور، طوفانی، چرند، درازگو.

wine

شراب، باده ، می، شراب نوشیدن .

wine cellar

انبار شراب، شراب دخمه .

wine cooler

هرنوعوسیله یا مخزن سرد کننده شراب.

wine palm

(گ . ش. ) هرنوعنخلی که از میوه آن برای شراب کشی استفاده میشود.

wine taster

کسیکه شراب را بوسیله چشیدن آزمایش میکند، جام شراب مخصوص نمونه گیری.

wineglass

جامشراب، لیوان شراب، پیمانه شراب.

winegrower

کشتگر انگور، کسیکه انگورمیکارد، تاکستان دار، شراب ساز.

winepress

خمره شراب سازی، ماشینی که آب انگور رامیگیرد، چرخشت.

winery

کارخانه شراب سازی، موسسه شراب کشی.

wineshop

مغازه شراب فروشی، باده فروشی.

wineskin

مشک شراب.

winey

(winy) شرابی، شراب مانند، دارایخصوصیات شراب، دارای مزه شراب.

wing

بال، پره ، قسمتی از یک بخش یا ناحیه ، (نظ. ) گروه هوائی، هر چیزی که هوا را برهم میزند(مثل بال)، بال مانند، زائده حبابی، جناح، پره ، زائده پره دار، طرف، شاخه ، شعبه ، دسته حزبی، پرواز، پرش، بالدار کردن ، پردارکردن ، پیمودن .

wing chair

مبل دارای پشتی و دسته های چوبی و سفت.

wing covert

پر پوششی روی پرهای مخصوص پرواز پرنده .

wing footed

دارای پای پردار، تند، سریع.

wing loading

وزن غیر خالص هواپیما تقسیم بر سطح زیر آن .

wing nut

(مک . ) پیچ و مهره دارای جا انگشتی.

wing shooting

شکار یا نشانه روی مرغان شکاری در حال پرواز.

wing tip

نوک کفش دارای قوس منحنی.

wingding

مهمانی پر سر و صدا.

winglet

بال کوچک ، بالچه ، زائده بال مانند.

winglike

مانند بال، جناح وار، جناحمانند.

wingman

خلبانی که خارج از فرمان دسته هوائی حرکت میکند، خلبان جناحی.

wingover

( در هوانوردی ) مانور با نیمچرخش یا نیمدایره .

wings

(آمر. ) نشان دارای دو بال که بهوانورد یا توپچی و دریا نورد یا دیدبان کار آزموده داده میشود.

wingspan

طول بال های هواپیما.

wingspread

فاصله بین دو بال هواپیما و پرنده .

wink

چشمک زدن ، با چشماشاره کردن ، برق زدن ، باز و بسته شدن ، چشمک ، اغماض کردن .

winker

چشمبند اسب، (ز. ع- در جمع) چشم، مژه ، عینک ، چشمک زن .

winkle

چشمک زدن ، جابجا کردن ، حلزون خوراکی.

winnable

شایسته پیروزی، قابل فتح.

winner

برنده بازی، برنده ، فاتح.

winning

برنده ، دلکش، فریبنده ، برد، فتح و ظفر.

winnock

(اسکاتلند) پنجره ، روزنه .

winnow

بوجاری کردن ، باد افشان کردن ، باد دادن ، افشاندن ، پاک کردن ، غربال کردن ، بجنبشدر آوردن .

winnower

کسیکه باد افشانی میکند، ماشین بوجاری.

wino

باده پرست، معتاد به شراب.

winsome

با مسرت و خوشی، مناسب، خوش آیند، پیروز.

winter

زمستان ، شتا، قشلاق کردن ، زمستانرا بر گذار کردن ، زمستانی.

winter crookneck

(گ . ش. ) کدوی زمستانی، کدوی گردن کج زمستانی.

winter kill

در سرمایزمستان از بین رفتن ، زمستان کش.

winter melon

خربوزه انباری، خربوزه شیرین انباری.

winter quarters

پادگان زمستانی، اقامتگاه زمستانی، قشلاق.

winter squash

(گ . ش. ) کدوی حلوائی، کدوی اسلامبولی، کدوی زرد.

winterberry

(گ . ش. ) راجزمستانی (aquifoliaceae).

winterbourne

رودی که در زمستان جاری میشود ( ودر تابستان خشک است).

winterer

بسر برنده زمستان ، زمستان ، جانوری که زمستان را بسر میبرد.

winterish

زمستانی، مناسب برای زمستان .

winterization

زمستانی شدن ، بصورت زمستانی در آمدن .

winterize

آماده برای زمستان شدن ، خود را برای مقابله با سرمای زمستان آماده کردن .

wintertide

فصل زمستان .

wintery

(wintry) زمستانی، سرد، بیمزه ، مناسب زمستان .

wintle

(اسکاتلند) تقلا کردن ، کشمکش کردن .

wintry

(wintery) زمستانی، سرد، بیمزه ، مناسب زمستان .

winy

(winey) شرابی، شراب مانند، دارای خصوصیات شراب، دارای مزه شراب.

wipe

پاک کردن ، خشک کردن ، بوسیله مالش پاک کردن ، از میان بردن ، زدودن .

wipe up

پاک کردن ، خشکانیدن .

wiper

پاک کن ، جاروب کن ، برف پاک کن .

wirable

قابل سیمکشی، قابل مفتول شدن ، قابل مخابره .

wire

سیم، تلگراف، سیمکشی کردن .سیم، تلگراف، سیمکشی کردن .سیم، مفتول، سیم تلگراف، سیمکشی کردن ، مخابره کردن .

wire gauge

مقیاس اندازه گیری ضخامت سیم یا ورق فلز.

wire gauze

تور ظریف سیم مانند.

wire glass

(glass wired) شیشه دارای شبکه سیمی در متن آن .

wire netting

بافت توری سیمی.

wire printer

چاپگر سیمی.چاپگر سیمی.

wire puller

(آمر. ) سیمکش، شخص آب زیرکاه و مرموز.

wire rope

طناب سیمی.

wire service

خبر گزاری.

wired

سیم کشی شده .سیم کشی شده .

wired glass

(glass wire) شیشه دارای شبکه سیمی در متن آن .

wired in

از درون سیم کشی شده .از درون سیم کشی شده .

wired or

یای سیم کشی شده ، یای اتصالی.یای سیم کشی شده ، یای اتصالی.

wiredraw

حدیده کردن ، مفتول کردن ، بشکل سیم در آوردن ، زیاد باریک شدن ، زیاد طول دادن .

wiredrawn

مثل سیم، طویل و ظریف، برتر.

wirehair ed

(ج. ش. ) سگ دارای پشم زبر.

wirehaired terrier

(ج. ش. ) سگ تری یر دارای پشمزبر.

wireless

بی سیم، تلگراف بی سیم، با بی سیم تلگراف مخابره کردن ، (انگلیس) رادیو.بی سیم.بی سیم.

wireman

سیمکش.

wirephoto

عکسی که بوسیله بی سیم فرستاده میشود، بوسیله بی سیم عکس فرستادن .

wirer

سیمکش.

wirerecorder

دستگاه ضبط صوت.

wiretap

ضبط و کنترل سری مکالمات، (با دستگاه ضبط صوت)استراق سمع کردن .

wiretapper

جاسوس یا ماشینی که مکالمات را بطور سری ضبط میکند.

wireway

سیمتلگراف و تلفن ، سیمهادی.

wirework

کارهای سیمی ( مثل تور سبد و غیره )، سیمسازی( در جمع) بند بازی و آکروبات، کارخانه سیم سازی.

wirewrap

سیم بندی، سیمبندی کردن .سیم بندی، سیمبندی کردن .

wiring

سیمکشی، موسسه سیمسازی.سیم کشی.سیم کشی.

wiring diagram

نمودار سیمکشی.نمودار سیمکشی.

wiry

سیمی، سفت، کج شو، قابل انحنائ، پرطاقت.

wis

پنداشتن ، گمان کردن ، تصور کردن ، فرض کردن .

wisdom

فرزانگی، خرد، حکمت، عقل، دانائی، دانش، معرفت.

wisdom tooth

دندان عقل.

wise

خردمند، دانا، عاقل، عاقلانه ، معقول، فرزانه .کلمه پسوندیست بمعنی 'راه و روش و طریقه و جنبه ' و 'عاقل'.

wise acre

کسیکه ادعای عقل میکند ولی نادان است.

wise guy

مردرند، آدمی که خود را دانا پندارد، نادان دانانما.

wisecrack

حرف کنایه دار یا شوخی آمیز، حرف کنایه دار زدن .

wisecracker

لطیفه گو، کسیکه حرف کنایه دار یا شوخیآمیز میزند.

wisenheimer

(weisenheimer) کسیکه معلومات سطحی در همه چیز دارد.

wisent

(ج. ش. ) گاو میش کوهان دار اروپائی.

wish

خواستن ، میل داشتن ، آرزو داشتن ، آرزو کردن ، آرزو، خواهش، خواسته ، مراد، حاجت، کام، خواست، دلخواه .

wish wash

سخن بیمعنی، مشروب آبکی، آب زیپو، حرف بی ربط و پوچ.

wisha

(ایرلند) برای بیان تعجب فراوان بکار میرود.

wishbone

استخوان جناق.

wisher

خواستار، آرزو کننده .

wishful

خواهان ، آرزومند، طالب، خواستار، مشتاق، (م. م. ) ملتمس.

wishful thinking

افکار واهی و پوچ، خواسته اندیشی.

wishing

آرزو، خواسته ، چیزی که آرزو میشود، آرزوی اجابت دعا.

wishy washy

آبکی، رقیق، کممایه ، سست، زیپو، بی مزه .

wisp

دسته ، مشت، بقچه کوچک (از کاه و علوفه )، حلقه ، بسته ، بقچه بندی، جاروب کوچک ، گردگیر، تمیز کردن ، جاروب کردن ، (کاغذ وغیره را) بصورت حلقه در آوردن .

wispish

شبیه ماهوت پاک کن یا جاروب وقشو، قلنبه .

wist

آگاه کردن ، شناساندن ، دانستن ، گذشته فعل wit.

wistaria

(گ . ش. ) باقلائیان و لوبیائیان .

wistful

(م. م. ) مشتاق، متوجه ، آرزومند، دقیق، منتظر، در انتظار.

wit

هوش، قوه تعقل، لطافت طبع، مزاح، بذله گوئی، دانستن ، آموختن .

witan

عاقل، خردمند، (انگلوساکسون ) اعیان و اسقفان و پیرانی که در شورای سلطنتی شرکتمیکردند.

witch

زن جادوگر، ساحره ، پیره زن ، فریبنده ، افسون کردن ، سحر کردن ، مجذوب کردن .

witch doctor

(در میان قبایل آفریقائی) جادو گر و طبیب، ساحر.

witch hazel

(گ . ش. ) نارون کوهی، گورجین آغاجی، هماملیس انجیلی، عنبر سائل، موچسب، پیچک دیواری.

witch hunt

محاکمه و تعقیب جادوگران ، تعقیب توهمات.

witch moth

(ج. ش. ) پروانه بید شبانه ، شب پره (Erebus).

witchcraft

جادو گری، افسونگری، نیرنگ .

witchery

جادوگری، جادو، سحر، فریبندگی.

witchgrass

(گ . ش. ) بید گیاه ، مرغ(margh).

witching

افسون کننده ، افسونگری، مسحور کننده .

witchy

وابسته به جادوگری، ساحری، جادو شده ، سحر شده .

wite

تنبیه ، مجازات، گوشمالی، جرم، تقصیر، توهین ، سرزنش کردن .

with

با، بوسیله ، مخالف، بعوض، در ازائ، برخلاف، بطرف، درجهت.

withal

با این ، با آن ، ضمنا، بعلاوه .

withdraw

پس گرفتن ، کنار کشیدن ، دریغ داشتن .پس گرفتن ، کنار کشیدن ، دریغ داشتن .(withdrawal) پس گرفتن ، باز گرفتن ، صرفنظر کردن ، بازگیری.

withdrawal

(withdraw) پس گرفتن ، باز گرفتن ، صرفنظر کردن ، بازگیری.پس گیری، کناره گیری، دریغ، عقب نشینی.پس گیری، کناره گیری، دریغ، عقب نشینی.

withe rod

(گ . ش. ) بداغ آمریکائی.

wither

پژولیدن ، پژمرده کردن یا شدن ، پلاسیده شدن .

withered

پژولیده ، پلاسیده ، پژمرده ، خشکیده ، چروک خورده (از خشکی).

withering

خراب کننده ، مخرب، افسرده ، پژمرده .

withers

(نظ. ) جلوه گاه (در اسب )، قسمت واقع بین استخوانهای کتف (در گردن حیوانات).

withhold

دریغ داشتن ، مضایقه داشتن ، خودداری کردن ، منع کردن ، نگاهداشتن .

withholder

دریغ کننده .

withholding tax

مالیاتی که هر ماه بابت مالیات سالیانه از حقوق کسی کسر میشود.

within

در داخل، توی، در توی، در حدود، مطابق، باندازه ، در ظرف، در مدت، در حصار.

withindoors

در داخل، در منزل، اشخاص داخل منزل، افراد داخل.

without

برون ، بیرون ، بیرون از، از بیرون ، بطرف خارج، آنطرف، فاقد، بدون .

withoutdoors

بیرون از جای سرپوشیده .

withstand

تاب آوردن ، مقاومت کردن با، ایستادگی کردن در برابر، تحمل کردن ، مخالفت کردن ، استقامت ورزیدن .

withy

(گ . ش. ) ترکه بید، بید، درخت بید.

witless

بیهوش، نفهم، بی شعور، بی معنی، نادان ، کودن ، دیر فهم، بی خبر.

witling

آدم بی شعور و کمعقل، کودن ، فضل فروش.

witloof

(گ . ش. ) انواعکاسنی مخصوص سالاد.

witness

گواهی، شهادت، گواه ، شاهد، مدرک ، شهادت دادن ، دیدن ، گواه بودن بر.

witness box

(دادگاه )، جایگاه شهود، گواه جای.

witness stand

(دادگاه ) محلی که شاهد در آنجا ایستاده و شهادت میدهد.

witticism

بذله گوئی، لطیفه ، شوخی، لطیفه گوئی، مسخره .

witting

(بیشتر در جمع) معلومات، دانش، ذکاوت، هوش، قضاوت، اطلاعات، تعمد، قصدی.

wittol

مردی که میداند زن او خراب و فاحشه است.

witty

بذله گو، لطیفه گو، شوخ، لطیفه دار، کنایه دار.

wive

زن گرفتن ، زن دادن ، ازدواج کردن .

wives

(صورت جمع کلمه wife)، همسران .

wizard

جادو گر، جادو، طلسمگر، نابغه .

wizardry

جادوگری، جادوئی، سحر، افسونگری.

wizen

خشکیده ، چروک ، لاغر، پژمرده یا پلاسیده .

woad

(گ . ش. ) ایساتیس رنگرزان ، نیل بری، نیل.

wobble

(در چرخ ) لنگ بودن ، جنبیدن ، تلوتلو خوردن ، وول خوردن ، مرددبودن ، مثل لرزانک تکان خوردن ، لنگی چرخ، لق بودن .

wobbler

لرزنده ، لنگ ، تلوتلو خور.

wobbly

لرزان ، جنبنده ، لق.

woden

(=odin) (افسانه توتنی) 'ادین ' خدای روز چهارشنبه .

woe

وای بر، آه ، علامت اندوه و غم، غصه ، پریشانی.

woebegone

افسرده ، گرفتار غم، غرق دراندوه ، درهم و برهم.

woebegoneness

افسردگی، غم واندوه .

woeful

اسفناک ، اندوهناک ، غمگین ، محنت زده ، بدبخت.

woke

(زمان ماضی فعل wake)، بیدار شد.

wolf

(ج. ش. ) گرگ ، حریصانه خوردن ، بوحشت انداختن .

wolf dog

سگ گله ، سگ گرگ .

wolf hound

(ج. ش. ) سگ تازی، تازی درشت اندام.

wolf pack

گله گرگ .

wolfberry

(گ . ش. )اقطی میوه خوشه ای.

wolfish

گرگ صفت.

wolfling

بچه گرگ .

wolframic

(=tungstic) ساخته شده از تنگستن .

wolfsbane

(گ . ش. ) اقونطیون ، تاجالملوک ، قاتل الذئب.

wollastonite

(مع. ) سنگ معدنی 'وولستونایت'.

wolverine

(ج. ش. ) انواع پستانداران گوشتخوار دله ، اهل میشیگان .

woman

زن ، زنانگی، کلفت، رفیقه (نامشروع)، زن صفت، ماده ، مونث، جنس زن .

woman suffrage

حق رای نسوان .

womanhood

زنی، زنیت، حس زنانگی، عالم نسوان .

womanish

زن صفت، زنانه ، مربوط به زن یا زنان .

womanize

زن صفت کردن ، بازنان آمیختن .

womanizer

مشتاق زن ، مرد زن پرست.

womankind

جنس زن ، گروه زنان ، نژاد زن ، زنان .

womanlike

زن مانند، زن صفت، مثل زن ، زنانه ، شبیه زن .

womanliness

زنانگی، صفات زنانه .

womanly

زنانه ، در خور زنان ، مثل زن .

woman's rights

حقوق نسوان ، حقوق اجتماعی و سیاسی نسوان .

womb

آبسته ، زهدان ، بچه دان ، رحم، شکم، بطن ، پروردن .

wombat

(ج. ش. ) جانور کیسه داری شبیه خرس.

womenfolk

زنان ، جماعت زنان ، (د. گ . ) جنس زن .

won

(i. v and .vt) سکنی کردن ، معتاد شدن ، مقیم شدن . (win of. p، زمان ماضی فعل win) برد، پیروز شد.

wonder

شگفت، تعجب، حیرت، اعجوبه ، درشگفت شدن ، حیرتانگیز، غریب.

wonder worker

کسیکه معجزه میکند، آدم خارق العاده و صاحب کرامت.

wonderer

حیرت زده ، تعجب کننده .

wonderful

شگرف، شگفتآور، شگفت انگیز، شگفت، عجیب.

wonderland

کشور زیبای خیالی، سرزمین عجائب، سرزمین پرنعمت.

wonderment

شگفت، حیرت، چیز شگفت انگیز، تعجب.

wonderwork

معجزه ، استادی، کار عجیب، مهارت.

wondrous

شگرف، حیرت آور، حیرت زا، عجیب وشگفت انگیز.

wonky

بی ثبات، ضعیف، نحیف، لرزان ، سست، افتادنی.

won't

not will =.

wont

آموخته ، معتاد به ، خو گرفته ، عادت، رسم، خو گرفتن یا خو دادن .

wonted

عادی، معهود، معمولی، معتاد.

woo

اظهار عشق کردن با، عشقبازی کردن با، خواستگاری کردن ، جلب لطف کردن .

wood

چوب، هیزم، بیشه ، جنگل، چوبی، درختکاری کردن ، الوار انباشتن .

wood alcohol

(ش. ) الکل متانول، الکل چوب، متانول.

wood anemone

(گ . ش. ) شقایق جنگلی آمریکائی.

wood block

قاب چوبی سقف و کف اتاق، قطعه چوب.

wood boring

سوراخ کننده چوب، لانه کننده درمغز چوب.

wood carver

منبت کار، چوب تراش.

wood carving

منبت کاری.

wood engraving

گراور سازی روی چوب، باسمه کاری با چوب.

wood nymph

حوری جنگل ( که dryad نیز نامیده میشود).

wood pulp

خمیر چوپ (برای کاغذ سازی).

wood rat

(ج. ش. ) موش جنگلی (از جنس neotoma).

wood ray

(ray =xylem) شعاع آوندی چوبی، انشعاب آوندی چوب.

wood sorrel

(گ . ش. ) ترشک درختی (Oxalis).

wood spirit

(ش. ) الکل چوب.

wood sugar

قند چوب، گزیلوز.

wood tar

قیر چوب.

wood turning

خراطی.

woodbin

جا هیزمی، سطل مخصوص هیزم یا چوب.

woodbind

(woodbine) سیگار برگ ارزان ، (گ . ش. ) یاسمن زرد.

woodbine

(woodbind) سیگار برگ ارزان ، (گ . ش. ) یاسمن زرد.

woodchopper

هیزم شکن .

woodchuck

(ج. ش. ) موش خرمای کوهی آمریکا.

woodcock

(ج. ش. ) خروس جنگلی آسیائی و اروپائی.

woodcraft

صنایع چوبی، نجاری.

woodcut

باسمه چوبی، حکاکی روی چوب، گراورسازی.

woodcutter

هیزم شکن ، باسمه کار چوب، منبت کار.

wooded

(م. م. ) پوشیده شده از درخت، خیلی انبوه .

wooden

چوبی، از چوب ساخته شده ، خشن ، شق، راست، سیخ.

woodenhead

کله خشک ، کله شق، کله خر.

woodiness

خاصیت چوبی، بافت چوبی، وفوردرخت.

woodland

جنگل، زمین جنگلی، درختستان .

woodlot

منطقه ممنوعه در جنگل برای رشد درختان .

woodman

هیزم شکن ، جنگلبان ، شکارچی، جنگل نشین .

woodnote

نغعه پرندگان جنگلی، صدای حیوانات جنگل.

woodpecker

(ج. ش. ) دارکوب.

woodpile

توده چوب، دسته هیزم.

woodprint

(cut wood) کلیشه یا قالب چوبی مخصوص قلمکار و غیره .

woodruff

(درماهیگیری ) حشره مصنوعی دارای بالهای سیاه و سفید.

woodshed

انبار هیزم، انبار الوار و چوب، هیزم دان ، (باآلت موسیقی ) تمرین کردن .

woodsman

چوب بر، جنگلبان .

woodsy

(د. گ . ) مربوط به جنگل، شبیه چنگل، ساکن جنگل، جنگلی.

woodturner

خراط.

woodwaxen

(گ . ش. ) طاوسی پا کوتاه آسیائی و اروپائی، ژنیستا.

woodwork

قسمت چوبی خانه ، چوب آلات نجاری.

woody

جنگل دار، پر درخت، چوبی، پوشیده از چوب.

woodyard

حیاط یا انبار الوار و هیزم.

wooer

عشقبیاز، لاس زن ، نامزدباز، خواستگار.

woof

پود، دست بافت، پارچه کتانی، دارای پود کردن .

woofer

دارای صدای کوتاه و گرفته .

wool

(wooled) پشم، جامه پشمی، نخ پشم، کرک ، مو.

wool fat

چربی پشم، لانولین (lanolin).

wool gather

خیالبافی کردن ، حواس پرت بودن .

wool grease

چربی پشم.

wool stapler

تاجرپشم، کسیکه تجارت پشم خام میکند.

wooled

(wool) پشم، جامه پشمی، نخ پشم، کرک ، مو.

woolen

پشمی، پارچه های پشمی، پشمینه ، کاموا.

wooler

جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد.

woolfell

(woolskin) پوست پوشیده از پشم.

woolgatherer

خیالباف.

woolie

(woolly، wooly) لباس پشمی، عرق گیر کرکی، ژاکت پشمی.

woolliness

پشمالوئی، پشم نمائی، پرپشمی.

woolly

(.n) لباس پشمی، عرق گیر کرکی، ژاکت پشمی، (.adj) پشم دار، پرپشم، پشمالو، پشم نما، خشن ، فرفری (wooly، woolie).

woolly headed

دارای سر پشمالو، مغشوش، گیج و حواس پرت.

woolsack

کیسه پشم، کرسی یا صندلی دادگاه .

woolskin

(woolfell) پوست پوشیده از پشم.

wooly

لباس پشمی، عرق گیر کرکی، ژاکت پشمی.(woolie، wooly) لباس پشمی، عرق گیر کرکی، ژاکت پشمی.

woozy

بیمار، کسل، گیج و منگ .

word

کلمه ، واژه .کلمه ، واژه .کلمه ، لغت، لفظ، گفتار، واژه ، سخن ، حرف، عبارت، پیغام، خبر، قول، عهد، فرمان ، لغات رابکار بردن ، بالغات بیان کردن .

word addressable

نشانی پذیر تا کلمه .نشانی پذیر تا کلمه .

word by word

کلمه به کلمه .کلمه به کلمه .

word capacity

گنجایش کلمه .گنجایش کلمه .

word gap

شکاف بین کلمه ای.شکاف بین کلمه ای.

word hoard

لغت نامه .

word length

دازای کلمه ، طول کلمه .دازای کلمه ، طول کلمه .

word line

خط کلمه گزینی.خط کلمه گزینی.

word of mouth

کلمات مصطلح، صدای کلمه ، شفاهی.

word order

ترتیب واژه ها، ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله .

word organaized

با سازمان کلمه ای.با سازمان کلمه ای.

word oriented

کلمه گرا.کلمه گرا.

word processing

کلمه پردازی، پردازش کلمات.کلمه پردازی، پردازش کلمات.

word square

acrostic، جدول کلمات متقاطع.

wordage

عبارت، جمله بندی، کلمات، واژه بندی.

wordbook

کتاب لغت، واژه نامه .

wording

عبارت سازی، جمله بندی، کلمه بندی، بیان .

wordless

غیرقابل بیان با لغات، خاموش، بی حرف.

wordly minded

دنیا پرست، دنیا دار.

wordmonger

کلمه پرداز.

wordplay

بازی با لغات، معمای لفظی.

wordy

دارای اطناب، پرلغت، لغت دار.

wore

(زمان ماضی فعل wear)، پوشید، بتن کرد.

work

کار، کار کردن ، عملی شدن .کار، شغل، وظیفه ، زیست، عمل، عملکرد، نوشتجات، آثار ادبی یا هنری، (درجمع) کارخانه ، استحکامات، کار کردن ، موثر واقع شدن ، عملی شدن ، عمل کردن .کار، کار کردن ، عملی شدن .

work bench

نیمکت کار، سکوی کار.

work camp

اردوی کار، محل کار زندانیان .

work day

(day working) روز کار، ساعت کار روزانه .

work farm

اردوی کار اجباری زندانیان .

work flow

گردش کار، روند کار.گردش کار، روند کار.

work force

نیروی کار، تعداد کارگر.

work in

با فعالیت و کوشش راه باز کردن ، مشکلات را از میان برداشتن .

work load

کاربار، ظرفیت کار، مقدار کاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد.

work of art

کار هنری، اثرهنری.

work out

از کار کاردرآوردن ، در اثر زحمت وکار ایجاد کردن ، حل کردن ، تعبیه کردن ، تدبیر کردن ، تمرین .

work stoppage

وقفه در کار، تعطیل در کار.

workability

امر عملی.

workable

کارکن ، عملی، قابل اعمال، کار کردنی.

workaday

روزانه ، هر روز، معمولی، عادی.

workbag

کیف مخصوص وسائل کار، جعبه خیاطی.

workbench

میز کار مکانیکی و نجاری و غیره .

workbook

نظامنامه ، کتاب دستور عملیات، کارنامه .

workbox

جعبه ابزار.

workday

روز کار، ایام کار اداری، ساعات کار اداری.

worked up

تهییج شده ، ترغیب شده ، از کار در آمده .

worker

عمله ، کارگر، ایجاد کننده ، از کار در آمده .

workfolk

(workfolks) جماعت کارگر.

workfolks

(workfolk) جماعت کارگر.

workhorse

یابو، اسب بارکش، آدم زحمتکش.

workhouse

کارگاه ، کارخانه ، محل کار، اردوی کار، نوانخانه .

working

کارکن ، طرزکار، دایر.کار کننده ، مشغول کار، کارگر، طرزکار.کارکن ، طرزکار، دایر.

working area

ناحیه کار.ناحیه کار.

working asset

سرمایه حاصله در اثر کار و فعالیت، سرمایه کار.

working capital

مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی.

working class

طبقه کارگر، مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش.

working day

(day work) روز کار، ساعت کار روزانه .

working drawing

طرح ونقشه کار.

working paper

ورقه ئ استخدام کارگر، تعرفه ئ کار.

working space

فضای کار.فضای کار.

working storage

انباره کار.انباره کار.

workingman

کارگر، مزدبگیر، زحمتکش، از طبقه کارگر.

workless

ناتمام، بدون عمل، بیکار، بی حرفه .

workman

کارگر، مزدبگیر، استادکار.

workmanlike

(=workmanly) شایسته کارگر خوب، استادانه ، ماهرانه ، ماهر.

workmanly

(workmanlike) شایسته کارگر خوب، ایستادانه ، ماهرانه ، ماهر.

workmanship

مهارت، استادی، طرز کار، کار، ساخت.

workmen's compensation insurance

بیمه ئ کار، بیمه ئ ایام کار.

workpeople

کارگر، طبقه کارگر.

workroom

( workshop) اتاق کار، کارگاه .

worksheet

ورق چرک نویس.ورق چرک نویس.

workshop

کارگاه .( workroom) اتاق کار، کارگاه .کارگاه .

worktable

میز کار، جدول کار.

workweek

ایام کار درهفته ، ساعات کار هفته .

workwoman

زن کارگر، کارگر زن .

world

جهان ، دنیا، گیتی، عالم، روزگار.

world beater

قهرمان ، شخص برتر از اقران ، بی نظیر.

world federalism

طرفداری از حکومت جهانی، ائتلاف دول.

world federalist

طرفدار حکومت جهانی.

world power

جهان نیرو، ابرنیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشور بسیار قوی.

world shaking

زمین لرزه ، تکان دهنده ، بسیار مهم.

world war

جنگ جهانی.

worldliness

دنیا پرستی، مادیت، دنیا دوستی، تمایل به ماده پرستی و جسمانیت.

worldling

آدم دنیا پرست، مادی.

worldly

این جهانی، دنیوی، جسمانی، مادی، خاکی.

worldly wise

جهان دیده ، عاقل درامور مادی، محیل و زرنگ .

worldwide

جهانی، در سرتاسر جهان .

worm

کرم، سوسمار، مار، خزنده ، خزیدن ، لولیدن ، مارپیچ کردن .

worm eaten

کرم خورده ، سوراخ شده ، فاسد شده (بوسیله کرم)، کهنه ، سالخورده ، پیر، کهنسال، بی ارزش.

worm gear

دنده مارپیچی.

wormroot

(=pinkroot) داروی ضد کرم.

wormseed

(گ . ش. ) تخم درمنه ، داروی ضد کرم.

wormwood

خارا گوش، افسنطین ، برنجاسف کوهی.

wormy

(ج. ش. ) کرم دار، کرم مانند، کرم خورده .

worn

اسم مفعول فعل wear (بکلمه مزبور رجوع شود).

worn out

خسته و کوفته ، زهوار در رفته ، کهنه .

worrier

کسی یا چیزی که غم میخورد، اندیشناک .

worriment

پریشانی، اضطراب، ناراحتی، غم زدگی، اشکال.

worrisome

مزاحم، غمزده ، مسبب ناراحتی، آزار دهنده .

worry

اندیشناکی، اندیشناک کردن یابودن ، نگران کردن ، اذیت کردن ، بستوه آوردن ، اندیشه ، نگرانی، اضطراب، دلواپسی.

worrywart

آدم غصه خور و ناراحت.

worse

(وجه تفضیلی bad)، بدتر، وخیم تر، بدتری.

worsen

بدتر کردن ، بدتر جلوه دادن .

worship

پرستش، ستایش، عبادت، پرستش کردن .

worshipful

محترم، شایسته احترام، قابل پرستش.

worshipless

بی احترام، غیر محترم، ناشایسته .

worst

(.n and .adj) (صفت عالی bad)، بدترین ، بدتر از همه . (.vt and .vi) امتیاز آوردن ( در مسابقه )، شکست دادن ، وخیم شدن .

worsted

پشم ریشته ، پشم تابیده ، پشم اعلی، پارچه پشمی.

wort

گیاه خیسانده که هنوز تخمیر نشده ، مخمر آبجو.

worth

ازرش، قیمت، بها، سزاوار، ثروت، با ارزش.

worthful

پر اهمیت، باارزش، شایسته ، مستحق، سزاوار، گرانبها، قیمتی.

worthily

بطور شایسته و در خور.

worthiness

ارزش، جلال، شایستگی.

worthless

بی بها، ناچیز و بی قیمت، بی ارزش، بی اهمیت.

worthwhile

ارزنده ، قابل صرف وقت، ارزش دار.

worthy

شایسته ، لایق، شایان ، سزاوار، مستحق، فراخور.

would

تمایل، خواسته ، ایکاش، میخواستم، میخواستند.

would be

کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد، خواستار.

would'nt

(not would =) نبایستی، نمیخواست، نمیخواستند، نمیخواستیم.

wound

پیچانده ، پیچ خورده ، کوک شده ، رزوه شده . (.vi and .vt، .n) زخم، جراحت، جریحه ، مجروح کردن ، زخم زدن .

wound less

غیرمجروح، زخمی نشده ، بی جراحت.

wove

weavw of. p.

woven

زمان سوم فعل weavw.

wow

(آمر. ، اسکاتلند) فریاد حاکی از خوشحالی و تعجب و حیرت، چیز جالب، موفق شدن .

wowser

مذهبی و خرده گیر، ایرادی.

wrack

کشتی شکستگی، خرابی، بدبختی، آشغال سبزی، خراب کردن ، ویران شدن .

wrackful

ویرانگر، مخرب، خراب کننده ، مسبب خرابی.

wraith

خیال، منظر، روح، شبح، روح مرده کمی قبل یا پس از مرگ .

wrangle

داد و بیداد کردن ، مشاجره کردن ، نزاع کردن ، داد و بیداد، مشاجره ، نزاع، گرد آوری وراندن احشام.

wrangler

دعوا کننده ، اهل مشاجره ، مخاصم، گرد آورنده احشام.

wrap

پیچیدن ، بستن ، پوشاندن .پیچیدن ، بستن ، پوشاندن .پیچیدن ، قنداق کردن ، پوشانیدن ، لفافه دار کردن ، پنهان کردن ، بسته بندی کردن ، پتو، خفا، پنهانسازی.

wrap up

خاتمه یافتن ، به نتیجه رسیدن ، تمام شدن ، گزارش، خلاصه .

wraparound

کمر بند یا چیزی که دور بدن شخصی بسته باشند، شال.

wrapper

بارپیچ، پوشه ، لفاف، چادرشب، لفاف بسته بندی، جلد کتاب، بسته بندی کاغذ، روپوش، بالا پوش.

wrapping

لفاف، بارپیچ، قنداق، کاغذ بسته بندی.

wrath

خشم، غضب، غیظ، اوقات تلخی زیاد، قهر.

wrathful

خشمگین ، عصبانی، برانگیخته ، غضبناک ، قهر آلود، کینه جوئی کردن ، تلافی کردن ، تلافی درآوردن ، عشق یا کینه خود را آشکارکردن .

wreak

(کینه یا خشم خود را) آشکار کردن ، انتقام گرفتن .

wreakful

انتقامجو، عصبانی، خراب کننده ، مخرب.

wreath

حلقه گل، تاج گل، نرده پلکان مارپیچی.

wreathe

پیچ خوردن ، گل ها را دسته کردن ، حلقه شدن یا کردن .

wreathy

پیچیده ، تافته ، دور هم انداخته ، حلقه حلقه شده .

wreck

کشتی شکستگی، خرابی، لاشه کشتی و هواپیما و غیره ، خراب کردن ، خسارت وارد آوردن ، خرد و متلاشی شدن .

wreckage

لاشه هواپیما یا ماشین و غیره ، خرابی، اتلاف.

wrecker

اوراق چی، مخرب.

wren

(ج. ش. ) انواع چکاوک آواز خوان شبیه سسک ، سسک .

wrench

(م. م. ) نقشه فریبنده ، عمل تند و وحشیانه ، آچار، آچار فرانسه ، تند، چرخش، پیچ دادن ، پیچ خوردن .

wrest

گرداندن ، پیچاندن ، چلاندن ( پارچه )، زور آوردن ، فشار آوردن ، واداشتن ، بزور قاپیدن و غصب کردن ، چرخش، پیچش، گردش.

wrestle

کشتی گرفتن ، گلاویز شدن ، دست بگریبان شدن ، سر و کله زدن ، تقلا کردن ، کشتی، کشمکش، تقلا.

wrestler

کشتی گیر.

wrestling

کشتی گیری، کشمکش.

wretch

بدبخت، بیچاره ، بی وجدان ، پست، خوار.

wretched

رنجور، بدبخت، بیچاره ، ضعیفالحال، پست، تاسف آور.

wriggle

لولیدن ، طفره زدن ، جنبانیدن ، کرم وار تکان دادن ، لول خوردن ، حرکت کرم وارکردن .

wriggler

پیچ و خم دار، چیزیکه میلولد.

wright

استاد، سازنده ، کارگر سازنده ، نجار، کسیکه بکارهای ماشینی و ساختن آن اشتغال دارد.

wring

فشردن ، چلاندن ، بزور گرفتن ، غصب کردن ، انتزاع کردن ، پیچاندن ، منحرف کردن .

wringer

غاصب، بزورستان ، ماشینی که برای چلاندن چیزی بکار می رود(مخصوصا لباس و پارچه ).

wrinkle

آژنگ ، چین ، چروک ، چین خوردگی، چین و چروک خوردن ، چروکیده شدن ، چروکیدن ، چین دادن .

wrist

مچ، مچ دست، قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست را می پوشاند.

wristband

سرآستین ، سر دست، النگو، دست بند، بند.

wristlet

مچ پوش، بند ساعت، دستبند، النگو.

wristwatch

ساعت مچی.

writ

حکم، نوشته ، ورقه ، سند.

writable

قابل درج، نوشتنی.

write

نوشتن .نوشتن ، تالیف کردن ، انشا کردن ، تحریر کردن .نوشتن .

write down

نوشتن ، بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن .

write head

نوک نوشتن ، نوک نویسنده .نوک نوشتن ، نوک نویسنده .

write in

درج کردن ، ثبت.

write in vote

رای کتبی، رای دادن بکسیکه نامش در لیست کاندیدهای حزبی نیست.

write off

حذف، کسر کردن ، سوخت شده ، محسوب کردن .

write read head

نوک نوشتن و خواندن .نوک نوشتن و خواندن .

write up

شرح چیزی را نوشتن ، با آب و تاب شرح دادن .

writer

نویسنده ، مولف، مصنف، راقم، نگارنده .

writhe

(از شدت درد یا شرم) بخود پیچیدن ، پیچ و تاب خوردن ، آزرده شدن .

writhen

پیچ خورده ، تاب خورده ، درهم پیچیده ، عبوس.

writing

خط، دستخط، نوشته ، نوشتجات، نویسندگی.

writing desk

میز تحریر.

writing head

نوک نویسنده .نوک نویسنده .

written

نوشتاری، کتبی.

wrong

نادرست، غلط.خطا، اشتباه ، تقصیر و جرم غلط، ناصحیح، غیر منصفانه رفتار کردن ، بی احترامی کردن به ، سهو.نادرست، غلط.

wrongdoer

خطاکار، متجاوز، مجرم، متخلف.

wrongdoing

خطا کاری، عمل پست و شیطنت آمیز.

wronged

متضرر، دچار خطا و انحطاط، مظلوم.

wrongful

نادرست، ناصحیح، پر غلط، غیر قانونی.

wrongheaded

لجباز در عقیده و عمل، سر سخت، مصر دراشتباه خود.

wroth

خشمگین ، غضبناک ، برآشفته ، سبع، ظالم.

wrought

بشکل در آمده ، تشکیل شده ، بشکل در آورده شده ، از کار درآورده ، ساخته .

wrought iron

آهن کار شده ، آهنی که کمتر از سه درصد ذغال دارد و خیلی سخت و چکش خور است.

wrung

wring of. p.

wry

کج، معوج شده ، کنایه آمیز، چرخیدن ، پیچ خوردن ، خم کردن ، دهن کجی کردن ، باطراف چرخاندن ، اریب شدن .

wurst

سوسیس ( حاوی جگر کوبیده ).

wy

( wye) حرف Y (درالفبای انگلیسی).

wye

( wy) حرف Y (درالفبای انگلیسی).

wyliecoat

(اسکاتلند) لباس زیر گرم، زیر دامنی، ژوپون .

wyvern

(=wivern) اژدهای افسانه ای بالداردوپا.

X

x

حرف بیست و چهارم الفبای انگلیسی.

x axis

محور ایکس.

x punch

سوراخ سطر یازدهم.

x radiation

تشعشع اشعه مجهول.

x ray

اشعه مجهول، اشعه ایکس، با اشعه ایکس امتحان کردن ، عکسبرداری با اشعه ایکس.

x ray therapy

(طب) درمان با اشعه مجهول.

x y plotter

رسام مختصاتی.

xanthic

مایل به زردی، گزانتیک ، صفراوی.

xanthin

گزانتین ، ماده رنگی روناس و گل زرد.

xanthippe

(xantippe) زن سقراط، (مج. ) زن ستیزه جو، زن غوغائی.

xanthochroid

شخص بور و سفید پوست، شخص مو زرد و سفید پوست.

xanthoma

(طب) وجود لکه های زرد غیر منظم در زیر پوست.

xantippe

(xanthippe) زن سقراط، (مج. ) زن ستیزه جو، زن غوغائی.

xenogenesis

(زیست سناسی) ناجوری، جورواجوری، خلق ناگهانی.

xenon

(ش. ) گزنون ، نوعی گاز بیاثر.

xenophile

بیگانه دوست، بیگانه پرست، اجنبی پرست.

xenophobe

دشمن بیگانه ، بیگانه ترس.

xenophobia

(حق. ) بیگانه ترسی، بیم از بیگانه .

xenoplastic

همزیست با بیگانه .

xerographic

تصویر بردار.(xerographiy) عکس برداری وکپی برداری ازترسیمات بوسیله اثرنور برروی کاغذ و غیره .

xerographic printer

چاپگر تصویر بردار.

xerography

تصویر برداری.(xerographic) عکس برداری وکپی برداری ازترسیمات بوسیله اثرنور برروی کاغذ و غیره .

xerophile

(xerophilous) قابل زیست در محیط های خشک ، خشک زی.

xerophilous

(xerophile) قابل زیست در محیط های خشک ، خشک زی.

xerophthalmia

(طب) خشک و غیر شفاف شدن ملتحمه چشم، رمد چشم، مرضی در اثر کمبود ویتامین A.

xerophyte

(گ. ش. ) گیاه زیست کننده در نواحی خشک و بی آب.

xerothermic

خشک و گرم.

xformer

ترادیسنده ، مبدل.

xmas

(=christmas) کریسمس.

xylograph

نگارش روی چوپ، منبت کاری روی چوب.

xylography

منبت کاری روی چوب.

xylophagous

چوب خوار.

xylophilous

(گ . ش. ) ریشه کننده روی چوب (مانند بعضیاز قارچها)، (ج. ش. ) بوجودآمده از چوب.

xylophone

(مو. ) زیلوفون ، سنتور چوبی.

xylose

(ش. ) گسیلور، قند متبلور و غیر قابل تخمیر.

xylotomic

وابسته به چوب بری.

xylotomous

قابلیت برش چوب، دارای قابلیت تخریب چوب.

xylotomy

(گ . ش. ) برش چوب، برش دادن چوب بصورت ورقه نازکی برای آزمایش میکروسکپی.

Y

y

بیست و پنجمین حرف الفبای انگلیسی.

y axis

محور وای.

y connection

اتصال ستاره ای.

y punch

سوراخ سطر دوازدهم.

yacht

کرجی بادی یا بخاری مخصوص تفرج.

yacht rope

طناب ساخته شده از الیاف نرم و سفید مانیل.

yachting

قایق رانی، مسافرت با قایق تفریحی.

yachtsman

صاحب کشتی تفریحی، علاقمند به دریانوردی.

yack

(yak) روده درازی، پرحرفی، وراجی.

yahveh

(yahweh) یهوه (نام خدا درمیان قوم اسرائیل).

yahweh

(yahveh) یهوه (نام خدا درمیان قوم اسرائیل).

yak

(.n) (ج. ش. ) گاومیش دم کلفت، گاونر و کوهان دار، (.n and. vt) بطور مداوم حرف زدن ، وراجی کردن ، روده درازی.

yam

(گ . ش) سیب زمینی هندی، سیب زمینی شیرین .

yamen

(در چین ) اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه ، اداره دولتی.

yammer

شیون و زاری پی در پی کردن ، شیون و زاری.

yank

(yankee) ضربه ناگهانی و شدید، تکان شدیدوسخت، تشنج، زودکشیدن ، تکان تنددادن ، آمریکائی.

yankee

(yank) ضربه ناگهانی و شدید، تکان شدیدوسخت، تشنج، زودکشیدن ، تکان تنددادن ، آمریکائی.

yankee doodle

سرباز شمالی آمریکا(در جنگ داخلی).

yap

(ج. ش) سگ زوزه کش، سگ بداصل، زوزه ، صدای تند و تیز، حرف، سخن ، زوزه کشیدن ، عوعو کردن .

yard

یارد( اینچ یا فوت)، محوطه یا میدان ، محصور کردن ، انبار کردن (در حیاط)، واحد مقیاس طول انگلیسی معادل /. متر.

yard goods

اجناس ذرعی.

yard man

کسیکه برای اداره کارهای طویله اجیر میشود، مهتر گاو، متصدی محوطه .

yardage

میزان و مقدار چیزی بحسب یارد، مجموعه .

yardmaster

رئیس محوطه بارانداز راه آهن .

yardstick

چوب ذرع، میزان ، مقیاس، پیمانه ، معیار.

yare

آماده ، تند، جلد، تردست، سرزنده .

yarn

نخ تابیده ، نخ با فندگی، الیاف، داستان افسانه آمیز، افسانه پردازی کردن .

yarn dye

نخ پارچه بافی را رنگ کردن .

yarrow

(گ . ش. ) بومادران ، بومادران هزار برگ .

yaup

(yawp) خمیازه کشیدن ، زوزه ، جیغ زدن ، وراجی کردن .

yaw

انحراف کشتی از مسیر خود، انحراف، تجاوز از حدود، از مسیر خود منحرف شدن .

yawl

قایق چهار پاروئی یا شش پاروئی حمل شده در کشتی.

yawn

دهن دره کردن ، خمیازه کشیدن ، با حال خمیازه سخن گفتن ، دهن دره .

yawp

(yaup) خمیازه کشیدن ، زوزه ، جیغ زدن ، وراجی کردن .

yaws

(طب) بیماری مسری و عفونی حاصله در اثراسپیروکتی بنام (pertenue Treponema).

ycleped

(yclept) نامیده ، موسوم، مصطلح، مقلب.

yclept

(ycleped) نامیده ، موسوم، مصطلح، مقلب.

ye

شکل قدیمی کلمه The، شماها.

yea

آری، بله ، در حقیقت، بلکه ، رای مثبت.

yean

بچه آوردن (بزو گوسفند)، بره زائیدن .

yean round

در تمام سال، کار کننده در تمام سال.

yeanling

نوزاده بره ، بزغاله .

year

سال، سنه ، سال نجومی.

yearbook

سالنامه ، گزارشات سالانه .

yearling

آدم یکساله ، گیاه یک ساله .

yearlong

یکسال تمام، یکساله .

yearly

سالیانه ، همه سال، سال بسال.

yearn

آرزو کردن ، اشتیاق داشتن ، مشتاق بودن .

yeast

مخمر، (مج. ) خمیرمایه ، خمیرترش، تخمیرشدن .

yeasty

مخمر مانند، دارای ماده تخمیری، خمیردار، خمیر مایه دار.

yegg

(yeggman) (ز. ع) جانی ولگرد، دزد صندوق شکن .

yeggman

(yegg) (ز. ع. ) جانی ولگرد، دزد صندوق شکن .

yell

فریاد زدن ، نعره کشیدن ، صدا، نعره ، هلهله .

yellow

زرد، اصفر، ترسو، زردی.

yellow bile

سودا، صفرا، ماده ئ زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودائی میگردد.

yellow daisy

(گ . ش. ) گل پنچ هزاری، گل ژاپونی.

yellow fever

(طب) تب زرد.

yellow grease

پیه خوک .

yellow green alga

(ج. ش) جلبک دارای رنگدانه زرد تا سبز.

yellow jack

(طب) تب زرد، پرچم قرنطینه کشتی.

yellow jacket

(ج. ش. ) زنبور زرد اجتماعی(Vespidae).

yellow ocher

گل اخری، اخری زرد، رنگ اخری.

yellowhammer

(ج. ش. ) سهره اروپائی (citrinella azEmberi).

yellowish

زردفام، مایل بزردی.

yellowlegs

(ج. ش. ) یلوه بزرگ زرد رنگ .

yelp

واغ واغ کردن ، لاف زدن ، بالیدن ، جیغ زدن ، واغ واغ.

yelper

(ج. ش. ) توله .

yen

واحد پول ژاپن ، اصرار، تمایل، رغبت شدید.

yeoman

(yeomanly) خرده مالک ، کشاورز، مالک جزئ.

yeoman of the guard

گارد سلطنتی محافظ جان پادشاه انگلیس.

yeomanly

(yeoman) خرده مالک ، کشاورز، مالک جزئ.

yeomanry

خرده مالکین ، سواره نظام، سرباز داوطلب.

yeoman's service

خدمت صادقانه و از روی وفاداری و صمیمیت.

yerk

سیخ زدن ، سک زدن ، برانگیزاندن ، شلاق زدن کوبیدن ، قاپیدن وبردن ، محکم بستن ، فشار دادن ، هل دادن ، شکاف برداشتن ، لگد، مشت، ضربت، حرکت سریع و شدید.

yes

بله ، بلی، آری، بلی گفتن .

yes man

آدم بله بله گو، نوکر.

yester

مربوط به دیروز.

yesterday

دیروز، روز پیش، زمان گذشته .

yesteryear

سال گذشته ، پارسال.

yestreen

دیروز عصر، دیشب.

yet

هنوز، تا آن زمان ، تا کنون ، تا آنوقت، تاحال، باز هم، بااینحال، ولی، درعین حال.

yew

(گ . ش. ) سرخدار.

yiddish

زبان عبری رایج میان کلیمیان روسیه ولهستان وآلمان وغیره (مخلوطیازآلمانیوعبری).

yield

حاصل، محصول دادن ، باور کردن .ثمر دادن ، واگذارکردن ، ارزانی داشتن ، بازده ، محصول، حاصل، تسلیم کردن یا شدن .

yielder

تسلیم کننده ، بدهکار، پاداش دهنده ، حاصل دهنده .

yip

جیر جیر کردن ، زوزه کشیدن ، عوعو کردن ، واغ واغ.

yippee

هیپ هیپ هورا.

yodel

صدای آواز مانند دلی دلی که اهالی سویس و مردم کوهستانی درآواز خود تکرار میکنند.

yodeler

آواز خوان ، دلی دلی گو.

yoga

(yogic) ریاضت، فلسفه جوکی.

yoghurt

(yogurt) (آمر. ) ماست، یوقورت.

yogi

(yogin) جوکی، مرتاض هندی.

yogic

(yoga) ریاضت، فلسفه جوکی.

yogin

(yogi) جوکی، مرتاض هندی.

yogurt

(yoghurt) (آمر. ) ماست، یوقورت.

yoicks

فریاد تحریک و تشویق برای تازی شکاری مخصوص صید روباه ، علامت تعجب در هیجان و خشم و خوشی و وجد.

yoke

یوغ، میله عریض، سلطه .یوغ، (مج. ) اسارت، بندگی عبودیت، در زیر یوغ آوردن ، جفت کردن ، (مج. ) وصل کردن .(yolk) زرده تخم مرغ، (زیست شناسی) محتویات نطفه .

yokefellow

یار، رفیق، هم تراز، شریک ، شریک زندگی.

yokel

روستائی، برزگر، دهاتی، نادان .

yolk

(yoke) زرده تخم مرغ، (زیست شناسی) محتویات نطفه .

yolk sac

( جنین شناسی ) کیسه زرده دورتادور جنین .

yon

شخص آن طرفی، آن یکی دیگر، آن .

yond

دورتر، عقب تر، آن ، آنها.

yonder

آنجا، آنسو، آنطرف، واقع در آنجا، دور.

yonker

(younker) نجیب زاده جوان ، جوان سلحشور، نوجوان .

yoohoo

اهوی، آهای.

yore

در زمانی بسیاردور، در گذشته ، در قدیم.

yorkshire

( ج. ش ) خوک سفید از نژاد یورکشایر، ایالت یورکشایر درشمال انگلستان .

you

شما، شمارا.

you all

همه شما.

you'd

had you، would you =.

you'll

shall you، will you =.

young

جوان ، تازه ، نوین ، نوباوه ، نورسته ، برنا.

young turk

افسر جوان افراطی.

youngest

جوانترین .

youngger

جوانتر، بچه تر.

youngish

جوان وار، نسبتا جوان .

youngling

جوانه (درگیاهان )، جوانک ، مبتدی.

youngster

نو باوه ، جوانک ، پسر بچه ، (گ . ش. ) برگچه .

younker

(yonker) نجیب زاده جوان ، جوان سلحشور، نوجوان .

your

مال شما، مربوط به شما، متعلق به شما.

you're

(are =you) شما هستید.

yours

مال شما، مال خود شما(ضمیر ملکی).

yourself

خود شما، شخص شما.

yous truly

ارادتمند شما.

youth

نوباوگان ، جوانی، شباب، شخص جوان ، جوانمرد، جوانان .

youth hostel

شبانه روزی جوانان ، مهمانسرای جوانان .

youthful

دارای نیروی شباب، جوان ، باطراوت.

you've

(have =you) شما دارید.

yowl

صداهای ناهنجار ایجاد کردن ، ناله و شیون کردن ، زوزه کشیدن ، عوعو کردن ، زوزه .

yoyo

یویو، نوعی اسباب بازی بچگانه .

yucca

(گ . ش. ) درخت یوکای آمریکائی.

yule

جشن میلاد عیسی مسیح.

yule log

کنده بزرگی که شب میلاد بمناسبت آغاز مراسم عید در بخاری منزل گذارند.

yuletide

ایام عید تولد عیسی.

yummy

جالب، زیبا، جالب توجه ، لذیذ، خوشمزه .

yurt

(yurta) خیمه کروی قرقیزهای ساکن سیبریه .

yurta

(yurt) خیمه کروی قرقیزهای ساکن سیبریه .

Z

z

بیست و ششمین و آخرین حرف الفبای انگلیسی.

zachariah

(echariahz) زکریا، یهود در قرن قبل از میلاد مسیح.

zalo

زالو ادم زالوصفت.

zamia

(گ . ش. ) زامیه .

zamindar

(emindarz) (فارسی رایج درهند) مالکین زمین ، زمین دار.

zany

لوده ، مسخره ، آدمابله ، مقلد، میمون صفت، آدمانگل.

zeal

جانفشانی، شوق، ذوق، حرارت، غیرت، حمیت، گرمی، تعصب، خیر خواهی، غیور، متعصب.

zealot

غیور، آدممتعصب یاهواخواه ، مجاهد، جانفشان .

zealotry

تعصب، هوا خواهی، غیرت، شوق واشتیاق.

zealous

فدائی، مجاهد، غیور، با غیرت، هوا خواه .

zebra

(ج. ش. ) گورخر، گوراسب، مخطط یا راه راه .

zebu

(ج. ش. ) گاو کوهان دار.

zechariah

(achariahz) زکریا، یهود در قرن قبل از میلاد مسیح.

zed

تلفظ انگلیسی حرف Z.

zee

حرف Z، تلفظ آمریکائی حرف Z.

zeitgeist

رزحیه یا طرزفکر یک عصر یا دوره ، زمان ، روال.

zemindar

(amindarz) (فارسی رایخ درهند) مالکین زمین ، زمین دار.

zen

فرقه بودائیان طرفدار تفکر و عبادت وریاضت.

zen buddhism

فلسفه یا مذهب ذن بودائیسم.

zenith

(هن. ) سمتالراس، بالاترین نقطه آسمان ، قله ، اوج.

zeolite

(مع. ) زئولیت، هر نوع سیلیکات آبدار.

zephyr

باختر باد، بادصبا، باد مغرب، نسیم باد مغرب.

zephyrus

دار گونه باد صبا، باد صبا.

zeppelin

زپلین ، کشتی هوائی آ لمانی، بالون .

zero

صفر، هیچ، مبدائ، محل شروع، پائین ترین نقطه ، نقطه گذاری کردن ، روی صفرمیزان کردن .صفر.

zero address

بدون نشانه .

zero fill

(erofillz) پر کردن با صفر.

zero hour

(نظ. ) هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی، (مج. ) لحظه شروع آزمایشات سخت، لحظه بحرانی.

zero level address

نشانی بلافصل.

zero state

حالت صفر.

zero suppression

موقوف کردن صفرها.

zest

مزه ، رغبت، میل، خوشمزه کردن .

zestful

(estfulz) خوشمزه ، با مزه ، بارغبت.

zesty

(estyz) خوشمزه ، با مزه ، بارغبت.

zeugma

(بدیع)اسعتمال صفت یا قید یا فعلی برای دو یا چندکلمه بطوری که شامل همه یایکی شود.

zeus

(افسانه یونان ) زاوش رئیس خدایان یونانی.

zibelline

(ج. ش. ) سمور، خز، خز سیاه ، مربوط به سمور.

zig

یکی ازخطوط زوایا یا دوره های کج ومعوج گلدوزی (در مقابل agz)، یکی از دو خط کج.

ziggurat

(ikkuratz، ikyratz)(درمعماری بابلیهای قدیم) برجبلندوطبقه ئهرمیشکل پلکان دار، زیگورات.

zigzag

جناغی، منشاری، شکسته ، کج و معوج، دارای پیچ و خم کردن ، منکسر کردن .

zikkurat

(igguratz، ikyratz) (درمعماری بابلیهای قدیم) برجبلندوطبقه ئهرمیشکل پلکان دار، زیگورات.

zikyrat

(igguratz، ikkuratz) (درمعماری بابلیهای قدیم) برجبلندوطبقه ئهرمیشکل پلکان دار، زیگورات.

zillion

عدد بیانتها و معتنی به .

zinc

روی، فلز روی، روح، قطب پیل ولتا.

zinc oxid

اکسید روی بفرمول ZnO، اکسید دو زنگ .

zincky

(incyz، inkyz) بشکل روی، دارای ظاهری شبیه فلز روی.

zincography

گراور سازی روی فلز روی، قلمزنی روی.

zincoid

شبیه فلز روی، روئی، روئین ، (مج. ) قطب مثبت.

zincy

(inkyz، inckyz) بشکل روی، دارای ظاهری شبیه فلز روی.

zing

صدائی شبیه جیغ، جیغ شدید و تند، زور، قدرت، انرژی، روح، گرمی، جیغ کشیدن .

zinjanthropus

(دیرین شناسی) شبه انسان دارای ابروی کوتاه و دندان آسیاب بزرگ دوره پلیستوسن سفلی.

zinky

(inckyz، incyz) بشکل روی، دارای ظاهری شبیه فلز روی.

zinnia

(گ . ش. ) خانواده گل آهاری.

zion

صهیون ، کوه مقدساورشلیم، قوم اسرائیل، بهشت.

zionism

نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین ، صهیون گرائی، نهضت صهیونیسم.

zionist

صهیون گرا، طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین ، صهیونیست.

zip

فشار، انرژی، زیپ، زیپ لباس را کشیدن ، زیپ دار کردن ، با سرعت وانرژی حرکت کردن ، زور، نیرو.

zip code

رمز منطقه پستی.

zipgun

طپانچه دست ساخته .

zipper

زیب لباس(که بجای دکمه بکار میرود)، زیب دار.

zippy

پر از وزوز، طر سروصدا، پر نیرو.

zither

(مو. ) نوعی سنتور یا قانون .

zodiac

(نج. ) زودیاک ، منطقه البروج، دایره البروج.

zodiacal

(نج. ) زودیاک ، منطقه البروج، دایره البروج.

zodiacal light

شفق بین الطلوعین ، روشنائی صبح کاذب، حمره مغربیه .

zoisite

سنگ معدن ، دارای بلورهای هرمی شکل مرکباز سلیکات قلیائی وآ لومینیومی.

zombi

(ombiez) مارخدا، خدائی بشکل مار(در میان سرخ پوستان )، روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و آنراجان تازه بخشد، انسان زنده شد، آدماحمق.

zombie

(ombiz) مارخدا، خدائی بشکل مار(در میان سرخ پوستان )، روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و آنراجان تازه بخشد، انسان زنده شد، آدماحمق.

zombiism

مارخداگرائی، اعتقاد به حلول و تجدید حیات جسمانی مرده .

zonal

(onaryz) منطقه ای، مداری، ناحیه ای، غشائی، جداری.

zonary

(onalz) منطقه ای، مداری، ناحیه ای، غشائی، جداری.

zonate

دارای مدار، غشادار، لایه دار، (گ . ش. ) واقع بروی یک خط مانند بعضیازهاگهای چندتائی.

zonation

ساختمان غشائی، طرز پخش و انتشارموجودات در مناطق جغرافیائی.

zone

منطقه ، ناحیه دسته بندی.بخش، قلمرو، مدار، (در جمع) مدارات، کمربند، منطقه ، ناحیه ، حوزه ، محات کردن ، جزو حوزه ای به حساب آوردن ، ناحیه ای شدن .

zone bit

ذره دسته بندی.

zone punch

سوراخ دسته بندی.

zonular

وابسته به حلقه یا کمربند کوچک ، منطقه ای، ناحیه ای.

zonule

حلقه یا کمربند کوچک ، منطقه یا ناحیه کوچک ، پیوند.

zoo

(.n) باغ وحش. (-Zoo) پیشوند بمعنی حیوان - جانور و متحرک .

zoo ecology

قسمتی از علم جانور شناسی که در باره روابط جانور با محیط خود بحث میکند، بومشناسی حیوانی.

zooflagellate

( زیست شناسی ) آغازیان شبه گیاه فاقد خاصیت جذب نور.

zoogamete

(زیست شناسی) سلول، جنس متحرک ( مخصوصا در مورد جلبکها).

zoogenic

(oogenousz) ( ج. ش. ) بچه زا، بچه گذار، زاینده ، زایا.

zoogenous

(oogenicz) ( ج. ش. ) بچه زا، بچه گذار، زاینده ، زایا.

zoogeographer

کارشناس جغرافیای حیوانی.

zoogeographic

(oogeoraphicalz) وابسته به جغرافیای حیوانی.

zoogeographical

(oogeoraphicz) وابسته به جغرافیای حیوانی.

zoogeography

جغرافیای حیوانی.

zoographic

وابسته به جانور شناسی تطبیقی و توصیفی.

zoographical

وابسته به جانور شناسی تطبیقی و توصیفی.

zoography

جانور شناسی تطبیقی، علم توصیف جانوران وخوی آنان .

zooid

( زیست شناسی) جانورسان ، شبیه جانوران ، شبه جانور، شبه حیوان ، زیوه .

zooks

علامت تعجب، عجبا، زکیسه .

zoolatry

پرستش حیوانات، حیوان پرستی.

zoological

وابسته به جانور شناسی، حیوان (به شوخی).

zoological garden

باغ وحش.

zoologist

جانور شناس، ویژه گر جانورشناسی.

zoology

جانور شناسی، حیوان شناسی.

zoom

هواپیما را با سرعت وبازاویه تند ببالا راندن ، زوم، با صدای وزوز حرکت کردن ، وزوز، بسرعت ترقی کردن یا بالا رفتن ، (در فیلمبرداری) فاصله عدسی را کم و زیاد کردن .

zoom lens

عدسی دوربین عکاسی دارای کانون متغیر.

zoometry

اندازه گیری اندامهای جانوران .

zoomorphic

دارای خدایان مجسم بشکل جانور، شبیه جانور، جانورسان .

zoomorphism

تجسم خدا یا خدایان بشکل حیوانات پست، استعمال اشکال حیوانات در هنر بعنوان علائم مخصوص.

zoon

(ج. ش) تنها محصول یک نطفه واحد(در مقابل Zooid)، هر یک از حیوانات منفرد متعلق به حیوان مرکب.

zooparasite

انگل حیوانی، حیوان انگل.

zoophagous

جانور خوار، گوشتخوار.

zoophilic

(oophilousz) علاقمند به جانور، حیوان دوست.

zoophilous

(oophilicz) علاقمند به جانور، حیوان دوست.

zoophyte

جانور گیاه سان ، (ج. ش. ) انواع جانوران مهره داری که رشد آنها شبیه گیاه میباشد.

zooplankton

(ج. ش. ) جانور ریز شناور بر سطح دریا.

zoospore

(گ . ش. ) هاگ تاژکدار غیر جنسی جلبک .

zootechnical

وابسته به فن تربیت حیوانات.

zootechnician

کارشناس تربیت حیوانات، ویژه گر اهلی کردن جانوران .

zootechnics

(ootechnyz) روش تربیت و رام کردن جانوران ، فن اهلیکردن جانوران و حیوانات وحشی.

zootechny

(ootechnicsz) روش تربیت و رام کردن جانوران ، فن اهلیکردن جانوران و حیوانات وحشی.

zootomy

تشریح حیوانات، جانور شکافی.

zoroaster

زردشت، زرتشت.

zoroastrian

زردشتی، زرتشتی، پیرو زردشت.

zouave

یکی از افراد پیاده نظام فرانسوی در الجزایر.

zounds

عجبا، مخفف wounds s'God فحش ملایمی است.

zoysia

(گ . ش. ) چمن خزنده پایای نواحی گرمسیر.

zucchetto

شبکلاه یا عرقچین سفیدرنگ کشیش کاتولیک .

zucchini

(گ . ش. ) کدوی تابستانی، کدو سبز.

zulu

اهل ناتال در جنوب آفریقا، ناتالی(Natal).

zwieback

نان سوخاری نان خشک تخم مرغدار.

zygoma

(ygomaticz) (ج. ش. ) استخوان قوس وجنه ، استخوان گونه .

zygomatic

(ygomaz) (ج. ش. ) استخوان قوس وجنه ، استخوان گونه .

zygomorphic

(تش. ) دارای تقارن ، متقارن الطرفین (در مورد اعضای بدن ).

zygose

آمیخته ، وابسته به لقاح، وابسته به گشنیدگی.

zygosis

آمیختگی جنسی، ترکیب، پیوستگی، لقاح.

zygosity

گشنیدن ، کیفیت تخم لقاح شده ، پیوند جنسی.

zygote

(ygoticz) (ج. ش) تخم گشنیده شده ، سلول گشنیده شده یا لقاح شده ، یاخته ای که از ترکیب دو سلول جنسی (Gamete) بوجود آید، تخم بارور، تخم.

zygotic

(ygotez) (ج. ش) تخم گشنیده شده ، سلول گشنیده شده یا لقاح شده ، یاخته ای که از ترکیب دو سلول جنسی (Gamete) بوجود آید، تخم بارور، تخم.

zymogenic

مخمر، تخمیر کننده .

zymology

مبحث تخمیر و شناسائی مخمرها، مخمرشناسی.

zymoplastic

آنزیمسازی، آنزیمساز، مولد دیاستاز.

zymoscope

تخمیر سنج، دستگاه اندازه گیری قدرت تخمیر.

zymosis

تخمیر.

zymosthenic

تقویت کننده قدرت آنزیم یا دیاستاز.

zymotic

تخمیری، عفونی، واگیردار، مسری.

zymurgy

مبحث عمل تخمیر در شیمی علمی، تخمیرشناسی.

1 تا 1